تاریخ انتشار:
اقتصاد سیاسی جهانی شدن ما ایرانیان
محسن رنانی همواره پیشرو بوده است؛ چه آن زمان که نظریه امتناع توسعه را مطرح کرد و چه زمانی که طرح مسائل اقتصادی میکرد؛ از پیری اقتصاد گرفته تا انتقاد به هدفمندی، همیشه پای صحبتهای رنانی در میان بوده است.
محسن رنانی همواره پیشرو بوده است؛ چه آن زمان که نظریه امتناع توسعه را مطرح کرد و چه زمانی که طرح مسائل اقتصادی میکرد؛ از پیری اقتصاد گرفته تا انتقاد به هدفمندی، همیشه پای صحبتهای رنانی در میان بوده است. این استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان که در اتاق بازرگانی ایران، از جهانی شدن و مسائل پیرامونی آن سخن میگفت، به سیاق گذشته نقدی از منظر اقتصاد سیاسی بر حکایت جهانی شدن ما ایرانیان رانده و به شدت معتقد است «اگر به موقع، جهانی نشویم، به موقع ایرانی بودن خودمان را هم از دست خواهیم داد».
جهانیشدن یک حرکت طبیعی و غیرارادی است، اساساً رخ میدهد و اصلاً در مورد آن نمیتوانیم داوری کنیم. میتوانیم برای تشخیص نحوه برخوردمان با جهانیشدن، داوری کنیم اما نمیتوانیم بگوییم خود جهانیشدن بد است، میتوانیم بگوییم این نحوه برخورد ما خوب است یا بد است. این سیاستگذاری برای تسریع یا کند کردن، کار خوب یا بدی است، مثبت است یا منفی، اصل پدیده رخ خواهد داد و اصل پدیده را هم نمیتوانیم داوری کنیم. به طور طبیعی ما جهانی میشویم و این جهانیشدن میتواند با تاخیر باشد، بدون برنامه باشد با سرگیجه باشد و با مشکلات ورود به یک بلوغ ناآگاهانه. کودک زمانی که آگاهیهای لازم و تواناییهای لازم را در مورد بلوغ کسب نکند، وقتی وارد مرحله بلوغ میشود دچار مشکلاتی میشود. اگر ما پیشاپیش زنهاردهی کنیم، آگاهیبخشی کنیم، ورود به بلوغ ساده میشود. داستان جهانیشدن داستان بالغ شدن است. آنچه قابل داوری است این است که ما با این مساله چگونه برخورد خواهیم کرد. بیگمان مسکوت گذاشتن، نادیده گرفتن و بیسیاستی بدترین نوع برخورد است. بیسیاستی، بیبرنامگی و مسکوت گذاشتن برای اینکه گویی چنین پدیدهای وجود ندارد، کاری است که در حال انجام آن هستیم، تا زمانی که ضربههای آن فرا رسد. بعد از آن با واهمه و هراس شروع میکنیم مذاکره کردن. ما هشت سال گذشته را از دست دادهایم، در مورد رژیم تجاری گفتوگوها متوقف بوده است. هشت سال زمانی است که ما میتوانستیم الحاق را قطعی کنیم یا حداقل نیمی از زمان الحاق را پشت سر گذاریم. نحوه برخورد ما بدترین نحوه برخورد با مساله الحاق است. جهانیشدن در واقع نوع تازهای از تقسیم کار جهانی است. یک تقسیم کار جدید است. ما بارها در طول دو قرن گذشته در فرآیند تقسیم کار شرکت کردیم و به خاطر غفلتهایی در تقسیم کار جهانی به حاشیه رانده شدیم و تبدیل به تولیدکننده مواد خام شدیم. در معرض یک تقسیم کاری قرار داریم که غفلتها باعث خواهد شد ما در قرن آینده و در تقسیم کار یک نقش حاشیهای و تولیدکننده مواد خام یا مواد اولیه و نیروی کار ارزان داشته باشیم. در تقسیم کار جدید، نقش جدیتر به ما داده نمیشود.
تقسیم کار جهانی بر اساس مزیت رقابتی تقسیم کار پیشین بر اساس مزیت نسبی بود. تقسیم کار در قرن بیستم حداقل بعد از جنگ جهانی دوم بر اساس مزیتهای نسبی بود و ما در تولید انرژی مزیت نسبی داشتیم، در تقسیم کار جهانی، تولید انرژی و مواد خام حتی در حوزههایی که ما به طور تاریخی و سنتی مزیت داشتیم مثل صنایعدستی، نتوانستیم نقش بسزایی بازی کنیم. نقش ما معطوف به تولید انرژی بود. در فرآیند تقسیم کار جهانی، جایگاه ما چیست؟ تقسیم کار جدید باید بر اساس مزیت رقابتی صورت گیرد و برای مزیت رقابتی نیازمند یکسری مقدمات هستیم. اگر تمرین نکنیم، از تقسیم کار جهانی حذف میشویم. در مزیت نسبی نمیتوانستند ما را حذف کنند، پس لاجرم باید به ما نقش تولیدکننده مواد خام را میدادند، ولی در تقسیم کار جدید چون مزیت رقابتی است، به هیچوجه نقشی به ما داده نمیشود. ما به عنوان دولت-ملتی تلقی میشویم که از حاشیهها و باقیماندهها ارتزاق میکند. مثل گدایی که در شهر زندگی میکند، بالاخره تغذیه میشود، غذایی به او میرسد. بالاخره سهمی به او میرسد ولی این سهم باقیمانده خورده دیگران است. وضعیت رقابتی بر اساس توزیع مواد اولیه و توزیع منابع اولیه نخواهد بود. مزیت رقابتی بر اساس توانمندیهای ملی و انسانی خواهد بود. این فرآیند جهانیشدنی که در آغازش هستیم، بیرحمانهترین دوره توزیع و تقسیم کار جهانی است. حتی از حمله مغولها هم بیرحمتر است. در حمله مغولها، مغولها آمدند و غارت کردند و در دورهای کوتاه در جامعه ایرانی مضمحل شدند و رفتند. بنابراین مواهب ما ماند، ژنتیک ما را به هم نزدند. در هر صورت فرآیند در تقسیم کار جدید، برگشتناپذیر است. اگر ما به خود نیاییم، تقسیم کار بیامانی است.
در برابر الحاق به WTO چه وظیفهای داریم؟
من وارد داستان الحاق نمیشوم که چه بخشهایی از صنعت و چه بخشهایی از خدمات چه آسیبهایی خواهد دید. مقصودم بررسی بیشتر از بیرون ماجراست که این الحاق در چه موقعیتی است و ما چه وظیفهای داریم. در واقع فرآیند الحاق مثل فرآیند بقای اصلح است. در فعالیت تکامل تاریخی چه کسانی میمانند. این یک غربالگری تاریخی است.
بازی تاریخی مثل بازی فوتبال
در مجموعه اقتصاد ما، مشکل ژنتیک ما چگونه منعکس میشود؟ آیا محصول ژنتیک تاریخیمان هستیم؟ دقیقاً بازی تاریخی مثل بازی فوتبال است. علت اینکه فوتبال در مقایسه با قمار و شطرنج اینقدر جذاب است این است که فوتبال تصویر طبیعی زندگی تاریخی ماست. در شطرنج عقلانیت محض حاکم است. هیچ چیز تصادفی نیست، کسی میبرد که عقلانیت محض دارد. در قمار تصادف صرف حاکم است. در فوتبال ترکیب بسیار ماهرانهای از عقلانیت، برنامهریزی با تصادف همراه شده است. فوتبال ترکیب نسبی از عقلانیت و تصادف است. زندگی طبیعی ما را نشان میدهد. تمام برنامهریزیها را میکنیم با یک لغزش پا، به هم میخورد. در عین حال آموزش، تکنیک و تمرین اثر خودش را در بلندمدت بر فوتبال دارد. در یک بازی ممکن است به تصادف حذف شویم، ولی در بلندمدت برنامهریزی و عقلانیت ما را نگه میدارد. دقیقاً داستان مثل بازی فوتبال است که تصادف هم اثر دارد و در بلندمدت برنامهریزی و عقلانیت شماست که نتیجه نهایی را روشن میکند. بنابراین ما داریم وارد یک فرآیند بقای اصلح میشویم که بخشی از آن برنامهریزی و مدیریت است. اگر ما هوشیار باشیم، میتوانیم در فرآیند انتخاب اصلح جایی برای خودمان باز کنیم. از سال 1391 میلادی تقریباً مساله پیوستن به سازمان تجارت جهانی یک مساله جدی برای تمام کشورها شده است. در همین فاصله حدود 30 کشور ملحق شدند. ما هم قاعدتاً باید جزو این کشورها میبودیم در حالی که به نظر میرسد ما هنوز در مورد ضرورت مساله اجماع نداریم.
اجماع در مقامات برای الحاق به WTO
در مقامات ارشد کشور هنوز در مورد ضرورت الحاق اجماعی وجود ندارد. در دستگاههای سیاستگذار هنوز اجماعی وجود ندارد. اگر توجه کنید، وقتی که درخواست الحاق را زمان آقای هاشمی دادیم، به صورت محرمانه بود، یعنی هنوز نظام سیاسی جرات نداشت به صورت شفاف اعلام کند، پس از آن، حدود 20 سال طول کشید آمریکا موافقت کند. در این 20 سال ما باید تصمیم میگرفتیم، که اگر میخواهیم به الحاق بپیوندیم، تکلیفمان را با آمریکا روشن کنیم. 20 سال به تعویق افتاد، یعنی ما هنوز مردد بودیم که میخواهیم بین نزاع با آمریکا یا جهانیشدن، کدامیک را انتخاب کنیم.
