شناسه خبر : 12021 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

مروری بر زندگی و مهم‌ترین نظریات اقتصاددان برنده جایزه نوبل؛ رابرت لوکاس

ورود به حوزه کلان از دروازه خرد

هنگامی که دانشگاه ام‌آی‌تی درخواست بورسیه رابرت لوکاس را رد می‌کرد مطمئناً هیچ استادی نمی‌توانست حدس بزند این رد شدن، مسیر زندگی دانشجوی واشنگتنی را که به امید ادامه تحصیل در علوم مهندسی به دانشگاه درخواست فرستاده، عوض خواهد کرد و او روزی نوبل اقتصاد را در دست‌هایش خواهد گرفت.

شیوا عشق‌الهی
هنگامی که دانشگاه ام‌آی‌تی درخواست بورسیه رابرت لوکاس را رد می‌کرد مطمئناً هیچ استادی نمی‌توانست حدس بزند این رد شدن، مسیر زندگی دانشجوی واشنگتنی را که به امید ادامه تحصیل در علوم مهندسی به دانشگاه درخواست فرستاده، عوض خواهد کرد و او روزی نوبل اقتصاد را در دست‌هایش خواهد گرفت.
رابرت امرسون لوکاس، در سال 1937 و در خانواده‌ای از طبقه متوسط در واشنگتن به دنیا آمد. خانواده او صاحب رستورانی بودند که در جریان بحران بزرگ، ورشکسته شد. او پس از پذیرفته نشدن در دانشگاه ام‌آی‌تی، به دانشگاه شیکاگو رفت و در آنجا چند واحد دروس ریاضی را گذراند. در جست‌وجوی علایقش گام برمی‌داشت تا کم‌کم متوجه علاقه‌اش به مطالعات تاریخی شد و کارشناسی‌اش را در رشته تاریخ از دانشگاه شیکاگو گرفت. هرچند او هیچ ذهنیتی نسبت به کار و وظیفه یک کارشناس تاریخ نداشت، اما در این مدت چیزی فهمیده بود؛ این که می‌خواهد در آینده حرفه‌ای دانشگاهی داشته باشد. پس از ورود به دانشگاه کالیفرنیا برای خواندن فوق لیسانس تاریخ، با دیدن نقش مهم اقتصاد در وقایع تاریخی، به اقتصاد علاقه‌مند شد، تا جایی که تصمیم به تغییر رشته به اقتصاد را گرفت. علاقه‌اش به اقتصاد به حدی زیاد بود که خیلی سریع شروع به خواندن آخرین نظریات اقتصاددانان روز کرد. در این مسیر از دانش ریاضی که داشت نیز کمک گرفت. لوکاس پایه‌های تئوری اقتصاد کلان را که تا پیش از او زیر سلطه اقتصاد کینزی قرار داشت به چالش کشید. استدلالش این بود که اقتصاد کلان باید به عنوان نسخه‌ای از مدل‌های اقتصاد خرد در نظر گرفته شود و چنین فرض کرد که عاملان اقتصاد کلان همانند انسان‌های عقلایی اقتصاد خرد هستند که از اطلاعات موجود در زمان تصمیم‌گیری بهره جسته و تلاش می‌کنند آینده را پیش‌بینی کنند.
لوکاس در سال 1964 دکترای اقتصاد را از دانشگاه شیکاگو دریافت کرد و در سال 1974 به عنوان عضوی از هیات علمی به دانشگاه شیکاگو بازگشت. جایی که به قول خودش بهترین اتفاقات زندگی لوکاس آنجا رقم خورده است؛ از تجربیات دانشجویی تا تحقیقات مهم‌اش روی نظریه پولی، تجارت جهانی، سیاست‌های مالی و رشد اقتصادی و سایر مباحث اقتصاد کلان.
لوکاس در سال 1995 برای «توسعه و کاربردی کردن فرضیه انتظارات عقلایی و در نتیجه عمق بخشیدن درک ما از سیاست‌های اقتصادی»، برنده جایزه یادبود نوبل در علوم اقتصادی شد. تحقیقات او انقلابی در نظریه اقتصاد کلان محسوب می‌شد. لوکاس دو پسر به نام‌های جوزف و استفن دارد.
همسر سابق او، ریتا لوکاس بود که در سال1988 از یکدیگر جدا شدند. ریتا در تقاضانامه طلاقش نیمی از هر جایزه نوبلی را که لوکاس تا هفت سال بعد از طلاق دریافت کند درخواست کرد و هنگامی که لوکاس در سال 1995 برنده جایزه نوبل شد، نیمی از پول جایزه به همسر سابقش اهدا شد.
مطالعات لوکاس برای دکترای اقتصادش در زمینه «اقتصاد شبه‌مارکسیستی» بوده است. او معتقد بود، اقتصاد بدون شک راننده درستکار تاریخ است. بنابراین این چنین برنامه‌ریزی کرده بود که پس از یک دوره غوطه خوردن در اقتصاد، دوباره به دپارتمان تاریخ بازگردد.

