شناسه خبر : 24721 لینک کوتاه

سرمایه از دست رفته

دلایل تمایل مردم برای کمک‌رسانی از راه‌های غیررسمی در گفت‌وگو با علی‌اصغر سعیدی

علی‌اصغر سعیدی می‌گوید: هر نوع ورود مردم و فعالیت مردمی لزوماً فعالیت مفیدی نیست و انواع تعاملات را باید تنها با درک انواع ترکیب روابط بین مردم و دولت فهم کرد. از این‌رو، افزایش مشارکت‌های مردم می‌تواند سمت‌وسوی وضع نظام سیاسی به سوی اقتدارگرایی یا مردم‌سالاری را نشان دهد.

سرمایه از دست رفته

بحران‌های اجتماعی و طبیعی، عرصه‌ای برای آزمودن توان اجرایی و مدیریتی دولت‌هاست. آزمونی برای سنجش قدرت پیش‌بینی، آمادگی در برابر تغییرات و پیامدهای احتمالی ناشی از بحران از طریق مدیریت صحیح امکانات مادی و انسانی، سرعت حضور در محل و نحوه امدادرسانی و رسیدگی به افراد درگیر در حادثه با هدف کاستن از ابعاد و شدت فاجعه. با این‌همه و به‌رغم وجود بسترهای طبیعی بروز حوادث طبیعی از جمله سیل و زلزله در ایران، دولت‌های مستقر همواره نتوانسته‌اند نمره قابل قبولی در مواجهه با این آزمون‌ها به دست آورند؛ آنچنان‌که در زلزله اخیر 3 /7‌ریشتری کرمانشاه، حجم وسیعی از کمک‌ها از جانب مردم عادی، به صورت مستقل یا از طریق افراد شناخته‌شده از جمله هنرمندان و ورزشکاران به مناطق زلزله‌زده رسید. اما به باور بسیاری از کارشناسان، ضعف نهادهای ذی‌ربط در مقام مدیریت بحران، تنها عامل ورود خودجوش مردم برای یاری رساندن به هموطنانشان نبوده و آن‌گونه که علی‌اصغر سعیدی می‌گوید، ترک برداشتن دیوار اعتماد میان مردم و دولت، دلیل دیگر این واکنش‌ها بوده است. این استاد دانشگاه همچنین بر این امر تاکید می‌کند که اتفاقاتی از این دست، بیانگر فاصله گرفتن با آرزوی استقرار دولتی مدرن در کشور است.

♦♦♦

‌ در جریان زلزله اخیر کرمانشاه، چرا با وجود نهادهای ذی‌صلاح در زمینه کمک‌رسانی نظیر هلال احمر و ستاد بحران کشور، مردم ترجیح دادند، کمک‌های خود را به صورت شخصی یا از طریق سلبریتی‌ها به دست زلزله‌زدگان برسانند؟

قبل از اینکه به سوال شما پاسخ دهم پیشنهاد می‌کنم که رخدادهای اجتماعی مربوط به زلزله را دولت، از سوی محققان مستقل، دقیقاً مورد مطالعه قرار دهد و علت این واکنش مردم را به دقت دریابد وگرنه اگر به آنچه رخ داده باز هم بی‌توجهی کنیم همه جامعه از جمله دولت از پیامدهای منفی آن مصون نخواهند بود. در پاسخ اما باید بگویم که اولاً، هیچ محقق اجتماعی را پیدا نخواهید کرد که این نوع واکنش مردم را نشانه بهبود رابطه مردم و دولت بداند. چند وقت پیش که تجارت فردا از علل افزایش مشارکت مردم در کارهای اجتماعی پرسیده بود پاسخ من با احتیاط این بود که این نوع کمک‌های مردم نشانه مثبتی از حمایت مردم از دولت است اما در مورد مشارکت مردم در امدادرسانی به زلزله‌زدگان نمی‌توان این حرف را حتی در خوشبینانه‌ترین حالت توضیحی برای اتفاقات روی داده دانست. علتش هم تا حدی روشن است: در انواع امدادرسانی، معمولاً نهادی که قدرت لجستیکی و فنی بالاتری دارد یعنی دولت، با تمام قوا، با کمک نهادها و کشورهای بین‌المللی به کمک آسیب‌دیدگان می‌شتابند. روشن است که علت این امر آن است که اقدامات دولت نه‌تنها عامل اصلی کنترل حوادث طبیعی از عصر روشنگری تا به‌حال بوده که عامل اصلی کاهش پیامدهای حوادث طبیعی و امر امدادرسانی در موقع بروز این حوادث هم دولت است.