خطای استراتژیک در نگرش ما به جهانی شدن
در تفکر ما نسبت به جهانیشدن یک خطای استراتژیک رخ داده است. ما جهانیشدن را بخشی از نظام سلطه انگاشتهایم و پیوستن به اقتصاد جهانی را پذیرش نظام سلطه تعبیر کردهایم. نظام سلطه بخشی از جهانیشدن است، نظام سلطه میکوشد تا حوزههای بیشتری از جهانیشدن را تحت سلطه خودش در آورد. هر چه ما غفلت بورزیم، این فرصت را به نظام سلطه دادهایم که بخشهای بیشتری از عرصه آینده تاریخ را به تسخیر خودش درآورد. طبیعی است، در این پیوستن، ما باید هزینه - فایده کنیم و بخشی از منابع را بدهیم تا بخش دیگری را بگیریم و بخشی از ارزشهایمان را هم با ارزشهای جهانی سازگار کنیم. اینها هزینه است. شما دیگر نمیتوانید همه اهداف خوب را با هم داشته باشید. بخشی از هزینهها اقتصادی است که باید بدهیم، برخی از عرصهها را باید واگذار کنیم. مثال دیگر جهانیشدن، تبدیل یک روستا به شهر است. بیشتر زمینهای روستا برای خان روستاست. این خان روستا تلاش کرده است. برای روستا جادهکشی کرده است. ارتباطات این روستا با شهر بیشتر شده است. جمعیت روستا بیشتر شده است، تحصیلکردههای روستا بیشتر شده است و آرامآرام این روستا به شهرها الحاق میشود. ما میگوییم نه، اگر این روستا تبدیل به شهر شود اولین سود را چه کسی میبرد؟ خان میبرد. چون زمینهای خان بر خیابان میافتد و ارزش افزوده پیدا میکند. پس من با شهر شدن روستای خودم مبارزه میکنم. نتیجه چه خواهد شد؟ در تقسیم کار شهر کسانی پیروز هستند که با سرعت بیشتری اقتضائات شهری شدن را بپذیرند. لباس شهری میپوشند، لهجه شهری به خودشان میگیرند، آموزشهای شهری میبینند و موارد و ضوابط شهری را یاد میگیرند. شما چه بخواهید، چه نخواهید روستا شهر خواهد شد و خان روستا منفعت خودش را خواهد برد. تاخیر شما فقط به شما زیان خواهد زد. بنابراین اگر پیر روستایی بگوید نه، من به قواعد شهری نمیپیوندم، تا چه موقع میتواند با الاغش در شهر رفت و آمد کند. تا چه موقع میتواند نانش را در خانه بپزد. یک جایی تسلیم خواهد شد، تا چه موقع اجازه میدهد بچههایش به مدرسه شهری نروند. بالاخره وقتی بچهها به مدرسه شهری بروند، ارزشهای روستاییشان را فراموش میکنند. سرانجام چه خواهد شد؟ کاری که پدر روستایی میکند فرصتهای آینده را از بچهها میگیرد. بنابراین عدم تسریع و بیتصمیمی در مورد پیوستن به تقسیم کار جهانی فقط فرصتهای نسلهای آینده ما را از بین خواهد برد.
فرصت سوزی ما برای نسلهای آینده
پیوستن برای نسل ما خسارتبار است، به این نسل هزینههای زیادی تحمیل خواهد کرد. شکی نیست، اما نسلهای آینده دچار بحرانهای شدیدی خواهند بود. پس ما مساله را از بیرون نگاه میکنیم، البته ورود نیازمند برنامهریزیهای دقیق و محاسبه هزینه در تکتک بخشهای اقتصادی است. مثال دیگر داستان مدرسه است. جامعه جهانی یک مدرسه است. ملتهایی که میخواهند وسع وجودی پیدا کنند، باید در آن مدرسه مشارکت کنند. اگر من با مدیر مدرسه مخالفم پاسخ این نیست که من بگویم مدرسه نمیروم، اگر من با معلم مخالف هستم، پاسخ این نیست که من بگویم در کلاس نمیروم، پاسخ این است که من میروم مدرسه، در کلاس هم میروم و سعی میکنم دانشجوی ممتازی باشم. در دوره بعد خودم مدیر مدرسه شوم. جهانیشدن یک کلاس است، اگر ما مشارکت نکنیم از فرآیند یادگیری عقب میمانیم. در فرآیند تقسیم کار جهانی، ما بخشی از آموزشها را ندیدیم. طبیعی است که باید از کلاس اول شروع کنیم. ما نمیتوانیم یکمرتبه برویم کلاس پنجم ثبتنام کنیم. ولی داستان این است که ما هنوز تصمیم ورود به کلاس اول هم نداریم.
در مورد مثال مدرسه، اگر این مدرسه را نپسندیدهایم مدرسه دیگری ثبتنام میکنیم ولی در مورد فرآیند یادگیری برای جهانیشدن یک مدرسه وجود دارد، دو مدرسه نیست. در همین مدرسه باید فرآیند یادگیری را بیاموزیم.
استفاده از مزیت عقبماندگی
اصلیترین خسارت در این فرآیند از دست دادن مزیت عقبافتادگی است. مزیت عقبماندگی چیست؟ در نظریههای توسعه، کشورهایی بهتر به فرآیند توسعه میرسند که یک مزیت عقبماندگی دارند. کشورهای دیگر پیشروی میکنند، خطشکن هستند و تجربه میکنند، هزینههایی میپردازند، تجربههای تکراری انجام میدهند، خطاها آشکار میشود و دفعههای بعد دچار آن هزینههای تکراری نمیشوند. این مزیت عقبماندگی است، که شما هر چه در فرآیند توسعه با صبر بیشتری حرکت کنید، سود میبرید. در توسعه عجله نکنید، شاه عجله کرد. چند دهه ما را عقب انداخت. مثلاً مالزی، کره جنوبی، اینها از مزیت عقبماندگی استفاده کردند، ولی کوبا از دست داد، ایران از دست داد و از مزیت عقبماندگی استفاده نکرد. دقیقاً مثل اینکه جبهه جنگ است، یک عده میروند روی میدان مین، شما باید سالم عبور کنید. پروسه توسعه مثل میدان مین است، یک قدم خطا بردارید ممکن است 10 سال عقب بمانید. مقایسه استان کردستان و اراک مثال خوبی برای این موضوع است. کردستان الان دارای مزیت عقبماندگی است، اراک نیست. اراک تمام فرصتهای توسعه خود را از دست داده است. تمام فرصتهای اراک، تحت سیطره صنایع آلودهکننده قرار گرفته و آلودگیها در حال تغییر ژنتیک اراکیهاست. بعضی از مطالعات نشان میدهد که اراک با مشکلات ژنتیک روبهروست، با افسردگی. اراک از مزیت عقبافتادگی برخوردار نیست، اما کردستان مزیت عقبماندگی دارد. کردها به ما میگفتند از دولت مرکزی چه درخواستی کنیم؟ به آنها گفتم، درخواست کنید پتروشیمی نمیخواهیم و در عوض پولش را به ما بدهید. پولش را چه کار کنیم، عرض کردم پولش را بگذارید در بانک و سودش را بگیرید. به معلمان خود حقوق بدهید و بگویید حق ندارید دوشغله باشید. باید بیایید این آموزشها را ببینید، نظام آموزشی را از نظام کلی به نظام شناختی تبدیل کنید. 30 سال دیگر یک استان توسعهیافته شوید.