مهم‌ترین مقالات لوکاس
در سال 1972، لوکاس مقاله معروفش تحت عنوان «انتظارات و خنثایی پول» را ارائه داد. در این مقاله مبانی قدرتمندی از اقتصاد ریاضی پیشرفته برای منحنی فیلیپس و تحلیل نوسانات اقتصادی ارائه می‌دهد. در حقیقت، سخنرانی لوکاس هنگام اخذ جایره نوبل، برگشتی به همین مقاله بود. او در این سخنرانی به بیان مجدد مدل خود در یک بازار متمرکز پرداخت و همان نتایج قبلی را مورد تاکید قرار داد و در سال 1976، نقدی بر ارزیابی سیاست اقتصادی نوشت. او در سال 1995، مقاله‌ای تحت عنوان «خنثایی پول» نوشت که برنده جایزه نوبل شد. کمیته نوبل به هنگام اعطای این جایزه، از لوکاس به عنوان موثرترین اقتصاددان کلان از دهه 1970 به بعد یاد کرد.

نظریات اقتصادی لوکاس
در اوایل دهه 1970 لوکاس این‌گونه می‌نویسد: «دو سبک بسیار متفاوت از نظریه اقتصاد کلان وجود دارد که هر دو مدعی عنوان اقتصاد کینزی هستند. تلاش یکی در استاندارد و متناسب‌سازی اقتصاد کلان با استفاده از اقتصاد خرد است. مشکل این مدل این بود که نمی‌توانست پیش‌بینی انجام دهد و مدل دیگر اقتصاد کلان الگوهای اقتصاد کلان‌سنجی است که می‌تواند از اطلاعات عددی استفاده کند و پیش‌بینی انجام دهد اما مشکل اینجاست که این مدل ارتباط روشنی با تئوری‌های اقتصادی ندارد. بسیاری از اقتصاددانان در تلاش برای ایجاد اتحادی بین این دو بودند، هرچند خود اقتصاددانان نیز از نتایج مطالعات‌شان در این زمینه راضی نبودند.» لوکاس فکر می‌کرد می‌تواند از عهده این کار به خوبی برآید. او در مقاله‌ای که در سال 1972 ارائه کرد سعی کرد خود را از هرگونه فرض ضمنی یا صریح در هر مدل اقتصاد کلان مبنی بر این که سیاستگذاران می‌توانند مردم را فریب دهند، رهایی بخشد.
دو اقتصاددان بزرگ، میلتون فریدمن و ادموند فلپس، بیان کرده بودند که هیچ رابطه بلندمدتی بین تورم و بیکاری وجود ندارد یا در اصطلاح اقتصاددانان، در بلندمدت منحنی فیلیپس عمودی خواهد بود؛ اما در کوتاه‌مدت این رابطه برقرار است. لوکاس با فرموله کردن این گفته گامی به جلو برداشت و عنوان کرد در اقتصاد خرد استاندارد، اقتصاددان فرض می‌کند مردم رفتار عقلایی دارند. لوکاس این فرض را به اقتصاد کلان نیز تعمیم داد؛ به این معنا که مردم مدلی را که سیاستگذاران برای سیاستگذاری‌های کلان استفاده می‌کنند، می‌دانند. پس اصطلاح انتظارات عقلایی بدان معناست که اگر گفته شود دولت با افزایش نرخ رشد، عرضه پول را کاهش می‌دهد تا بیکاری را کم کند، این سیاست تنها در صورتی عملی خواهد شد که افزایش حجم پول بیش از میزانی باشد که مردم انتظار دارند، در غیر این صورت اثر بلندمدت این سیاست، تورم بیشتر خواهد بود و نه بیکاری کمتر.
بر اساس کارهای کینز، اقتصاددانان کلان دریافتند که انتظارات بر اقتصاد تاثیر می‌گذارد، اما درک آنها مقدماتی بود. برخی اقتصاددانان کلان انتظارات را ایستا یا ثابت قلمداد می‌کردند. برخی دیگر انتظارات را منطبق با تغییرات گذشته می‌دانستند. بر اساس انتظارات تطبیقی، اگر نرخ تورم در گذشته دو درصد بوده، افراد انتظار تداوم تورم دو درصدی را دارند. لوکاس بر این نکته تاکید داشت که افراد به همان اندازه‌ای که به گذشته نگاه می‌کنند، نگاهی به آینده نیز دارند. در نتیجه طبق انتظارات عقلایی، تورم انتظاری نه‌تنها بستگی به تغییرات قیمتی گذشته دارد، بلکه به نحوه تاثیر شرایط فعلی یا سیاست‌های اقتصادی فعلی بر تغییرات آینده نیز بستگی دارد. اینکه نرخ تورم برای چندین سال دو درصد بوده، بدین معنا نیست که افراد بر این باورند که تورم در همان نرخ دو درصد باقی خواهد ماند. مثلاً کاهش نرخ بیکاری یا رشد سریع پول می‌تواند این انتظار را در افراد ایجاد کند که قیمت‌ها با سرعت بیشتری در آینده رشد خواهند کرد.