‌ در پاسخ به پرسش نخست، به رابطه عصر روشنگری و بروز حوادث طبیعی اشاره کردید؛ این رابطه را چگونه می‌توان توضیح داد؟

منظورم از عصر روشنگری دوره‌ای است که از آن به بعد قرار بوده با پیشرفت علم انسان بتواند در مواجهه با حوادث طبیعی پیروز باشد. جمله معروف مارکس این بود که فیلسوفان تا به‌حال جهان را تفسیر می‌کردند اما ما آمده‌ایم -یعنی عالمان عصر روشنگری- که جهان را تغییر دهیم. عامل اصلی تغییر هم در ظهور علم پوزیتیویستی بود که تعلق خاطرش به دو چیز بود: پیش‌بینی و کنترل؛ آن هم پیش‌بینی و کنترل حوادث طبیعی. بیمه و دولت رفاه محصول این اندیشه بود. یعنی علم جدید می‌تواند حوادث طبیعی را پیش‌بینی و در نتیجه کنترل کند. دولت عامل اصلی به‌کارگیری محصولات علم جدید از جمله کنترل حوادث طبیعی از طریق تامین اجتماعی شناخته می‌شود. در نتیجه نظام‌های رفاهی ماموریت پیدا کردند که به ترتیب اولویت، امدادرسانی کنند، حمایت اجتماعی انجام دهند و بالاخره بیمه‌های اجتماعی را تاسیس کنند. هر سه این ماموریت‌ها بر عهده دولت است و مردم هم تا حدی که ابزارهایش را داشته باشند باید مشارکت کنند که البته این امر به هیچ عنوان از مسوولیت دولت چیزی کم نمی‌کند؛ چراکه اینها کالاهای عمومی هستند و مصرف یکی نباید مانع مصرف دیگری شود. بنابراین نقش اصلی را به دلایل مختلف از جمله شکست بازار، دولت باید بازی کند نه مردم. اگر بخشی از حمایت اجتماعی و بیمه‌های اجتماعی را می‌توان با مشارکت مردم انجام داد در مورد امدادرسانی به‌ویژه زلزله نقش مسلط و اصلی را دولت بازی می‌کند. اتفاقاً در امدادرسانی زلزله، ورود مردم ممکن است هزینه‌های جانبی را افزایش هم بدهد. کار امدادرسانی، فناوری، تخصص و امکانات مدرن می‌خواهد که متخصصان تنها می‌توانند آن را مدیریت و اجرا کنند. از این‌رو، پیش‌بینی‌ام این است که همین ورود مردم کار ورود دولت را سخت کرده و هزینه‌های مالی و جانبی را افزایش داده است.

‌ با این توضیحات، مشارکت مردم در امدادرسانی به مردم مناطق زلزله‌زده ازراه‌های غیررسمی را چگونه می‌توان تبیین کرد؟

نشانه‌شناسی این تحولات را باید در چارچوب رابطه مردم و دولت مورد بحث قرار داد و مطالعه ابعاد مختلف رابطه مشارکت‌های مردم در امدادرسانی با دولت را فهمید؛ اینکه رابطه بین مردم و دولت در زلزله اخیر و مشارکت مردم در امدادرسانی بی‌آنکه دولت درخواست مشخصی کرده باشد، از چه الگویی پیروی کرده. در این رابطه به نظر می‌رسد نوعی الگوی رابطه‌ای خصمانه یا -‌در خوشبینانه‌ترین شکل‌- نهایتاً نوعی بی‌تفاوتی بین مردم و دولت در مورد امدادرسانی حاکم بوده است. البته برعکس برخی محققان، بنده این مساله را تعمیم نمی‌دهم به رابطه مردم و دولت در تمام موارد اجتماعی چون در آن صورت، باید از مفهوم «بی‌دولتی» استفاده کرد که واقعیت ندارد؛ هرچند اگر وجود رابطه بی‌تفاوتی در مورد زلزله درست باشد خودش به اندازه کافی برای دولت مایه شرمساری است.