در صورت داشتن پتروشیمی، سهم استان کردستان از پتروشیمی، دربان و نگهبان و راننده خواهد شد. این پتروشیمی نقشی در اقتصاد کردستان بازی نخواهد کرد. بنابراین، کردستان به خاطر اینکه هنوز انباشتی از صنایع متضاد و متناقض، محیط زیست و فضای شهری را از بین نبرده است، مستعدتر از اراک است. تاخیر در تصمیمگیری در مورد الحاق به سازمان تجارت جهانی، فرصت مزیت عقبماندگی را از دست ما میگیرد. چگونه؟
انواع مدیران
لازم است یک پرانتز باز کنم. کمی راجع به انواع مدیران توضیح دهم. انسانها در مورد کار کردن و نقششان در کار، به شش طبقه قابل تقسیم هستند. یعنی هر آدمی در یکی از این طبقات جای خواهد گرفت. بخشی از آدمها پخته کار هستند، یعنی حرکت نمیکنند و دنبال بازدهی هستند. معمولاً بچههای ما این تیپ آدم هستند و پختهکار بار میآیند. حاضر به هیچ ریسک و هیچ حرکتی نیستند، ولی همه چیز باید برای آنها آماده باشد. بسیاری از بزرگسالان هم پخته کار هستند و حاضر به ریسک، برنامهریزی و تعقل نیستند، ولی دنبال این هستند که منافع رایگانی به دست آورند. دسته دوم کارمند هستند. دوست دارند بروند سر کار و بیایند و یک حقوقی بگیرند. ریسک نمیکنند. ریسکپذیر نیستند. انگیزه کنترل بقیه را هم ندارند. انگیزه منفعت دارند، ولی چون ریسکپذیر نیستند به منافع کمی قناعت میکنند. دسته بعدی مدیر عادی هستند. مدیر عادی وضعیت موجود را خوب مدیریت میکند. ریسک هم اگر میپذیرد، در حد استاندارد است. وضعیت موجود را خوب مدیریت میکند. دنبال ارتقا نیست. دسته بعدی مدیران کیزنری یا فرصتجو هستند. مدیرانی که خودشان خلق فرصت نمیکنند، ولی ریسک میکنند و فرصتهای سودآور را کشف میکنند و سود میبرند. اما اینها به دیگران سودی نمیرسانند. دسته بعدی مدیران، مدیران کارآفرین هستند. خلق فرصت میکنند. تنها کشف فرصت نیست. خلق فرصت میکنند. فرصتهای سودآور را در اختیار دیگران قرار میدهند و خودشان هم سود میبرند. مدیران کارآفرین، ریسکپذیری بالایی دارند. صبوریشان بالاست، عقلانیتشان بالاست. دنبال خلق فرصت هستند. تا خلق فرصت میکنند، دیگران از فرصتهای اینان بهرهبرداری میکنند. کپیبرداری میکنند. دیگران هم سود میبرند. ولی اینها خودشان هم سود میبرند. دسته بعدی، مدیران قمارباز هستند. که صرف ریسک برایشان لذت دارد. مدیرانی که در شرایط امروز اقتصاد ایران به راحتی خریدهایی میکنند، مدیران قماربازی هستند. اینها بعضی اوقات سودهای کلان میبرند و بعضی اوقات سقوط میکنند. یک مرتبه به بورس میرود و یک بار هم به ارز. سودهای کلان میکند و بعضی اوقات هم سود کم. یک اقتصاد بسامان، باید همه این دسته انسانها را داشته باشد. یک اقتصاد در حال توسعه، باید سهم مدیران کارآفرینش را بالا ببرد. مدیران کیزنری هم لازم داریم، فرصتجو نه، فرصتطلب. اینکه چرا سهم مدیران کارآفرین بالا نمیرود، بحث دیگری است که به عدم اطمینانهایی که در اقتصاد وجود دارد، مربوط است. مدیر کارآفرین افق میخواهد. عدم اطمینان افق را از او میگیرد. پس دیگر کارآفرینی نمیکند. میرود سراغ فرصتجویی.
در نظام اقتصاد جهانی، یکسری از کشورها نقش کارآفرین را بازی میکنند. اینها همان خطشکنها هستند. در گذشته سودهای کلان بردهاند و کارآفرینان هستند. قاعدتاً پتانسیلها و ظرفیتهای انباشتهشده ویژهای در گذشته داشتهاند که حالا میتوانند کارآفرینی کنند. چون مزیت تقدم دارد و زودتر داخل بازی آمده است. کشورهای دیگر، این فرصت برای آنها هست که به مدیران فرصتجو یا کیزنری تبدیل شوند. فرصتهایی که خط مقدم، تولید میکند، فوراً بروند کشف کنند و سهمی بگیرند. اگر این کار انجام نشود، در گام بعدی، کشورهایی که در مرحله سوم وارد میشوند، میشوند کشورهایی که نقش مدیر عادی را دارند و وضعیت موجود را حفظ میکنند. ارتقا پیدا نمیکنند. میشوند کشورهایی که نقش کارمند را بازی میکنند، یا سهم مشخصی در تقسیم کار به آنها میدهند که کار مشخصی را انجام دهند و حقوقی میگیرند اما در تقسیم کار جهانی نقشه دقیقتر ندارند. مدیران دسته دوم، یعنی مزیت عقبماندگی، وقتی است که ما بتوانیم در تقسیم کار جهانی، نقش مدیران فرصتجو یا کیزنری را بازی کنیم. اگر به موقع این کار را نکنیم، فرصتهایی که توسط کشورهای کارآفرین ایجاد میشود، توسط سایر کشورهای کیزنری یا فرصتجو، تسخیر میشود، سهمی که برای ما میماند، سهم کارمندی خواهد بود. بنابراین، داستان این است که ما گرچه خط مقدم را از دست دادهایم، ولی تعلل باعث میشود در تقسیم کار جهانی نتوانیم نقش دوم را هم که مدیر فرصتجو یا کیزنری است، بازی کنیم. فرصت یعنی مزیت عقبماندگی وقتی برای ما وجود دارد که ما به موقع اقدام کنیم و از فرصتهایی که توسط کشورهای پیشرو خلق شده است، بتوانیم بهرهبرداری کنیم. این فرصت را که از دست بدهیم، دیگر در تقسیم کار چیزی نمیماند. در تقسیم کار جدید، فرصتها از جنس فعالیتهای دانشبنیان است. نکته دیگر این است که تاخیر در الحاق به WTO و تاخیر در پیوستن باعث میشود فرآیند یادگیری را از دست بدهیم. در تقسیم کار جهانی، ژنتیک ما را یادگیری مشخص میکند، نه ژنتیک طبیعیمان. موقعیت ما در ژنتیک جهانی با تسریع در فرآیند یادگیری مشخص میشود، نه اینکه به لحاظ زیست طبیعیمان بهره هوشیمان چقدر باشد. کره شمالی، امروز به لحاظ ژنتیک رتبه اول دنیا را دارد. دو تا کشور هستند که رتبه اول را دارند. یکی کره شمالی است و یکی مغولستان. مغولستان و کره شمالی، جزو رتبههای اول ژنتیک در دنیا هستند. الزاماً بهره هوشی طبیعی نقش آینده را تعیین نمیکند. بهره هوشی اجتماعی، هوش هیجانی، هوش عاطفی است، به شرطی که پشت آن انباشتی از دانش باشد، جایگاه ژنتیک ما را تعیین میکند و بدون طی کردن یک دوره آموزشی بلندمدت، ما نمیتوانیم جایگاه مناسبی داشته باشیم.
اختلال ارتباطی در جامعه ما
فرض کنید فردا WTO جلسه تشکیل داد، به ما اطلاع داد که شما عضو شدهاید. آیا ما ملحق شدهایم؟ 20 سال لازم است تا نسلی از تجاری که با زیر و بم اقتصاد جهانی آشنا باشند، تربیت کنیم. ما نسلی از تجار جوان که در همه حوزهها آموزش دیده باشند، اصلاً نداریم. بنابراین فرآیند الحاق، یک فرآیند اداری نیست. یک فرآیند طبیعی است که با یک جریان آموزش تاریخی باید محقق شود.
همانگونه که در جامعه، افرادی جایگاه برتر پیدا میکنند، که دو ویژگی داشته باشند. یک، باهوش باشند. دو، تواناییهای ارتباطیشان قوی باشد. یعنی اختلال ارتباطی نداشته باشند. سواد ملاک نیست! در جامعه ما، اگر یک بیماری عمومی-اجتماعی را مشخص کنیم، باید بگوییم، اختلال ارتباطی. جامعه ما با یک بیماری عمومی اختلال ارتباطی روبهروست. اصلاً مقامات کشور هر زمان میخواهند با هم حرف بزنند، سخنرانی میکنند. در سخنرانیهایشان با هم حرف میزنند. بنشینند یک گوشه گفتوگو کنند و به جمعبندی برسند، نیست. مردم ما هم همینطور. مردم ما هم میانشان گفتوگو نیست. در خانوادهها، گفتوگو بین ما نیست. بنشینیم با بچهها و با همسرانمان تقسیم کار کنیم و بحث کنیم، تصمیم بگیریم، یک تقسیم کار سنتی در خانوادهها از قدیم بوده است. همچنان ادامه مییابد. گفتوگوها معمولاً با نق زدنهاست. پیامهایی که بچهها به پدر و مادرشان میدهند، با بداخلاقیهایشان است. به همین ترتیب در سطح اجتماعی، اختلال ارتباطی جدیای وجود دارد. گفتوگو مختل است. گفتوگو محصول تواناییهایی است که در هوش اجتماعی انباشته میشود. بهره هوشی ما 84 است، قبل از انقلاب 86 بوده است و حالا 84 است. مسائل تغذیه و مسائل آلودگیها و... در هر صورت، اثر گذاشته است و دو رتبه پایین آمدهایم. چین 20 سال پیش بهره هوشیاش 98 بود و حالا 105 است. یعنی پنج درجه هم از یک بهره هوشی نرمال، بالاتر رفتهاند. این مشکلی است که ما داریم، و بخشی از آن به خاطر نحوههای مدیریت سالیان اخیر، رژیم غذایی، استرسهای اجتماعی و جنگ است. اما از آن سمت، در عین حال، به لحاظ تواناییهای ارتباطی، هم در داخل، هم در خارج، مشکلات جدیای داریم. این تمرین پیوستن را باید شروع کنیم. 30 سال، یک نسل باید تمرین کند، تا نسل بعد بتواند عملاً ملحق شود. بنابراین ما 30 سال باید کار کنیم. نگران از این نباشیم که اگر ما گفتیم میخواهیم بپیوندیم چه خواهد شد. سیل میآید و صنایع ما را میبرد. آن سیل هم میآید. ولی ما با دیرکردمان فرصتهای نسلهای آینده را از آنها میگیریم.