اگرچه موث (1961) ایده انتظارات عقلایی را مطرح کرد، اما لوکاس مدافع اصلی و توسعه‌دهنده این رویکرد بود. او انتظارات عقلایی را در تحلیل اقتصاد کلان وارد کرد و از نتایج آن در نظریه‌ها و سیاست‌های اقتصاد کلان استفاده کرد. دو نتیجه اصلی انتظارات عقلایی این است که در کوتاه‌مدت میان تورم و بیکاری رابطه جانشینی وجود ندارد و ابزارهای سیاست اقتصادی ناکارآمد بوده و قادر به بهبود اوضاع نیستند. این کار به پی‌ریزی مکتب کلاسیک جدید انجامید که بیانگر نتایج اقتصاد کلان قبل از کینز بود. یکی از راه‌های بررسی این رویکرد آن است که تعارض میان اقتصاد کلان کینز و اقتصاد سنتی نیروی کار مورد تحلیل قرار گیرد. کینز کوشید تا توضیح دهد چرا اقتصادها دوره‌های طولانی از بیکاری را تجربه می‌کنند. اما اقتصاد سنتی نیروی کار، بیکاری را نتیجه دستمزدهای خیلی بالا دانسته و بنا بر آن در صورتی که کارگران کاهش دستمزد را بپذیرند، مساله بیکاری حل می‌شود. از دهه 1940 تا 1960 دیدگاه کینز مقبول اقتصاددانان کلان بود و بیکاری را امری غیرداوطلبانه می‌دانستند. لوکاس به رویکرد کلاسیکی به اقتصاد کلان بازگشت و کار خود را با این فرض آغاز کرد که بازارها از جمله بازار نیروی کار در نقطه برابری عرضه و تقاضا به تعادل می‌رسند. در این حالت، بیکاری به مثابه پدیده‌ای موقتی و غیرتعادلی نگریسته می‌شود که خود را تصحیح می‌کند. اقتصاد کلاسیک جدید در تلاش است تا اقتصاد کلان را بر پایه اقتصاد خرد بنگاه پی‌ریزی کند و فرض می‌کند عوامل اقتصادی عقلایی بوده و سود و رفاه خود را حداکثر می‌کنند.
لوکاس در آنچه موسوم به «نقد لوکاس» (Lucas Critique) است، بیان می‌کند: «روابطی که در اقتصاد مطرح می‌شوند، مثلاً روابطی که بین تورم و بیکاری ظاهر می‌شوند، می‌توانند با تغییر در سیاست‌های اقتصادی تغییر کنند.» و این منجر به ارتقای اقتصاد کینزی جدید شد. انتقاد لوکاس در عمل به این مفهوم است که رفتار اقتصادی در پاسخ به یک تغییر در سیاستگذاری تغییر خواهد کرد. افراد عقلایی که در پی حداکثرسازی رفاه خود هستند، رفتارشان را در مقابل سیاست اقتصادی متغیر تغییر خواهند داد. این تغییرات رفتاری موجب تغییر در روابط اقتصاد کلان می‌شود و سیاست‌ها را بی‌تاثیر می‌کند.
معادلات مختلف تجربی که در مدل برآورد شده است، مربوط به زمان‌هایی است که مردم انتظارات مشخصی درباره سیاست‌های دولت دارند. هنگامی که این انتظارات تغییر می‌کنند، همان طور که لوکاس در نظریه انتظارات عقلایی خود می‌گوید، معادلات تجربی نیز تغییر خواهند کرد و این مدل‌های اقتصادسنجی برای پیش‌بینی نتایج حاصل از سیاست‌های پولی و مالی بی‌فایده خواهند بود. برای مثال اگر یک اقتصاددان نشان داد که در یک دوره زمانی سه درصد کاهش در تورم با یک افزایش دو درصدی در بیکاری همراه بوده است، کسی نمی‌تواند از این رابطه برای پیش‌بینی اثر کاهش سه درصدی دیگر در تورم در آینده استفاده کند؛ به این دلیل که انتظارات مردم مشابه زمانی که این رابطه برآورد شده، نخواهد بود.
