دستاوردهای شگفتانگیز «مهدکودک»
چرا کودکانی که به مهدکودک میروند، وضعیت مالی بهتری در بزرگسالی دارند؟
«ضرورت دوره مهدکودک» موضوعی است که شاید هر انسان تاریخ معاصر حداقل برای یک بار با آن مواجه بوده باشد. آیا حضور در این دوره اجباری است و از سالهای تحصیلی به حساب میآید؟ یا اینکه میتوان از آن صرفنظر کرد و مستقیم برای تحصیلات ابتدایی آماده شد؟ آیا در این دوره مهارتهایی به کودکان آموخته میشود که او را برای سالهای تحصیلی پیشرو آماده سازد؟ هزینههای احتمالی ترک آن چه میتواند باشد؟ این پرسشها و مواردی از این دست موضوعاتیاند که عمدتاً والدین و فرزندان در آغاز دوره علمآموزی با آن مواجه هستند. در این رابطه اما یک جنبه مهم این قضیه که تاکنون کمتر مورد توجه قرار گرفته، این است که گذراندن دوره مهدکودک چه آثار بلندمدتی میتواند برای ادوار مختلف زندگی افراد داشته باشد. به عنوان مثال آیا میتوان گفت که گذارندن دوره مهدکودک بر درآمد بزرگسالی افراد اثرگذار است. در حالی که پاسخ به این جنبهها، نقشی تعیینکننده در ترسیم خطومشی سیاستگذاریها و تصمیمگیریهای سطوح مختلف خواهد داشت، اما در علم اقتصاد، گرهگشایی از چنین روابط پیچیده و بلندمدتی نیاز به کار علمی ارزنده دارد.
در این نوشتار صرفنظر از بعد قانونی (اجباری یا اختیاری بودن) گذراندن دوره مهدکودک، نگاهی میاندازیم به برخی ابعاد کمتر دیدهشده -و عمدتاً اقتصادی- حضور در این دوره. پرسش اصلی هم این است که آیا گذارندن دوره مهدکودک بر وضعیت مالی و درآمد آتی افراد اثرگذار است؟ همانطور که اشاره شد پرداختن به این مساله، مطالعات اقتصادی درخوری را میطلبد، به خصوص آنکه کمبود اطلاعات مزید بر علت نادربودن اینگونه مطالعات است. به همین خاطر در جستوجو میان منابع، مطالعات نادری در این خصوص یافت شد. با این حال یک مطالعه معتبر و شناختهشده در این زمینه وجود دارد که توسط اقتصاددانانی برجسته و در یکی از بهترین ژورنالهای اقتصادی جهان به چاپ رسیده است. در این مطالعه چهار اقتصاددان دانشگاه هاروارد به همراهی استادانی از دانشگاههای برکلی و نورثوِسترن آمریکا به بررسی آثار بلندمدت دوره مهدکودک بر مزیتهای بزرگسالی افراد پرداختهاند. در این مقاله نمونهای تصادفی-آزمایشی متشکل از 11 هزار و 571 دانشآموز ایالت تنسی آمریکا به همراه آموزگاران آنها انتخاب و در کلاسهای مقاطع مهدکودک تا سوم دبستان برای ارزیابی گماشته شدند، گروهی که از آن تحت عنوان «استار»1 یاد میشود. به طور خلاصه، یافتههای این مطالعه حاکی از آن است که نمرات آزمون مهدکودک همبستگی بالایی با دستاوردهای بزرگسالی همچون درآمد افراد در سن 27سالگی، حضور در مقاطع تحصیلی بالاتر (دانشگاهی)، مالکیت خانه، میزان پسانداز برای بازنشستگی و... دارد. بهعلاوه در این مطالعه چهار اثر تجربی شناسایی شده است. اول، دانشآموزان گماشتهشده در کلاسهای کمجمعیت به طور قابلتوجهی احتمال حضور آنها در دانشگاه افزایش مییابد و عملکرد بهتری نیز در سایر حوزهها از خود نشان میدهند. دوم، دانشآموزانی که در دوره مهدکودک معلمانی کارآموزدهتر داشتند، اکنون درآمد بالاتری در مشاغل خود دارند. سوم، دانشآموزانی که به طور تصادفی در کلاسهای باکیفیتتر قرار گرفتند -که با معیار نمره پایانی دانشآموزان آن کلاس سنجیده میشود- درآمد بیشتر، نرخ حضور در دانشگاه بالاتر و در زمینههای دیگر دستاوردهای مطلوبتری دارند. و در نهایت، در حالی که اثرگذاری کیفیت کلاس بر نمره آزمون دانشآموزان بهتدریج در مقاطع بالاتر کمرنگ میشود، اما اثرات آن بر رفتارهای غیرادراکی ماندگار است و در دورههای بزرگسالی مجدد ظاهر میشود.