فرصتهای پایه ایجاد مزیت رقابتی میکند
فناوری دارد به مرز تکینگی میرسد. یعنی چه؟ الوین تافلر سال 1980 که موج سوم را نوشت، پیشبینی کرد که 20 سال دیگر این اتفاقات رخ خواهد داد. یکسری از اتفاقات رخ داد، یکسریاش هم قبل از 20سالگی رخ داد. از سه، چهار سال پیش به بعد در فناوری گفتند ما دو سال بیشتر نمیتوانیم پیشبینی کنیم. از 2010 به بعد گفتند ششماه. الان میگویند بیش از یک ماه قابل پیشبینی نیست. این مفهوم تکینگی است. یعنی ما در فناوری به مرزی میرسیم که اصولاً دیگر نمیدانیم مسیر چه خواهد بود. در آزمایشگاهها به طور مخفیانه یا آشکار، انبوهی از تحقیقات رخ میدهد که هر کدام به نتیجه برسد ممکن است موج ایجاد کند. به مرزی رسیدهایم که با یک تغییر کوچک، اثر پروانهای رخ میدهد. اثر پروانهای در هواشناسی به کار میرود. که اگر نیم درجه هوای آن گوشه اقیانوس تغییر کند، آن سمت اقیانوس سیل و توفان میآید. فناوری وارد مرز تکینگی شده است. فناوری دارد به مرزی میرسد که اگر ما سریع بخشی از شکافمان را جبران نکنیم و فرصتهای پایه را درنیابیم، اصولاً فرصت جبران بعدی از دست خواهد رفت. یکسری فرصتها پایه است. فرصتهای پایه را اگر از دست دادید، قابل جبران نیست. فرصتهای پایه آن فرصتهایی است که شما بر اساس آن میتوانید مزیت تولید کنید. همینجا تفاوت مزیت نسبی با مزیت رقابتی را عرض کنم. مزیت نسبی، این است که شما یک تواناییها و یک موهبتهای از پیش دادهشدهای دارید. تواناییهای الهی یا موهبتهای طبیعی دارید. بر اساس آنها شما یک کشتیگیر برجسته میشوید. شما بر اساس مزیت نسبیتان عمل کردهاید. شما به لحاظ ژنتیک آدمی بودهاید که به درد کشتی میخوردهاید. در تولید نفت مزیت نسبی دارید. پس تقسیم کار در مزیت نسبی، بر اساس موهبتهای اولیه است. مزیت رقابتی این است که شما مزیت نسبی را خودتان تولید میکنید. مزیت طراحی میکنید. شما اینجا قدرت تغییر مزیت دارید. در اقتصاد اینگونه است. الان دنیا به مرزی رسیده است که طراحی مزیت میکند. یعنی نگاه میکند، میبیند که الان در این حوزهها میتوانم خلاقیت بورزم. مهم نیست که منابع اولیه دارم یا خیر. همه تواناییها به سمت تواناییهای دانشبنیان در حرکت است. پارک علم و فناوری کالیفرنیا، یک دانه میکروب را به موسسه رازی، به موسسه پاستور، میفروشد 500 دلار.
پارک علم و فناوری کالیفرنیا، نمونههای گربههای ما را میبرد، اصلاح نژاد میکند و صادر میکند.
اصلاً مهم نیست که شما مواهب اولیه دارید. شما خلق میکنید. اگر ما فرصتهای پایه را از دست بدهیم، تواناییمان در خلق مزیت را از دست خواهیم داد. بدون فرصتهای پایه، شما این توانایی را نخواهید داشت.
جمهوری اسلامی با جهانی شدن چه برخوردی دارد؟
حکومت ما، در مساله توسعه، هنوز به جمعبندی نرسیده است. یعنی هنوز معلوم نیست که توسعه به مفهوم رایج جهانی را میخواهد یا خیر. یکسری کارها میکند، که من میخواهم. یکسری کارها میکند که میگوید آن الگو را قبول ندارد. ولی ما تا به سیاستها نگاه میکنیم، نمیفهمیم که در مساله توسعه جمعبندی دارد یا خیر. سیاستهای توسعه در برنامههای اول تا سوم و چهارم، سیاستهایی بود که سازگار با پروسه توسعه جهانی بود. حالا یکسری ویژگیهای خاص ملی و مذهبمان را هم دربر گرفته بود. ولی شاکله این سیاستها با پروسه جهانی سازگار است. ایرادهای زیادی داشته است. باید آن سیاستها در یک بستر دیگری اجرا میشد. یعنی سیاستهای تعدیل باید در یک پروسه 15، 20ساله اجرا میشد. آن شتاب، آن آزادسازیها برای اقتصاد ما خیلی سریع بود. در هر صورت، هدفگذاریهای کلی برنامهها، به نوعی سازگار با جهانیشدن بود. آیا جمهوری اسلامی دنبال رشد و توسعه به مفهوم رایج در دنیاست؟ برخی از اقداماتی که در دو دولت قبلی انجام شد، نشانههای این بود که پروسه توسعه مرسوم را نمیخواهد. از انحلال سازمان مدیریت گرفته، از کنار گذاشتن برنامههای توسعه گرفته از تغییر اسم برنامهها گرفته تا برخی از سیاستگذاریها، برخی از هدفگیریها و رفتارها، تعارضآمیز است و نشان نمیدهد که قاطعیت به مفهوم مرسوم برای توسعه وجود دارد یا خیر. در تئوری توسعه، کشورها سه دسته میشوند. توسعهخواه، توسعهباز و توسعهخوار. دولت توسعهخوار مثل دولت قاجارها نه در تئوری و اندیشه توسعه میخواست و نه در عمل. در عمل هم اگر قائممقام یا امیرکبیر یا فرد دیگری پیدا میشد که قصد انجام کاری را داشت، به سرنوشتی نامعلوم دچار میشد. یا حاج امینالضرب که به هزینه شخصی 150 سال قبل میخواست برای ما راهآهن از شمال به تهران بکشد، ببینید چه کارآفرینهای بزرگی داشتیم. ناصرالدینشاه اجازه نمیدهد. مجوز به او نمیدهد که راهآهن بکشد. پس، حکومت قاجارها آشکارا کارشکن یا توسعهخوار است و بذر توسعه را میخورد. دولتهای توسعهخواه، در مقابل، دولتهایی هستند که هم در اندیشه توسعه میخواهند و هم در عمل به توسعه کمک میکنند. آرامآرام که بخش خصوصی و جامعه مدنی رشد میکند، دولتها خودشان را عقب میکشند و اجازه میدهند تا نهادهای مدنی رشد یابند، دانشگاه میزنند. دانشگاه بالاخره اقتضائات خودش را دارد. به محض اینکه دانشجویان تحرک مییابند، سرکوب میشوند. روزنامهها و رسانههای گروهی مدنی تشکیل میشوند. به محض اینکه یک مقداری اینها نقش خودشان را بازی میکنند، سرکوب میشوند. این نمونه رژیم پهلوی، آشکارا یک نمونه حکومت مردد در توسعه بود. رضاشاه میآید عدلیه میزند. اولین رئیس عدلیه را خودش میکشد. رفتارهای متعارض دارند. در سالهای بعد از انقلاب نمیدانیم دقیقاً، یکسری از علائم، توسعهخواهانه است و یکسری از علائم، این است که این ساختار آمادگی کنار آمدن با پیامدهای توسعه را ندارد. بالاخره توسعه پیامدهای خودش را خواهد داشت. اگر ما توسعه میخواهیم، باید پیامدها را بپذیریم. این مساله در سالهای اخیر باعث شده، بحث الگوی بومی توسعه و الگوی ایرانی - اسلامی پیشرفت طرح شود. ولی مساله این است که در مورد این الگو، به جمعبندی نمیرسیم. سالهاست که راجع به این الگو کار میکنیم. یک بسته سازگاری هنوز پیدا نشده است. بنابراین به نظر میرسد که ما در این مورد هنوز جمعبندی نداریم. شما وقتی که در این مورد جمعبندی ندارید، طبیعی است که در مورد پیوستن به اقتصاد جهانی هم مردد هستید. چون اگر این الگوی توسعه جهانی را نپذیرید، جهانیشدن بخشی از چیست؟ همان الگوی توسعه است. بنابراین شما مردد برخورد میکنید. به نظر میرسد که تردیدی که در ساختار سیاسی ما در مورد الحاق به WTO وجود دارد، ناشی از تردیدی است که در مورد اصل شیوه توسعه داریم و هنوز به جمعبندی نرسیدهایم.
جمعبندی من این است که در هر صورت انشاءالله بعد از حل و فصل مناقشه اتمی و بعد از اینکه یکی دو سال، دولت یازدهم تلاش کند همه همتش را بگذارد و اقتصاد ما را از رکود خارج کند، موضوع اول کشور باید مساله الحاق به WTO باشد. این نگرانی وجود دارد که مساله اشتغال، که ما به سرعت با لشگری از بیکاران هم روبهرو هستیم، به موضوع اول بدل شود و برای حداقل 10 سال، دوباره مساله الحاق را از اندیشه دور کنیم. ما نمیگوییم که به سرعت بپیوندیم. باید در مورد الحاق به WTO، به طور جدی فکر کنیم، برنامهریزی کنیم و منظم پیش برویم. من این نگرانی را دارم که به محض اینکه از داستان رکود خارج شویم، مساله اشتغال پیش بیاید. ما رسماً حدود چهار میلیون بیکار داریم و دو میلیون هم به صورت غیررسمی، در مجموع شش میلیون بیکار، به صورت بالقوه داریم و این شش میلیون بیکار، یعنی یک لشگر ویرانگر ششمیلیوننفری که ما را به سرعت با چالشهایی روبهرو میکند و اینقدر درگیر آن چالشها میشویم که دوباره اندیشیدن در مورد الحاق 10 سال عقب میافتد. اشتغال ما مساله جدی است. ممکن است که تبعات امنیتی و سیاسی برای ما داشته باشد. ولی به نظر میرسد که حتی مساله اشتغال را هم باید در بستر الحاق به آن بیندیشیم. جدای از بستر الحاق، یعنی ما 10 سال برویم برای اشتغال و بعد فکر کنیم برای الحاق. اشتغال را هم باید در بستر الحاق به آن بیندیشیم. با این جمله سخنم را تمام میکنم که اگر به موقع، جهانی نشویم، به موقع ایرانی بودن خودمان را هم از دست خواهیم داد.