‌ به طور کلی چه الگوهایی در توصیف رابطه میان دولت‌ها و مردم وجود دارد؟

تحقیقات مختلف در بیشتر کشورها، الگویی چهاربعدی در توصیف رابطه بین مردم و دولت را نشان می‌دهد که عبارتند از: رابطه همکارانه، رابطه خصمانه، رابطه تکمیلی و رابطه براندازانه. علت افزایش مشارکت مردم در امدادرسانی را باید در این چهار نوع رابطه دید. این قالب چهاروجهی مبتنی بر علایق و ترجیحات دولت و مردمی است که به این نوع فعالیت‌ها تن می‌دهند یا نمی‌دهند که بر اساس دو محور ابزار و اهداف تعریف می‌شود. یکی از این چهار نوع، رابطه همکاری است، یعنی مردم و دولت وقتی به یکدیگر فکر می‌کنند، تصورشان این است که هر دو طرف هدف مشترکی دارند مثلاً حفظ محیط‌زیست و هر دو هم فکر می‌کنند ابزارش را دارند. در این صورت رابطه همکاری شکل می‌گیرد. ممکن است این نوع فعالیت‌ها موازی هم صورت بگیرد و لزومی هم نباشد هر دو وارد شوند اما مهم این است که مردم ذهنیت منفی به دولت ندارند و دولت هم همین‌طور است و اجازه می‌دهد مردم کار خودشان را بکنند هرچند که موازی باشد. رابطه دوم رابطه تضاد است، یعنی هر دو طرف فکر می‌کنند ابزار و هدفشان با دیگری متفاوت است. در بسیاری موارد که دولت در حال حاضر و گذشته جلوی برخی فعالیت‌های مردمی را می‌گیرد یا به آسانی اجازه ورود نمی‌دهد یا دستگاه اداری مانع ایجاد می‌کند، چنین ذهنیتی نسبت به فعالیت‌های مردمی وجود دارد. من چندین بار از برخی مسوولان شنیده‌ام که دلیل ندادن مجوز رسمی به سازمان‌های غیردولتی را نگرانی از آنها می‌دانند و همین نشان می‌دهد برخی فعالیت‌های مردمی از سوی برخی نهادهای دولتی مجاز محسوب نمی‌شود. از سوی دیگر هم مردم در برخی فعالیت‌ها ذهنیت خوبی نسبت به برخی نهادهای دولتی ندارند؛ از این‌رو در چنین شرایطی، رابطه موجود در این دسته، رابطه تضاد یا خصمانه است. در مورد زلزله احتمال اینکه این رابطه حاکم بوده باشد بسیار بیشتر از انواع دیگر رابطه است چون مردمی که دست به امدادرسانی مستقیم زده‌اند اولاً با ورود خود نشان داده‌اند که ابزار امدادرسانی را دارند -‌در حالی که در واقعیت، ابزارهای اصلی در دست دولت است و آنها نیز بر این امر واقف‌اند‌- و ثانیاً، این تصور را داشته‌اند که هدف دولت همان هدف آنها، یعنی رساندن کمک‌ها به دست نیازمندان، نیست. نوع سوم رابطه تکمیلی است؛ یعنی هر دو طرف تصورشان این است که اهداف مشترکی دارند اما دولت فکر می‌کند که ابزارش را برای حل مساله به خصوصی مثل کودکان کار یا آموزش بهداشت به روستاییان ندارد و از مردم دعوت به همکاری می‌کند. به اعتقاد من بسیاری از فعالیت‌های امدادرسانی مردمی از نوع رابطه خصمانه یا بی‌تفاوت بوده است. به علاوه اگر نظام رفاهی ایران را بر اساس رابطه دولت و ملت تبیین کنیم، ما یک نظام رفاهی دولت‌محور داریم که ورود مردم به این سطح، نظام رفاهی-‌امدادی را به یک «نظام رفاهی غیررسمی» تبدیل کرد؛ درست مانند دوران قبل از انقلاب مشروطیت که دولت مدرن به وجود نیامده بود و تمام امور رفاهی بر عهده نهادهای مردمی بود.