پروژه «استار» و یافتههایی شگفتانگیز
مبنای برآوردهای این مقاله، اطلاعات و آمارهای تجربی بهدستآمده از یکی از گستردهترین برنامههای ارزیابی تحصیلی ایالاتمتحده با نام «پروژه استار» است. پروژه مطالعاتی «نسبت موفقیت دانشآموز / معلم»، با اختصار لاتین «استار»، توسط انجمن عمومی ایالت تنسی آمریکا و با همکاری وزارت آموزش این کشور در سالهای 1985 تا 1989 میلادی به اجرا گذاشته شد. در این پروژه که در 79 مدرسه ایالت تنسی اجرایی شد، حدود 11 هزار و 571 دانشآموز به طور تصادفی -و نه انتخابی- برای چهار سال تحصیلی (از مهدکودک تا پایه سوم ابتدایی) در سه گروه کلاس متفاوت گماشته شدند: کلاسهای کوچک (به طور میانگین 15 دانشآموز با یک معلم)، کلاسهای عادی (23 دانشآموز با یک معلم) و کلاسهای عادی همراه با کمک (23 دانشآموز با یک معلم به همراه کمکهای آموزشی تماموقت توسط معلم).در این مقاله که در سال 2010 در «ژورنال فصلی علم اقتصاد» دانشگاه آکسفورد به چاپ رسید، به واسطه انطباق دادههای پروژه «استار» با اسناد ثبتشده در ادارات دولتی آمریکا همچون آمارهای اظهارنامه مالیاتی، سیر تحولات زندگی 95 درصد از مشارکتکنندگان در پروژه رصد شده است. با استفاده از این اطلاعات، نویسندگان این مقاله توانستهاند اثرات پروژه «استار» را بر طیف گستردهای از دستاوردهای دورههای مختلف زندگی مشارکتکنندگان بسنجند، از حضور در دانشگاه و سطح درآمد بزرگسالی گرفته تا پسانداز دوره بازنشستگی، مالکیت خانه و ازدواج. یافتههای این مطالعه حاکی از آن است که یک درصد افزایش در نمره آزمون پایانی مهدکودک، افزایش 132دلاری را در دستمزد سن 27سالگی به همراه دارد، گرچه با کنترل اثرات خانوادگی، این افزایش به 94 دلار محدود میشود. سایر دستاوردهای بزرگسالی -همچون نرخ حضور در دانشگاه، کیفیت حضور در دانشگاه، مالکیت خانه، سطح پسانداز و...- نیز همبستگی بالایی را با نمرات مهدکودک افراد نشان میدهد. به اعتقاد نویسندگان، این همبستگی قدرتمند، انگیزه اصلی آنها برای طرح پرسش دیگر این مقاله شد که آیا فضا و کیفیت کلاس درس -نظیر جمعیت کمتر دانشآموزان یا معلم بهتر- اثرگذاری مشابهی بر دستاوردهای بزرگسالی افراد دارد؟
برای پاسخ به این پرسش، ترکیبی از دو استراتژی تجربی به کار گرفته شده است. ابتدا، اثرگذاری ویژگیهای ظاهری کلاس مورد مطالعه قرار گرفت. پیشتر در سال 1999 میلادی کروگر با مطالعه اطلاعات بهدستآمده از پروژه «استار» نشان داده بود که دانشآموزان در کلاسهای کمجمعیت، نمرات بالاتری را در آزمونهای استاندارد میگیرند. یافتههای این مقاله نیز نشان میدهد دانشآموزانی که در پروژه «استار» در کلاسهای کوچکتر -کمجمعیتتر- قرار گرفتند، احتمال نامنویسی آنها در دانشگاه 8 /1 درصد بیشتر بوده است. بر اساس برآوردها هرچند سطح درآمد دانشآموزانی که در کلاسهای کمجمعیت و پرجمعیت قرار گرفتند تفاوت چندانی ندارد اما اعتبار برآوردهای این حوزه چندان مورد وثوق نیست. یافتههای این مقاله همچنین حاکی از آن است که دانشآموزانی که در کلاسهای کمجمعیتتر تحصیل کردند، در دورههای آینده زندگی عملکرد بهتری در سایر حوزهها (همچون نرخ فارغالتحصیلی از دانشگاه، مالکیت خانه، وضعیت ازدواج، پسانداز بازنشستگی و...) دارند.اثرگذاری خصوصیتهای معلم و همکلاسیها بر دستاوردهای بلندمدت افراد از دیگر بررسیهای این مقاله است. مطالعات پیشین نشان دادهاند دانشآموزانی که در پروژه «استار» معلمان باتجربهتری داشتند (بهویژه در دوره مهدکودک)، در ادامه تحصیل موفق شدند نمرات بالاتری را به دست آورند. برآوردهای این مقاله نشان میدهد که اثرگذاری مشابهی بر درآمد وجود دارد. دانشآموزانی که در دوره مهدکودک معلمانی با تجربه بیش از 10 سال داشتند، در 27سالگی به طور میانگین هزار و 93 دلار نسبت به دانشآموزان با آموزگاران کمتجربه، درآمد بیشتر دارند. با این حال یافتهها حاکی از آن است که اثرگذاری تجربه معلمان بر نمرات و درآمد آینده دانشآموزان در سالهای آتی تحصیل کمرنگ میشود چراکه برآوردها از اثرگذاری تجربه معلم بر نمرات و درآمد بزرگسالی دانشآموزان برای سالهای اول تا سوم ابتدایی از لحاظ آماری معنادار نیست.