جهانیشدن یک حرکت طبیعی و غیرارادی است، اساساً رخ میدهد و اصلاً در مورد آن نمیتوانیم داوری کنیم. میتوانیم برای تشخیص نحوه برخوردمان با جهانیشدن، داوری کنیم اما نمیتوانیم بگوییم خود جهانیشدن بد است، میتوانیم بگوییم این نحوه برخورد ما خوب است یا بد است. این سیاستگذاری برای تسریع یا کند کردن، کار خوب یا بدی است، مثبت است یا منفی، اصل پدیده رخ خواهد داد و اصل پدیده را هم نمیتوانیم داوری کنیم. به طور طبیعی ما جهانی میشویم و این جهانیشدن میتواند با تاخیر باشد، بدون برنامه باشد با سرگیجه باشد و با مشکلات ورود به یک بلوغ ناآگاهانه. کودک زمانی که آگاهیهای لازم و تواناییهای لازم را در مورد بلوغ کسب نکند، وقتی وارد مرحله بلوغ میشود دچار مشکلاتی میشود. اگر ما پیشاپیش زنهاردهی کنیم، آگاهیبخشی کنیم، ورود به بلوغ ساده میشود. داستان جهانیشدن داستان بالغ شدن است. آنچه قابل داوری است این است که ما با این مساله چگونه برخورد خواهیم کرد. بیگمان مسکوت گذاشتن، نادیده گرفتن و بیسیاستی بدترین نوع برخورد است. بیسیاستی، بیبرنامگی و مسکوت گذاشتن برای اینکه گویی چنین پدیدهای وجود ندارد، کاری است که در حال انجام آن هستیم، تا زمانی که ضربههای آن فرا رسد. بعد از آن با واهمه و هراس شروع میکنیم مذاکره کردن. ما هشت سال گذشته را از دست دادهایم، در مورد رژیم تجاری گفتوگوها متوقف بوده است. هشت سال زمانی است که ما میتوانستیم الحاق را قطعی کنیم یا حداقل نیمی از زمان الحاق را پشت سر گذاریم. نحوه برخورد ما بدترین نحوه برخورد با مساله الحاق است. جهانیشدن در واقع نوع تازهای از تقسیم کار جهانی است. یک تقسیم کار جدید است. ما بارها در طول دو قرن گذشته در فرآیند تقسیم کار شرکت کردیم و به خاطر غفلتهایی در تقسیم کار جهانی به حاشیه رانده شدیم و تبدیل به تولیدکننده مواد خام شدیم. در معرض یک تقسیم کاری قرار داریم که غفلتها باعث خواهد شد ما در قرن آینده و در تقسیم کار یک نقش حاشیهای و تولیدکننده مواد خام یا مواد اولیه و نیروی کار ارزان داشته باشیم. در تقسیم کار جدید، نقش جدیتر به ما داده نمیشود.
تقسیم کار جهانی بر اساس مزیت رقابتی تقسیم کار پیشین بر اساس مزیت نسبی بود. تقسیم کار در قرن بیستم حداقل بعد از جنگ جهانی دوم بر اساس مزیتهای نسبی بود و ما در تولید انرژی مزیت نسبی داشتیم، در تقسیم کار جهانی، تولید انرژی و مواد خام حتی در حوزههایی که ما به طور تاریخی و سنتی مزیت داشتیم مثل صنایعدستی، نتوانستیم نقش بسزایی بازی کنیم. نقش ما معطوف به تولید انرژی بود. در فرآیند تقسیم کار جهانی، جایگاه ما چیست؟ تقسیم کار جدید باید بر اساس مزیت رقابتی صورت گیرد و برای مزیت رقابتی نیازمند یکسری مقدمات هستیم. اگر تمرین نکنیم، از تقسیم کار جهانی حذف میشویم. در مزیت نسبی نمیتوانستند ما را حذف کنند، پس لاجرم باید به ما نقش تولیدکننده مواد خام را میدادند، ولی در تقسیم کار جدید چون مزیت رقابتی است، به هیچوجه نقشی به ما داده نمیشود. ما به عنوان دولت-ملتی تلقی میشویم که از حاشیهها و باقیماندهها ارتزاق میکند. مثل گدایی که در شهر زندگی میکند، بالاخره تغذیه میشود، غذایی به او میرسد. بالاخره سهمی به او میرسد ولی این سهم باقیمانده خورده دیگران است. وضعیت رقابتی بر اساس توزیع مواد اولیه و توزیع منابع اولیه نخواهد بود. مزیت رقابتی بر اساس توانمندیهای ملی و انسانی خواهد بود. این فرآیند جهانیشدنی که در آغازش هستیم، بیرحمانهترین دوره توزیع و تقسیم کار جهانی است. حتی از حمله مغولها هم بیرحمتر است. در حمله مغولها، مغولها آمدند و غارت کردند و در دورهای کوتاه در جامعه ایرانی مضمحل شدند و رفتند. بنابراین مواهب ما ماند، ژنتیک ما را به هم نزدند. در هر صورت فرآیند در تقسیم کار جدید، برگشتناپذیر است. اگر ما به خود نیاییم، تقسیم کار بیامانی است.
در برابر الحاق به WTO چه وظیفهای داریم؟
من وارد داستان الحاق نمیشوم که چه بخشهایی از صنعت و چه بخشهایی از خدمات چه آسیبهایی خواهد دید. مقصودم بررسی بیشتر از بیرون ماجراست که این الحاق در چه موقعیتی است و ما چه وظیفهای داریم. در واقع فرآیند الحاق مثل فرآیند بقای اصلح است. در فعالیت تکامل تاریخی چه کسانی میمانند. این یک غربالگری تاریخی است.
بازی تاریخی مثل بازی فوتبال
در مجموعه اقتصاد ما، مشکل ژنتیک ما چگونه منعکس میشود؟ آیا محصول ژنتیک تاریخیمان هستیم؟ دقیقاً بازی تاریخی مثل بازی فوتبال است. علت اینکه فوتبال در مقایسه با قمار و شطرنج اینقدر جذاب است این است که فوتبال تصویر طبیعی زندگی تاریخی ماست. در شطرنج عقلانیت محض حاکم است. هیچ چیز تصادفی نیست، کسی میبرد که عقلانیت محض دارد. در قمار تصادف صرف حاکم است. در فوتبال ترکیب بسیار ماهرانهای از عقلانیت، برنامهریزی با تصادف همراه شده است. فوتبال ترکیب نسبی از عقلانیت و تصادف است. زندگی طبیعی ما را نشان میدهد. تمام برنامهریزیها را میکنیم با یک لغزش پا، به هم میخورد. در عین حال آموزش، تکنیک و تمرین اثر خودش را در بلندمدت بر فوتبال دارد. در یک بازی ممکن است به تصادف حذف شویم، ولی در بلندمدت برنامهریزی و عقلانیت ما را نگه میدارد. دقیقاً داستان مثل بازی فوتبال است که تصادف هم اثر دارد و در بلندمدت برنامهریزی و عقلانیت شماست که نتیجه نهایی را روشن میکند. بنابراین ما داریم وارد یک فرآیند بقای اصلح میشویم که بخشی از آن برنامهریزی و مدیریت است. اگر ما هوشیار باشیم، میتوانیم در فرآیند انتخاب اصلح جایی برای خودمان باز کنیم. از سال 1391 میلادی تقریباً مساله پیوستن به سازمان تجارت جهانی یک مساله جدی برای تمام کشورها شده است. در همین فاصله حدود 30 کشور ملحق شدند. ما هم قاعدتاً باید جزو این کشورها میبودیم در حالی که به نظر میرسد ما هنوز در مورد ضرورت مساله اجماع نداریم.
اجماع در مقامات برای الحاق به WTO
در مقامات ارشد کشور هنوز در مورد ضرورت الحاق اجماعی وجود ندارد. در دستگاههای سیاستگذار هنوز اجماعی وجود ندارد. اگر توجه کنید، وقتی که درخواست الحاق را زمان آقای هاشمی دادیم، به صورت محرمانه بود، یعنی هنوز نظام سیاسی جرات نداشت به صورت شفاف اعلام کند، پس از آن، حدود 20 سال طول کشید آمریکا موافقت کند. در این 20 سال ما باید تصمیم میگرفتیم، که اگر میخواهیم به الحاق بپیوندیم، تکلیفمان را با آمریکا روشن کنیم. 20 سال به تعویق افتاد، یعنی ما هنوز مردد بودیم که میخواهیم بین نزاع با آمریکا یا جهانیشدن، کدامیک را انتخاب کنیم.
خطای استراتژیک در نگرش ما به جهانی شدن
در تفکر ما نسبت به جهانیشدن یک خطای استراتژیک رخ داده است. ما جهانیشدن را بخشی از نظام سلطه انگاشتهایم و پیوستن به اقتصاد جهانی را پذیرش نظام سلطه تعبیر کردهایم. نظام سلطه بخشی از جهانیشدن است، نظام سلطه میکوشد تا حوزههای بیشتری از جهانیشدن را تحت سلطه خودش در آورد. هر چه ما غفلت بورزیم، این فرصت را به نظام سلطه دادهایم که بخشهای بیشتری از عرصه آینده تاریخ را به تسخیر خودش درآورد. طبیعی است، در این پیوستن، ما باید هزینه - فایده کنیم و بخشی از منابع را بدهیم تا بخش دیگری را بگیریم و بخشی از ارزشهایمان را هم با ارزشهای جهانی سازگار کنیم. اینها هزینه است. شما دیگر نمیتوانید همه اهداف خوب را با هم داشته باشید. بخشی از هزینهها اقتصادی است که باید بدهیم، برخی از عرصهها را باید واگذار کنیم. مثال دیگر جهانیشدن، تبدیل یک روستا به شهر است. بیشتر زمینهای روستا برای خان روستاست. این خان روستا تلاش کرده است. برای روستا جادهکشی کرده است. ارتباطات این روستا با شهر بیشتر شده است. جمعیت روستا بیشتر شده است، تحصیلکردههای روستا بیشتر شده است و آرامآرام این روستا به شهرها الحاق میشود. ما میگوییم نه، اگر این روستا تبدیل به شهر شود اولین سود را چه کسی میبرد؟ خان میبرد. چون زمینهای خان بر خیابان میافتد و ارزش افزوده پیدا میکند. پس من با شهر شدن روستای خودم مبارزه میکنم. نتیجه چه خواهد شد؟ در تقسیم کار شهر کسانی پیروز هستند که با سرعت بیشتری اقتضائات شهری شدن را بپذیرند. لباس شهری میپوشند، لهجه شهری به خودشان میگیرند، آموزشهای شهری میبینند و موارد و ضوابط شهری را یاد میگیرند. شما چه بخواهید، چه نخواهید روستا شهر خواهد شد و خان روستا منفعت خودش را خواهد برد. تاخیر شما فقط به شما زیان خواهد زد. بنابراین اگر پیر روستایی بگوید نه، من به قواعد شهری نمیپیوندم، تا چه موقع میتواند با الاغش در شهر رفت و آمد کند. تا چه موقع میتواند نانش را در خانه بپزد. یک جایی تسلیم خواهد شد، تا چه موقع اجازه میدهد بچههایش به مدرسه شهری نروند. بالاخره وقتی بچهها به مدرسه شهری بروند، ارزشهای روستاییشان را فراموش میکنند. سرانجام چه خواهد شد؟ کاری که پدر روستایی میکند فرصتهای آینده را از بچهها میگیرد. بنابراین عدم تسریع و بیتصمیمی در مورد پیوستن به تقسیم کار جهانی فقط فرصتهای نسلهای آینده ما را از بین خواهد برد.
فرصت سوزی ما برای نسلهای آینده
پیوستن برای نسل ما خسارتبار است، به این نسل هزینههای زیادی تحمیل خواهد کرد. شکی نیست، اما نسلهای آینده دچار بحرانهای شدیدی خواهند بود. پس ما مساله را از بیرون نگاه میکنیم، البته ورود نیازمند برنامهریزیهای دقیق و محاسبه هزینه در تکتک بخشهای اقتصادی است. مثال دیگر داستان مدرسه است. جامعه جهانی یک مدرسه است. ملتهایی که میخواهند وسع وجودی پیدا کنند، باید در آن مدرسه مشارکت کنند. اگر من با مدیر مدرسه مخالفم پاسخ این نیست که من بگویم مدرسه نمیروم، اگر من با معلم مخالف هستم، پاسخ این نیست که من بگویم در کلاس نمیروم، پاسخ این است که من میروم مدرسه، در کلاس هم میروم و سعی میکنم دانشجوی ممتازی باشم. در دوره بعد خودم مدیر مدرسه شوم. جهانیشدن یک کلاس است، اگر ما مشارکت نکنیم از فرآیند یادگیری عقب میمانیم. در فرآیند تقسیم کار جهانی، ما بخشی از آموزشها را ندیدیم. طبیعی است که باید از کلاس اول شروع کنیم. ما نمیتوانیم یکمرتبه برویم کلاس پنجم ثبتنام کنیم. ولی داستان این است که ما هنوز تصمیم ورود به کلاس اول هم نداریم.
در مورد مثال مدرسه، اگر این مدرسه را نپسندیدهایم مدرسه دیگری ثبتنام میکنیم ولی در مورد فرآیند یادگیری برای جهانیشدن یک مدرسه وجود دارد، دو مدرسه نیست. در همین مدرسه باید فرآیند یادگیری را بیاموزیم.
استفاده از مزیت عقبماندگی
اصلیترین خسارت در این فرآیند از دست دادن مزیت عقبافتادگی است. مزیت عقبماندگی چیست؟ در نظریههای توسعه، کشورهایی بهتر به فرآیند توسعه میرسند که یک مزیت عقبماندگی دارند. کشورهای دیگر پیشروی میکنند، خطشکن هستند و تجربه میکنند، هزینههایی میپردازند، تجربههای تکراری انجام میدهند، خطاها آشکار میشود و دفعههای بعد دچار آن هزینههای تکراری نمیشوند. این مزیت عقبماندگی است، که شما هر چه در فرآیند توسعه با صبر بیشتری حرکت کنید، سود میبرید. در توسعه عجله نکنید، شاه عجله کرد. چند دهه ما را عقب انداخت. مثلاً مالزی، کره جنوبی، اینها از مزیت عقبماندگی استفاده کردند، ولی کوبا از دست داد، ایران از دست داد و از مزیت عقبماندگی استفاده نکرد. دقیقاً مثل اینکه جبهه جنگ است، یک عده میروند روی میدان مین، شما باید سالم عبور کنید. پروسه توسعه مثل میدان مین است، یک قدم خطا بردارید ممکن است 10 سال عقب بمانید. مقایسه استان کردستان و اراک مثال خوبی برای این موضوع است. کردستان الان دارای مزیت عقبماندگی است، اراک نیست. اراک تمام فرصتهای توسعه خود را از دست داده است. تمام فرصتهای اراک، تحت سیطره صنایع آلودهکننده قرار گرفته و آلودگیها در حال تغییر ژنتیک اراکیهاست. بعضی از مطالعات نشان میدهد که اراک با مشکلات ژنتیک روبهروست، با افسردگی. اراک از مزیت عقبافتادگی برخوردار نیست، اما کردستان مزیت عقبماندگی دارد. کردها به ما میگفتند از دولت مرکزی چه درخواستی کنیم؟ به آنها گفتم، درخواست کنید پتروشیمی نمیخواهیم و در عوض پولش را به ما بدهید. پولش را چه کار کنیم، عرض کردم پولش را بگذارید در بانک و سودش را بگیرید. به معلمان خود حقوق بدهید و بگویید حق ندارید دوشغله باشید. باید بیایید این آموزشها را ببینید، نظام آموزشی را از نظام کلی به نظام شناختی تبدیل کنید. 30 سال دیگر یک استان توسعهیافته شوید.
در صورت داشتن پتروشیمی، سهم استان کردستان از پتروشیمی، دربان و نگهبان و راننده خواهد شد. این پتروشیمی نقشی در اقتصاد کردستان بازی نخواهد کرد. بنابراین، کردستان به خاطر اینکه هنوز انباشتی از صنایع متضاد و متناقض، محیط زیست و فضای شهری را از بین نبرده است، مستعدتر از اراک است. تاخیر در تصمیمگیری در مورد الحاق به سازمان تجارت جهانی، فرصت مزیت عقبماندگی را از دست ما میگیرد. چگونه؟
انواع مدیران
لازم است یک پرانتز باز کنم. کمی راجع به انواع مدیران توضیح دهم. انسانها در مورد کار کردن و نقششان در کار، به شش طبقه قابل تقسیم هستند. یعنی هر آدمی در یکی از این طبقات جای خواهد گرفت. بخشی از آدمها پخته کار هستند، یعنی حرکت نمیکنند و دنبال بازدهی هستند. معمولاً بچههای ما این تیپ آدم هستند و پختهکار بار میآیند. حاضر به هیچ ریسک و هیچ حرکتی نیستند، ولی همه چیز باید برای آنها آماده باشد. بسیاری از بزرگسالان هم پخته کار هستند و حاضر به ریسک، برنامهریزی و تعقل نیستند، ولی دنبال این هستند که منافع رایگانی به دست آورند. دسته دوم کارمند هستند. دوست دارند بروند سر کار و بیایند و یک حقوقی بگیرند. ریسک نمیکنند. ریسکپذیر نیستند. انگیزه کنترل بقیه را هم ندارند. انگیزه منفعت دارند، ولی چون ریسکپذیر نیستند به منافع کمی قناعت میکنند. دسته بعدی مدیر عادی هستند. مدیر عادی وضعیت موجود را خوب مدیریت میکند. ریسک هم اگر میپذیرد، در حد استاندارد است. وضعیت موجود را خوب مدیریت میکند. دنبال ارتقا نیست. دسته بعدی مدیران کیزنری یا فرصتجو هستند. مدیرانی که خودشان خلق فرصت نمیکنند، ولی ریسک میکنند و فرصتهای سودآور را کشف میکنند و سود میبرند. اما اینها به دیگران سودی نمیرسانند. دسته بعدی مدیران، مدیران کارآفرین هستند. خلق فرصت میکنند. تنها کشف فرصت نیست. خلق فرصت میکنند. فرصتهای سودآور را در اختیار دیگران قرار میدهند و خودشان هم سود میبرند. مدیران کارآفرین، ریسکپذیری بالایی دارند. صبوریشان بالاست، عقلانیتشان بالاست. دنبال خلق فرصت هستند. تا خلق فرصت میکنند، دیگران از فرصتهای اینان بهرهبرداری میکنند. کپیبرداری میکنند. دیگران هم سود میبرند. ولی اینها خودشان هم سود میبرند. دسته بعدی، مدیران قمارباز هستند. که صرف ریسک برایشان لذت دارد. مدیرانی که در شرایط امروز اقتصاد ایران به راحتی خریدهایی میکنند، مدیران قماربازی هستند. اینها بعضی اوقات سودهای کلان میبرند و بعضی اوقات سقوط میکنند. یک مرتبه به بورس میرود و یک بار هم به ارز. سودهای کلان میکند و بعضی اوقات هم سود کم. یک اقتصاد بسامان، باید همه این دسته انسانها را داشته باشد. یک اقتصاد در حال توسعه، باید سهم مدیران کارآفرینش را بالا ببرد. مدیران کیزنری هم لازم داریم، فرصتجو نه، فرصتطلب. اینکه چرا سهم مدیران کارآفرین بالا نمیرود، بحث دیگری است که به عدم اطمینانهایی که در اقتصاد وجود دارد، مربوط است. مدیر کارآفرین افق میخواهد. عدم اطمینان افق را از او میگیرد. پس دیگر کارآفرینی نمیکند. میرود سراغ فرصتجویی.
در نظام اقتصاد جهانی، یکسری از کشورها نقش کارآفرین را بازی میکنند. اینها همان خطشکنها هستند. در گذشته سودهای کلان بردهاند و کارآفرینان هستند. قاعدتاً پتانسیلها و ظرفیتهای انباشتهشده ویژهای در گذشته داشتهاند که حالا میتوانند کارآفرینی کنند. چون مزیت تقدم دارد و زودتر داخل بازی آمده است. کشورهای دیگر، این فرصت برای آنها هست که به مدیران فرصتجو یا کیزنری تبدیل شوند. فرصتهایی که خط مقدم، تولید میکند، فوراً بروند کشف کنند و سهمی بگیرند. اگر این کار انجام نشود، در گام بعدی، کشورهایی که در مرحله سوم وارد میشوند، میشوند کشورهایی که نقش مدیر عادی را دارند و وضعیت موجود را حفظ میکنند. ارتقا پیدا نمیکنند. میشوند کشورهایی که نقش کارمند را بازی میکنند، یا سهم مشخصی در تقسیم کار به آنها میدهند که کار مشخصی را انجام دهند و حقوقی میگیرند اما در تقسیم کار جهانی نقشه دقیقتر ندارند. مدیران دسته دوم، یعنی مزیت عقبماندگی، وقتی است که ما بتوانیم در تقسیم کار جهانی، نقش مدیران فرصتجو یا کیزنری را بازی کنیم. اگر به موقع این کار را نکنیم، فرصتهایی که توسط کشورهای کارآفرین ایجاد میشود، توسط سایر کشورهای کیزنری یا فرصتجو، تسخیر میشود، سهمی که برای ما میماند، سهم کارمندی خواهد بود. بنابراین، داستان این است که ما گرچه خط مقدم را از دست دادهایم، ولی تعلل باعث میشود در تقسیم کار جهانی نتوانیم نقش دوم را هم که مدیر فرصتجو یا کیزنری است، بازی کنیم. فرصت یعنی مزیت عقبماندگی وقتی برای ما وجود دارد که ما به موقع اقدام کنیم و از فرصتهایی که توسط کشورهای پیشرو خلق شده است، بتوانیم بهرهبرداری کنیم. این فرصت را که از دست بدهیم، دیگر در تقسیم کار چیزی نمیماند. در تقسیم کار جدید، فرصتها از جنس فعالیتهای دانشبنیان است. نکته دیگر این است که تاخیر در الحاق به WTO و تاخیر در پیوستن باعث میشود فرآیند یادگیری را از دست بدهیم. در تقسیم کار جهانی، ژنتیک ما را یادگیری مشخص میکند، نه ژنتیک طبیعیمان. موقعیت ما در ژنتیک جهانی با تسریع در فرآیند یادگیری مشخص میشود، نه اینکه به لحاظ زیست طبیعیمان بهره هوشیمان چقدر باشد. کره شمالی، امروز به لحاظ ژنتیک رتبه اول دنیا را دارد. دو تا کشور هستند که رتبه اول را دارند. یکی کره شمالی است و یکی مغولستان. مغولستان و کره شمالی، جزو رتبههای اول ژنتیک در دنیا هستند. الزاماً بهره هوشی طبیعی نقش آینده را تعیین نمیکند. بهره هوشی اجتماعی، هوش هیجانی، هوش عاطفی است، به شرطی که پشت آن انباشتی از دانش باشد، جایگاه ژنتیک ما را تعیین میکند و بدون طی کردن یک دوره آموزشی بلندمدت، ما نمیتوانیم جایگاه مناسبی داشته باشیم.
اختلال ارتباطی در جامعه ما
فرض کنید فردا WTO جلسه تشکیل داد، به ما اطلاع داد که شما عضو شدهاید. آیا ما ملحق شدهایم؟ 20 سال لازم است تا نسلی از تجاری که با زیر و بم اقتصاد جهانی آشنا باشند، تربیت کنیم. ما نسلی از تجار جوان که در همه حوزهها آموزش دیده باشند، اصلاً نداریم. بنابراین فرآیند الحاق، یک فرآیند اداری نیست. یک فرآیند طبیعی است که با یک جریان آموزش تاریخی باید محقق شود.
همانگونه که در جامعه، افرادی جایگاه برتر پیدا میکنند، که دو ویژگی داشته باشند. یک، باهوش باشند. دو، تواناییهای ارتباطیشان قوی باشد. یعنی اختلال ارتباطی نداشته باشند. سواد ملاک نیست! در جامعه ما، اگر یک بیماری عمومی-اجتماعی را مشخص کنیم، باید بگوییم، اختلال ارتباطی. جامعه ما با یک بیماری عمومی اختلال ارتباطی روبهروست. اصلاً مقامات کشور هر زمان میخواهند با هم حرف بزنند، سخنرانی میکنند. در سخنرانیهایشان با هم حرف میزنند. بنشینند یک گوشه گفتوگو کنند و به جمعبندی برسند، نیست. مردم ما هم همینطور. مردم ما هم میانشان گفتوگو نیست. در خانوادهها، گفتوگو بین ما نیست. بنشینیم با بچهها و با همسرانمان تقسیم کار کنیم و بحث کنیم، تصمیم بگیریم، یک تقسیم کار سنتی در خانوادهها از قدیم بوده است. همچنان ادامه مییابد. گفتوگوها معمولاً با نق زدنهاست. پیامهایی که بچهها به پدر و مادرشان میدهند، با بداخلاقیهایشان است. به همین ترتیب در سطح اجتماعی، اختلال ارتباطی جدیای وجود دارد. گفتوگو مختل است. گفتوگو محصول تواناییهایی است که در هوش اجتماعی انباشته میشود. بهره هوشی ما 84 است، قبل از انقلاب 86 بوده است و حالا 84 است. مسائل تغذیه و مسائل آلودگیها و... در هر صورت، اثر گذاشته است و دو رتبه پایین آمدهایم. چین 20 سال پیش بهره هوشیاش 98 بود و حالا 105 است. یعنی پنج درجه هم از یک بهره هوشی نرمال، بالاتر رفتهاند. این مشکلی است که ما داریم، و بخشی از آن به خاطر نحوههای مدیریت سالیان اخیر، رژیم غذایی، استرسهای اجتماعی و جنگ است. اما از آن سمت، در عین حال، به لحاظ تواناییهای ارتباطی، هم در داخل، هم در خارج، مشکلات جدیای داریم. این تمرین پیوستن را باید شروع کنیم. 30 سال، یک نسل باید تمرین کند، تا نسل بعد بتواند عملاً ملحق شود. بنابراین ما 30 سال باید کار کنیم. نگران از این نباشیم که اگر ما گفتیم میخواهیم بپیوندیم چه خواهد شد. سیل میآید و صنایع ما را میبرد. آن سیل هم میآید. ولی ما با دیرکردمان فرصتهای نسلهای آینده را از آنها میگیریم.
فرصتهای پایه ایجاد مزیت رقابتی میکند
فناوری دارد به مرز تکینگی میرسد. یعنی چه؟ الوین تافلر سال 1980 که موج سوم را نوشت، پیشبینی کرد که 20 سال دیگر این اتفاقات رخ خواهد داد. یکسری از اتفاقات رخ داد، یکسریاش هم قبل از 20سالگی رخ داد. از سه، چهار سال پیش به بعد در فناوری گفتند ما دو سال بیشتر نمیتوانیم پیشبینی کنیم. از 2010 به بعد گفتند ششماه. الان میگویند بیش از یک ماه قابل پیشبینی نیست. این مفهوم تکینگی است. یعنی ما در فناوری به مرزی میرسیم که اصولاً دیگر نمیدانیم مسیر چه خواهد بود. در آزمایشگاهها به طور مخفیانه یا آشکار، انبوهی از تحقیقات رخ میدهد که هر کدام به نتیجه برسد ممکن است موج ایجاد کند. به مرزی رسیدهایم که با یک تغییر کوچک، اثر پروانهای رخ میدهد. اثر پروانهای در هواشناسی به کار میرود. که اگر نیم درجه هوای آن گوشه اقیانوس تغییر کند، آن سمت اقیانوس سیل و توفان میآید. فناوری وارد مرز تکینگی شده است. فناوری دارد به مرزی میرسد که اگر ما سریع بخشی از شکافمان را جبران نکنیم و فرصتهای پایه را درنیابیم، اصولاً فرصت جبران بعدی از دست خواهد رفت. یکسری فرصتها پایه است. فرصتهای پایه را اگر از دست دادید، قابل جبران نیست. فرصتهای پایه آن فرصتهایی است که شما بر اساس آن میتوانید مزیت تولید کنید. همینجا تفاوت مزیت نسبی با مزیت رقابتی را عرض کنم. مزیت نسبی، این است که شما یک تواناییها و یک موهبتهای از پیش دادهشدهای دارید. تواناییهای الهی یا موهبتهای طبیعی دارید. بر اساس آنها شما یک کشتیگیر برجسته میشوید. شما بر اساس مزیت نسبیتان عمل کردهاید. شما به لحاظ ژنتیک آدمی بودهاید که به درد کشتی میخوردهاید. در تولید نفت مزیت نسبی دارید. پس تقسیم کار در مزیت نسبی، بر اساس موهبتهای اولیه است. مزیت رقابتی این است که شما مزیت نسبی را خودتان تولید میکنید. مزیت طراحی میکنید. شما اینجا قدرت تغییر مزیت دارید. در اقتصاد اینگونه است. الان دنیا به مرزی رسیده است که طراحی مزیت میکند. یعنی نگاه میکند، میبیند که الان در این حوزهها میتوانم خلاقیت بورزم. مهم نیست که منابع اولیه دارم یا خیر. همه تواناییها به سمت تواناییهای دانشبنیان در حرکت است. پارک علم و فناوری کالیفرنیا، یک دانه میکروب را به موسسه رازی، به موسسه پاستور، میفروشد 500 دلار.
پارک علم و فناوری کالیفرنیا، نمونههای گربههای ما را میبرد، اصلاح نژاد میکند و صادر میکند.
اصلاً مهم نیست که شما مواهب اولیه دارید. شما خلق میکنید. اگر ما فرصتهای پایه را از دست بدهیم، تواناییمان در خلق مزیت را از دست خواهیم داد. بدون فرصتهای پایه، شما این توانایی را نخواهید داشت.
جمهوری اسلامی با جهانی شدن چه برخوردی دارد؟
حکومت ما، در مساله توسعه، هنوز به جمعبندی نرسیده است. یعنی هنوز معلوم نیست که توسعه به مفهوم رایج جهانی را میخواهد یا خیر. یکسری کارها میکند، که من میخواهم. یکسری کارها میکند که میگوید آن الگو را قبول ندارد. ولی ما تا به سیاستها نگاه میکنیم، نمیفهمیم که در مساله توسعه جمعبندی دارد یا خیر. سیاستهای توسعه در برنامههای اول تا سوم و چهارم، سیاستهایی بود که سازگار با پروسه توسعه جهانی بود. حالا یکسری ویژگیهای خاص ملی و مذهبمان را هم دربر گرفته بود. ولی شاکله این سیاستها با پروسه جهانی سازگار است. ایرادهای زیادی داشته است. باید آن سیاستها در یک بستر دیگری اجرا میشد. یعنی سیاستهای تعدیل باید در یک پروسه 15، 20ساله اجرا میشد. آن شتاب، آن آزادسازیها برای اقتصاد ما خیلی سریع بود. در هر صورت، هدفگذاریهای کلی برنامهها، به نوعی سازگار با جهانیشدن بود. آیا جمهوری اسلامی دنبال رشد و توسعه به مفهوم رایج در دنیاست؟ برخی از اقداماتی که در دو دولت قبلی انجام شد، نشانههای این بود که پروسه توسعه مرسوم را نمیخواهد. از انحلال سازمان مدیریت گرفته، از کنار گذاشتن برنامههای توسعه گرفته از تغییر اسم برنامهها گرفته تا برخی از سیاستگذاریها، برخی از هدفگیریها و رفتارها، تعارضآمیز است و نشان نمیدهد که قاطعیت به مفهوم مرسوم برای توسعه وجود دارد یا خیر. در تئوری توسعه، کشورها سه دسته میشوند. توسعهخواه، توسعهباز و توسعهخوار. دولت توسعهخوار مثل دولت قاجارها نه در تئوری و اندیشه توسعه میخواست و نه در عمل. در عمل هم اگر قائممقام یا امیرکبیر یا فرد دیگری پیدا میشد که قصد انجام کاری را داشت، به سرنوشتی نامعلوم دچار میشد. یا حاج امینالضرب که به هزینه شخصی 150 سال قبل میخواست برای ما راهآهن از شمال به تهران بکشد، ببینید چه کارآفرینهای بزرگی داشتیم. ناصرالدینشاه اجازه نمیدهد. مجوز به او نمیدهد که راهآهن بکشد. پس، حکومت قاجارها آشکارا کارشکن یا توسعهخوار است و بذر توسعه را میخورد. دولتهای توسعهخواه، در مقابل، دولتهایی هستند که هم در اندیشه توسعه میخواهند و هم در عمل به توسعه کمک میکنند. آرامآرام که بخش خصوصی و جامعه مدنی رشد میکند، دولتها خودشان را عقب میکشند و اجازه میدهند تا نهادهای مدنی رشد یابند، دانشگاه میزنند. دانشگاه بالاخره اقتضائات خودش را دارد. به محض اینکه دانشجویان تحرک مییابند، سرکوب میشوند. روزنامهها و رسانههای گروهی مدنی تشکیل میشوند. به محض اینکه یک مقداری اینها نقش خودشان را بازی میکنند، سرکوب میشوند. این نمونه رژیم پهلوی، آشکارا یک نمونه حکومت مردد در توسعه بود. رضاشاه میآید عدلیه میزند. اولین رئیس عدلیه را خودش میکشد. رفتارهای متعارض دارند. در سالهای بعد از انقلاب نمیدانیم دقیقاً، یکسری از علائم، توسعهخواهانه است و یکسری از علائم، این است که این ساختار آمادگی کنار آمدن با پیامدهای توسعه را ندارد. بالاخره توسعه پیامدهای خودش را خواهد داشت. اگر ما توسعه میخواهیم، باید پیامدها را بپذیریم. این مساله در سالهای اخیر باعث شده، بحث الگوی بومی توسعه و الگوی ایرانی - اسلامی پیشرفت طرح شود. ولی مساله این است که در مورد این الگو، به جمعبندی نمیرسیم. سالهاست که راجع به این الگو کار میکنیم. یک بسته سازگاری هنوز پیدا نشده است. بنابراین به نظر میرسد که ما در این مورد هنوز جمعبندی نداریم. شما وقتی که در این مورد جمعبندی ندارید، طبیعی است که در مورد پیوستن به اقتصاد جهانی هم مردد هستید. چون اگر این الگوی توسعه جهانی را نپذیرید، جهانیشدن بخشی از چیست؟ همان الگوی توسعه است. بنابراین شما مردد برخورد میکنید. به نظر میرسد که تردیدی که در ساختار سیاسی ما در مورد الحاق به WTO وجود دارد، ناشی از تردیدی است که در مورد اصل شیوه توسعه داریم و هنوز به جمعبندی نرسیدهایم.
جمعبندی من این است که در هر صورت انشاءالله بعد از حل و فصل مناقشه اتمی و بعد از اینکه یکی دو سال، دولت یازدهم تلاش کند همه همتش را بگذارد و اقتصاد ما را از رکود خارج کند، موضوع اول کشور باید مساله الحاق به WTO باشد. این نگرانی وجود دارد که مساله اشتغال، که ما به سرعت با لشگری از بیکاران هم روبهرو هستیم، به موضوع اول بدل شود و برای حداقل 10 سال، دوباره مساله الحاق را از اندیشه دور کنیم. ما نمیگوییم که به سرعت بپیوندیم. باید در مورد الحاق به WTO، به طور جدی فکر کنیم، برنامهریزی کنیم و منظم پیش برویم. من این نگرانی را دارم که به محض اینکه از داستان رکود خارج شویم، مساله اشتغال پیش بیاید. ما رسماً حدود چهار میلیون بیکار داریم و دو میلیون هم به صورت غیررسمی، در مجموع شش میلیون بیکار، به صورت بالقوه داریم و این شش میلیون بیکار، یعنی یک لشگر ویرانگر ششمیلیوننفری که ما را به سرعت با چالشهایی روبهرو میکند و اینقدر درگیر آن چالشها میشویم که دوباره اندیشیدن در مورد الحاق 10 سال عقب میافتد. اشتغال ما مساله جدی است. ممکن است که تبعات امنیتی و سیاسی برای ما داشته باشد. ولی به نظر میرسد که حتی مساله اشتغال را هم باید در بستر الحاق به آن بیندیشیم. جدای از بستر الحاق، یعنی ما 10 سال برویم برای اشتغال و بعد فکر کنیم برای الحاق. اشتغال را هم باید در بستر الحاق به آن بیندیشیم. با این جمله سخنم را تمام میکنم که اگر به موقع، جهانی نشویم، به موقع ایرانی بودن خودمان را هم از دست خواهیم داد.
دیدگاه تان را بنویسید