‌ با این صورت‌بندی، چرا نباید نتیجه بگیریم که نوع ورود مردم به امر امدادرسانی زلزله‌زدگان، از نوع همکاری مردم با دولت بوده است؟

همان‌طور که در جریان اخبار این روزها هستید، روشن بود که بخشی از مردم با واریز وجه به حساب افرادی که با آنها رابطه مشخص و مسبوق به سابقه‌ای نداشتند، در حقیقت، کاهش اعتمادشان به دولت را نشان دادند. معنای این حرف این نیست که آنها همواره به این افراد اعتماد دارند. بلکه رابطه همکاری این است که مردم مشارکت خودشان را افزایش می‌دهند چون تصور می‌کنند دولت با مشکلات مهم‌تری روبه‌رو است و توان انجام برخی کارها را ندارد و اینها روی زمین مانده است. از این‌رو خودشان مشغول به فعالیت می‌شوند؛ از جمله درباره بحران محیط‌زیست، مساله کودکان کار، حاشیه‌نشینی، بهداشت و درمان و... در مدل‌های رابطه فعالیت‌های مردمی و دولت، رابطه همکارانه بهترین نوع رابطه است. در حالی که مردم در زلزله اخیر در جایی وارد شدند که دولت حضور نداشته یا حضورش کمرنگ بوده است. البته بدترین نوع رابطه، رابطه براندازانه نام دارد و آن در مواردی پیش می‌آید که اهداف هر دو طرف، چه دولت و چه مردم، کاملاً متفاوت است اما ابزارهای یکسانی به کار گرفته می‌شوند. بر اساس این چهار نوع روابط می‌توان درک بهتری از رابطه فعالیت‌های مردمی و دولت فراهم کرد. منظورم از شرح این چهار رابطه این بود که بگویم هر نوع ورود مردم و فعالیت مردمی لزوماً فعالیت مفیدی نیست و انواع تعاملات را باید تنها با درک انواع ترکیب روابط بین مردم و دولت فهم کرد. اتفاقاً از افزایش مشارکت‌های مردم هم می‌توان فهمید که سمت‌وسوی وضع نظام سیاسی به سوی اقتدارگرایی پیش می‌رود یا مردم‌سالاری. پس لزوماً و به‌تنهایی افزایش مشارکت مردمی شاخص مردم‌سالاری در نظام سیاسی نیست، همان‌طور که کاهش مشارکت مردمی نیز شاخص اقتدارگرایی نیست. بنابراین هر مورد را باید سرجای خودش تبیین کرد. شبیه چنین وضعی در زلزله بویین زهرا نیز رخ داد. مردم به افرادی مثل جهان پهلوان تختی اعتماد زیادی کردند و او هم در بازار و خیابان‌ها به راه افتاد و مردم را تشویق به کمک‌رسانی کرد و استقبال مردم در آن مقطع نیز بی‌نظیر بود.

‌ وجود احساس بی‌اعتمادی در میان مردم نسبت به مسوولان، تا چه اندازه برآمده از نبود نظم ساختاری کارآمد در نهادهای دولتی و نبود طرح و آمادگی کافی سازمان‌های مسوول برای مقابله با حوادث این‌چنینی و تا چه میزان به دلیل فاصله گرفتن عملکرد این مجموعه‌ها از وظایف ذاتی‌شان است؟

سال‌هاست که نظام رفاهی ایران را رصد می‌کنم؛ ناکارآمدی در این نظام اظهرمن‌الشمس است. منابع زیادی در این راه مصرف می‌شود اما به گونه‌ای ناکارآمد و متاسفانه به دلایل مختلف توجهی به آن نمی‌شود. در این میان، نظام یارانه‌ای که بخشی از نظام حمایت اجتماعی است، اوج ناکارآمدی نظام رفاهی به شمار می‌رود و چون دولت، هر روز با امدادرسانی روبه‌رو نیست، این ضعف همیشگی، تنها در چنین مواقعی روشن می‌شود.

‌ فسادهای اقتصادی و جنگ‌های سیاسی بین‌جناحی، تا چه اندازه در شکل‌گیری این فضا نقش داشته‌اند؟

اساساً یکی از علل اصلی ناکارآمدی نظام رفاهی و بخش امدادی آن با موقعیت جناح‌بندی‌های سیاسی ارتباط دارد. ما با دو نظام رفاهی موازی هم روبه‌رو هستیم و عدم هماهنگی ناشی از این قدرت دوگانه حداقل بر کارآمدی دو بخش نظام رفاهی، یعنی بخش امدادی و بخش حمایتی، اثر سوئی داشته است. علت این ناهماهنگی این است که یک بخش رفاهی موازی سازمان‌های دولتی تمایل دارد تا مشروعیت خود از جامعه را با این نوع حمایت و امداد دریافت کند و این نوع کمک‌ها را منبع اصلی مشروع‌ساز تلقی می‌کند. اگر بتوان تضاد منافع سیاسی را به نحوی کم کرد که حداقل برخی از گروه‌های سیاسی که منبع مشروعیت‌ساز را از این طریق به‌دست می‌آورند راه دیگری برای تامین مشروعیت خود پیدا کنند، در آن زمان شاید بتوان امیدوار بود زمینه هماهنگی این دو بخش رفاهی فراهم شود. تا این رخ ندهد نمی‌توان امیدی به حل ناکارآمدی نظام رفاهی داشت.

‌ با استناد به شواهد مشاهده‌شده در این بحران، آیا شاهد فاز جدیدی از کاهش سرمایه‌های اجتماعی در کشور هستیم؟

اگر یکی از مولفه‌های سرمایه اجتماعی را میزان اعتماد بدانیم به جرات می‌توان گفت سرمایه اجتماعی دولت نسبت به قبل از زلزله کاهش داشته است؛ اگرچه این کاهش اعتماد همراه با افزایش کنش مشارکت در امر امدادرسانی بوده باشد. البته فکر می‌کنم بروز این نوع واکنش که به شکل مشارکت بالای مردم صورت گرفت خودش امر مثبتی بوده چون می‌توانست به صورت بی‌تفاوتی و کاهش مشارکت مردم هم باشد. از نظر اخلاق اجتماعی این نشان می‌دهد که هنوز انتخاب‌های اخلاقی مردم تغییر نکرده و در موقع بروز این حوادث احساس مسوولیت اخلاقی و اجتماعی می‌کنند؛ به‌ویژه در مورد هموطنان. با وجود کاهش سرمایه اجتماعی باید توجه کرد که این نوع سرمایه اجتماعی خیلی ثابت نمی‌ماند و باید دید چگونه می‌توان آن را ارتقا داد؛ چون همان‌طور که این سرمایه می‌تواند افول ‌کند، راه‌هایی نیز برای ارتقای آن وجود دارد. دولت باید بلافاصله بعد از گذشت این دوره، موضوع بازسازی موثر این منطقه را در دستور کار قرار دهد و نشان دهد معنی این واکنش مردمی را فهمیده و درصدد رفع آن برآمده است. به طور مثال، در زمانی که برج گرنفل در لندن آتش گرفت موج ناراحتی مردم از دولت چه بعد از اقدام به خاموش کردن آتش و چه قبل از آن بالا گرفت اما دولت با تخلیه 60 برج و اقدامات مصون‌سازی نشان داد که در عمل می‌خواهد میزان اعتماد به خودش را ترمیم کند. اگر دولت در این زمینه جدی نباشد مسلماً هنگام انتخابات متضرر می‌شود.

‌ عواقب انتشار این سطح از بی‌اعتمادی در اجتماع چه می‌تواند باشد؟

می‌دانید که میزان اعتماد به قوام رابطه بستگی دارد. تداوم این سطح بی‌اعتمادی، دولت را در برنامه توسعه خودش با مشکل جدی روبه‌رو خواهد کرد چون بدون مشارکت مردم در سطوح مختلف، هر برنامه توسعه‌ای ناممکن است؛ به‌ویژه در رویکردهای جدید توسعه، بحث این است که موفقیت هر طرحی به ذی‌نفعان مختلف که از آحاد مردم هستند وابسته است.

‌ آیا می‌توان سرمایه اجتماعی ازدست‌رفته نهادهای مرجع را به آنها بازگرداند؟

 این امر که سرمایه اجتماعی ازدست‌رفته را بتوان به دولت برگرداند کاملاً ممکن است. اما اینکه چطور این مساله ممکن می‌شود نخست به تجدید نظر اساسی در نظام رفاهی ارتباط دارد. حداقل کاری که می‌توان در این مورد انجام داد مدیریت واحد در امر امدادرسانی است. امکانات کشور در امدادرسانی در نهادهای مختلف لشکری و کشوری پخش شده است و باید نخست از این میزان امکانات مطلع بود. مدیریت بحران و امدادرسانی روزبه‌روز به یک امر پیچیده و فنی بدل می‌شود که برای مدیریت آن هم به افراد متخصص نیاز است و هم لازم است که مردم دائماً در حال آموزش باشند که در این امر، مدارس نقش مهمی دارند. پس از اینها، در اولویت قرار دادن مساله امداد و اورژانس در استراتژی رفاهی با به کارگیری اصول مدیریت بحران گام بعدی است. 

دراین پرونده بخوانید ...