نکتهای که در اینجا مطرح میشود این است که اثرگذاری مثبت تجربه معلم دوره مهدکودک بر درآمد آینده دانشآموزان، باید با دقت بیشتری تفسیر شود. از برآوردهای این مقاله این نتیجه حاصل شد که کودکانی که در دوره مهدکودک توسط آموزگاران باتجربه آموزش داده شدند، در دورههای آتی زندگی عملکرد بهتری در حوزههای مختلف از خود نشان دادهاند. این یافته متفاوت از آن است که گفته شود افزایش تجربه معلم، عملکرد دانشآموزان را در دورههای بعدی زندگی بهبود میدهد. دلیل تفاوت این دو گزاره، در یک اصل علم اقتصادسنجی مبنی بر تصادفی بودن نهفته است. بر این اساس در خصوص پروژه «استار»، در حالی که معلمان به طور کاملاً تصادفی به هر کلاس اختصاص داده شدند اما تجربه آنها به طور تصادفی به آنها داده نشده است. در واقع برای اینکه اثر خالص تجربه معلمان بر نمرات و درآمد آینده دانشآموزان سنجیده شود، باید تمام فرآیندها به صورت تصادفی اتفاق افتاده باشند و هیچ عامل اثرگذار دیگری در این میان وجود نداشته باشد. بنابراین به جای اینکه درآمد بالاتر دانشآموزانی که معلم باتجربه داشتند را به تجربه معلم نسبت دهیم، بهتر است آن را ناشی از ویژگیهای شخصیتی ذاتی معلمان بدانیم. با ذکر یک مثال شاید این قضیه واضحتر شود. شاید بتوان گفت روحیه معلمانِ باتجربه به گونهای است که تصمیم گرفتهاند دورههای طولانیتری را در شغل خود بمانند؛ روحیهای که میتواند از اشتیاق و توانایی بالاتر آنها در تدریس حکایت داشته باشد.
در این مقاله علاوه بر معلمان، اثرگذاری همکلاسیها نیز بر درآمد آینده افراد مورد ارزیابی قرار گرفته است. در فرهنگ ایرانی-اسلامی عبارت ضربالمثلواری پیرامون «اثرگذاری کمال همنشین» وجود دارد. در ابتدای این بخش نیز نویسندگان مقاله با اشاره به مضمونی مشابه مینویسند همکلاسیهای خوب میتوانند فضای مساعدتری را برای یادگیری ایجاد کنند که نتیجه آن عملکرد بهتر افراد در دورهها و حوزههای مختلف زندگی است. البته به دلیل عدم تنوع در نمونه مورد بررسی و متناسب نبودن دستهبندیهای پروژه «استار» برای تبیین اثر همکلاسی، در این مقاله نتایج معتبری پیرامون این موضوع حاصل نشد.
از دیگر یافتههای این مقاله این است در حالی که اثرات دوره مهدکودک به تدریج در ادامه تحصیل کمرنگ میشود اما این اثرگذاری مجدد در دوره بزرگسالی نمایان میشود. در مطالعات برخی اقتصاددانان (هِکمَن 2000، لیندکویست و وِستمَن 2011 و ...) این اتفاق به کسب مهارتهای غیرادراکی (نظیر نظم، تمرکز، اعتمادبهنفس، روحیه کار تیمی، قدرت سازماندهی، ایستادگی و...) نسبت داده شده است. در خصوص پروژه «استار»، در سال چهارم ابتدایی از معلمان درخواست شد ویژگیهای رفتاری دانشآموزان (مشارکتکننده در پروژه) خود را بر اساس نمره یک تا پنج ارزیابی کنند. در سال هشتم نیز درخواست مشابهی از معلمان شد. در این رابطه نویسندگان مقاله با بهرهگیری از این اطلاعات نشان دادهاند که کیفیت بهتر دوره مهدکودک منجر به ارتقای مهارتهای غیرادراکی و همچنین دستاوردهای دوره بزرگسالی دانشآموزان شده است.