یکی از مفاهیم مهم کار لوکاس که توسط توماس سارجنت نیز تایید شده، این است که یک دولت معتبر ادعا می‌کند می‌تواند یک تورم بزرگ را بدون افزایش قابل توجه در بیکاری کنترل کند و علت این امر چنین است: «اعتبار دولت»
(Government Credibility). این اعتبار باعث خواهد شد مردم سریعاً انتظارات خود را تعدیل کنند و کلید آن اعتبار سیاست‌های مالی است. اگر دولت‌ها به بودجه‌ای متعادل متعهد باشند، آنگاه یکی از علت‌های اصلی تورم را از بین برده‌اند.
همه اقتصاددانان با لوکاس موافق نبودند، اما همگی در قابل بررسی بودن این نظریه اتفاق نظر داشتند. هر چند بسیاری از اقتصاددانان دردهه 1970 گمان بردند که لوکاس در حال خاک کردن باقی‌مانده نظریات کینزی است، اما کینزی‌های جدید با مدل‌هایی که فرض انتظارات عقلایی در آنها در نظر گرفته شده بود، به لوکاس پاسخ دادند.
لوکاس در مقاله نوبلش، که یکی از پرخواننده‌ترین مقالات نوبل در 20 سال گذشته است، نظریات خود و دیگران را جمع‌آوری کرده است: «انبساط‌های پولی قابل پیش‌بینی، اثرات تورمی بر مالیات داشته و تورم وارد بر نرخ بهره اسمی را کاهش داده است. اما آنها آن طور که هیوم توصیف کرده، توسط محرک‌های اشتغال و تولید سازماندهی نشده‌اند. از سوی دیگر انبساط‌های پولی غیرقابل پیش‌بینی، می‌توانند به عنوان محرک تولید باشند و متقابلاً انقباض‌های پولی باعث جبران خواهند شد.»
لوکاس همچنین یکی از اقتصاددانان پیشرو در زمینه مطالعات رشد اقتصادی است. او در کتاب «مکانیک توسعه اقتصادی» (1988) مانعی را که بین مطالعه بحث «رشد و توسعه اقتصادی» در کشورهای در حال توسعه و کشورهای ثروتمند بود، شکست. او بیان کرد که می‌توان یک چارچوب اقتصادی یکسان برای هر دو نوع از کشورها اعمال کرد. او همچنین درک چگونگی رشد اقتصادی کشورهای فقیر را بسیار دشوار دانست.
لوکاس خدمات قابل توجهی در بهینه‌سازی ساختار مالیات انجام داد. خدمات او باعث تغییر باورهای بنیادین در این زمینه شد. در اوایل دهه 1960 او اعتقاد داشت مطلوب‌ترین ساختار مالیاتی در ایالات متحده، فقط مالیات از سود سرمایه به عنوان یک درآمد عادی است. در سال 1990 او بیان کرد «نه سود سرمایه و نه هر یک از درآمدهای حاصل از سرمایه هرگز نباید مشمول مالیات شوند». او تخمین زد با از میان برداشتن مالیات بر سرمایه، سهام سرمایه ایالات متحده در حدود 35 درصد افزایش خواهد یافت. اعتقاد به مالیات کم یا صفر درصد از سود سرمایه اغلب به طرفداران اقتصاد طرف عرضه نسبت داده شده است. از لحاظ سیاسی لوکاس یک لیبرال است. چرا که در جواب خبرنگاری که در سال 1982 از او پرسید «آیا بی‌عدالتی اجتماعی وجود دارد؟»، پاسخ داد: «بله، مطمئناً. دولت با بی‌عدالتی اجتماعی گره خورده است.» و در سال 1992 زمانی که خبرنگار دیگری از او درباره حدود دخالت اقتصادی پرسید، پاسخ داد: «در سیاست اقتصادی، حدود هیچ‌گاه تغییر نمی‌کنند. مساله همواره مرکانتیلیسم، بازار آزاد و مداخله دولت در مقابل بازار آزاد است.»

منابع:
1-http://www.econlib.org/library/Enc/bios/Lucas.html
2- بیوگرافی رابرت لوکاس از زبان خودش
http://www.nobelprize.org/nobel_prizes/economics/laureates/1995/lucas-autobio.html http://en.wikipedia.org/wiki/Robert_Lucas,_Jr.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها