شکلگیری بانک مرکزی، تاسیس حزب و سرانجام سازمان برنامه در گفتوگو با خداداد فرمانفرمائیان
سمیعی شایسته نخستوزیری بود
مجید یوسفی: نخستین بار ابوالحسن ابتهاج را در میان جمعی از محصلان آمریکایی در نیویورک دید. زمانی که وی از عظمت ایران و خدمات خود در سازمان برنامه در میان دانشجویان سخن میگفت. کمی بعد در سال ۱۹۵۶ میلادی وقتی از هاروارد فارغالتحصیل شد به دعوت دانشگاه پرینستون کسوت استادی را پذیرفت.
نخستین بار ابوالحسن ابتهاج را در میان جمعی از محصلان آمریکایی در نیویورک دید. زمانی که وی از عظمت ایران و خدمات خود در سازمان برنامه در میان دانشجویان سخن میگفت. کمی بعد در سال 1956 میلادی وقتی از هاروارد فارغالتحصیل شد به دعوت دانشگاه پرینستون کسوت استادی را پذیرفت. هنوز چند ماهی نگذشته بود که ابتهاج در سفر بعدی از او خواست که به ایران بازگردد. فرمانفرمائیان پذیرفت و به سفارش ادوارد میسون استاد اقتصاد و رئیس مرکز لتاور آمریکا، کنت هنسن -رئیس آمریکایی طرح مارشال در اتریش- را نیز با خود در تهران همراه کرد و خود ریاست دفتر اقتصادی سازمان برنامه را بر عهده گرفت. استخدام خداداد در سازمان با ورود گروه مشاوران هاروارد به ایران مصادف شد. او مدتی معاون سمیعی در بانک مرکزی شد و زمانی که سمیعی به سازمان برنامه رفت او ریاست بانک مرکزی را بر عهده گرفت. فرمانفرمائیان در شکلگیری و تحول مفهوم و ساختار برنامهریزی در ایران نقشی محوری ایفا کرد.
ابتدا کمی درباره روحیات و احوالات شخصی مهدی سمیعی صحبت کنید. در واقع خلقیات شخصی ایشان بیشتر برای من مدنظر است نه رفتار شغلی و حرفهای.
مهدی سمیعی از خانوادهای ممتاز و درجه یک گیلانی بود. من مادر و پدر وی را میشناختم. نبیلالملک پدر وی مدتی سناتور و وزیر و سالها در هیات مدیره شرکت تلفن بود. اولین باری که سمیعی را دیدم سالی بود که به سازمان برنامه بازگشتم. من در سازمان با او آشنا شدم، چرا که یک دوست مشترک فرنگی داشتیم که مشاور بانکی بود. پیش از من او با سمیعی حشر و نشر داشت. از ابتدای آشنایی روحیات ما با هم همخوانی داشت و به همین دلیل دوستی ما ادامه پیدا کرد. من در سازمان برنامه بودم و او هم ابتهاج را به خوبی میشناخت و خیلی قبلتر از من با ابتهاج کار کرده بود. البته ابتهاج نیز بسیار به مهدی معتقد بود. به تعبیری ابتهاج سمیعی را پرورش داده بود. وقتی مهدی سمیعی وارد بانک شد، ابتهاج رئیس بانک ملی بود. من تازه از سوی ابتهاج دعوت شده بودم که برای تشکیل دفتر اقتصادی در سازمان برنامه اقداماتی انجام دهم. زمانی که گروه هاروارد وارد ایران شدند، ما یکدیگر را میشناختیم و مهدی با سایر اعضای
خانواده من دوست بود و با آنها ارتباط تنگاتنگی داشت. اما بعد از این بود که متوجه شدم او چه روحیاتی داشت و چه انسان وطنپرست و نازنینی بود. اما هیچگاه وطنپرستیاش را بروز نمیداد و با حرف بیان نمیکرد اما در عمل او فردی کاملاً وطنپرست و خدمتگزار بود.
البته ابتهاج و مهدی سمیعی با هم نسبت فامیلی هم داشتند.
اول اینکه هر دو اهل رشت بودند. اما اینکه این دو از کجا به یکدیگر پیوند یافته بودند و نسبت فامیلی داشتند من اطلاع ندارم. اما من معتقد هستم که هر دو در رشت توسط پدران و پدربزرگان خود با یکدیگر آشنایی و نسبت داشتند.