سخن آخر
به شکل سنتی نتایج آموزش به واسطه آزمونهای استاندارد مورد ارزیابی قرار میگیرد. مقالهای که در این نوشتار از نظر گذشت، نشان داد که محیط آموزشیای که منجر به افزایش نمرات آزمون دانشآموزان میشود، دستاوردهای بلندمدت آنها را نیز ارتقا میدهد. بر این اساس دانشآموزانی که حدود سه دهه قبل در مقاطع مهدکودک تا سوم ابتدایی به صورت تصادفی در کلاسهای باکیفیتتر قرار داده شدند، امروز احتمال تحصیل دانشگاهی آنها بالاتر است، درآمدهای بالاتری دارند، پسانداز بیشتری برای دوره بازنشستگی دارند و در محلههای بهتری زندگی میکنند. با این حال یافتهها حاکی از آن است که این دانشآموزان لزوماً در ادامه سالهای تحصیل خود نمرات بالاتری نداشتند. این نتایج شاید تلنگری برای سیاستگذاران باشد تا در هدفگذاریهای خود مبنی بر ارزیابی بر اساس نمرات آزمونها تجدید نظر کنند. محققانی که پیشتر مطالعه آنها تنها بر نمرات دانشآموزان مشارکتکننده در پروژه «استار» بود به اشتباه نتیجه گرفتند که آموزشهای دورههای پیش از دبستان اثرات بلندمدت ماندگار ندارد. شایان ذکر است در حالی که بهترین قضاوت از نتایج آموزش، اندازهگیری مستقیم اثرات آن بر دستاوردهای دورههای بزرگسالی دانشآموزان است، تحلیلهای مقاله بالا بر این موضوع صحه میگذارد که نمرات پایان سال تحصیلی میتواند معیار کوتاهمدت منطقی برای ارزیابی کیفیت کلاسها باشد. با استناد به برآوردهای تجربی، این مقاله نشان میدهد که چطور یک واحد افزایش در انحراف معیار کیفیت کلاس منجر به افزایش هزار و 520دلاری درآمد سن 27سالگی میشود. اگر این اثرگذاری را برای طول دوره زندگی ثابت در نظر بگیریم، افزایش یک واحدی انحراف معیار کیفیت کلاس درآمد اضافی نزدیک به 40 هزار دلاری برای سالهای زندگی یک شخص معمولی ایجاد خواهد کرد. بر اساس برآوردها، این 40 هزار دلار درآمد اضافی سالهای آتی زندگی فرد، امروز به طور یکجا ارزشی معادل 782 هزار دلار دارد. البته این رقم چشمگیر در صورت بهبود تمام ابعاد کیفیت کلاس حاصل خواهد شد از جمله معلم و همکلاسیهای خوب. به عقیده نویسندگان مقاله، معلمان خوب به طور بالقوه میتوانند ارزشهای اجتماعی چشمگیری بیافرینند، شاید چندین برابر عظیمتر از درآمدی که دریافت میکنند. با این حال برآوردها به گونهای نیست که تشخیص دهیم افزایش در حقوق و مزایای آموزگاران تا چه حد کیفیت تدریس آنها را بهبود میدهد. با توجه به ابهاماتی که پیرامون اثرگذاری و چگونگی بهبود کیفیت معلمان وجود دارد، به نظر میرسد نسخه سرراستتر که مزیتهای قابلتوجهی ایجاد میکند کاستن از جمعیت کلاسها باشد. البته در این زمینه هم باید با احتیاط عمل کرد تا نتایج مطلوب مدنظر حاصل شود چراکه اگر همزمان با کاهش جمعیت کلاسها، مدارس مجبور شوند تعداد معلمان و کیفیت کلاسها را کاهش دهند، منافع ایجادشده از کاهش اندازه کلاسها ممکن است از بین برود. در نهایت یافتههای مقاله حاکی از آن است که تفاوت در کیفیت کلاس و ارائه خدمات تحصیلی میتواند نابرابریهای درآمدی را جاودانه سازد. این در حالی است که در آمریکا به طور معمول خانوادههای با درآمد بالا به مدارس دولتی دسترسی بهتری دارند. بنابراین بهبود شرایط آموزش برای دوران پیشدبستانی کودکانی که در مناطق محروم زندگی میکنند –به واسطه سیاستهایی مانند اعطای اعتبار یا اصلاح سیاستهای مالیاتی– به طور بالقوه میتواند منجر به کاهش نابرابریهای درآمدی در بلندمدت شود.
پینوشت:
1- STAR (The Student /Teacher Achievement Ratio)