در مستندات اقتصادی نوشتهاند همان اندازه که ابتهاج بنیادگذار سازمان برنامه بود، از مهدی سمیعی نیز به عنوان پایهگذار بانک مرکزی در ایران یاد میشود. این مطلب تا چه اندازه درست است؟
این مقایسهها بسیار دشوار است. ابتهاج، فرانسوا کراکو را به سازمان برنامه آورد. کراکو یک کارشناس بلژیکی بود که اولین اساسنامه بانک مرکزی و لزوم ایجاد بانک مرکزی را تهیه کرد که بعد از آن به فارسی ترجمه شد. مهدی سمیعی سابقه بانکی پرباری داشت، ابتدا رئیس بانک ملی و سپس رئیس مشترک بانک توسعه صنعتی و معدنی بود. بیشک مهدی سمیعی نقش اساسی در شکلگیری بانک مرکزی داشت اما نه مانند نقشی که ابتهاج در سازمان برنامه ایفا کرد. من تصور میکنم نقش او به اندازه ابتهاج نبود. این مقایسهها بسیار دشوار است. نمیتوان گفت نقش کدامیک کمتر و کدامیک بیشتر بود. اما شکی نیست که سمیعی نقش و کمکی بزرگ در ایجاد بانک مرکزی داشت. در همان زمان فرانسوا کراکو حضور داشت و سمیعی نیز با وی دوست بود و به شدت با هم مرتبط بودند. من زمانی که در دفتر اقتصادی سازمان برنامه بودم کراکو این کارها را انجام میداد، من به خاطر ندارم که با کراکو در مورد
این موضوع صحبت کرده باشم. به هیچ عنوان اینطور نبود. اما کراکو بسیار به سراغ سمیعی میرفت. چون او سابقه بسیار زیادی در بانک ملی داشت که آن زمان حکم بانک مرکزی را داشت. کراکو میخواست اطلاعات مربوط به بانک مرکزی را داشته باشد و تنها کسی که به این اطلاعات دسترسی داشت و همزبان او بود، سمیعی بود. مهدی سمیعی زبان انگلیسی و فرانسه را به خوبی صحبت میکرد. کراکو و مهدی سمیعی جلسات بسیاری در این زمینه باهم داشتند اما من در این جلسات نبودم تا قضاوت کنم.
در یکی از سایتهای معتبر اقتصادی، در مورد بانک مرکزی ایران نوشته شده «نهادی در عصر پهلوی دوم که عاری از فساد، نسبتاً مستقل و به نحوی کارآمد بود». این سایت نماد چنین خصیصههایی را منتسب به مهدی سمیعی میدانست.
این کمی مبالغهآمیز است. ابتهاج در دوران تاسیس بانک مرکزی در بانک ملی بود. فراموش نکنیم که روسای نخست بانک مرکزی ابتدا ابراهیم کاشانی و سپس علیاصغر پورهمایون بودند. زمانی که پورهمایون به سازمان برنامه میآمد و روی مباحث پولی بحث و جدل داشت مهدی سمیعی اصلاً نقشی نداشت.
گفته شده که شما هم در این جلسات حضور داشتید؟
بله، من به اصرار ابتهاج از روز نخست عضو شورای بانک مرکزی بودم. پیش از پورهمایون، آقای کاشانی بودند که اصرار داشتند من قائممقام ایشان باشم که من همیشه دکتر رضا مقدم را به خودم ارجح میدانستم. دکتر مقدم معاون حسنعلی منصور در وزارت بازرگانی بود. پیش از آن مقدم معاون من بود. سپس به وزارت بازرگانی رفته و معاون حسنعلی منصور شد و پس از آن به بانک مرکزی رفت و قائممقام کاشانی شد. مقدم به مراتب بهتر از من بود. مقدم دانش مالی و بانکی داشت. او درس علوم اقتصادی و بانکی خوانده بود و مدتها در صندوق بینالمللی پول کار میکرد و بسیار در این مسائل تبحر داشت. در نتیجه من در دفتر اقتصادی ماندم و سپس در زمان صفی اصفیا معاون سازمان برنامه شدم. اما مهدی سمیعی در آن دوره رئیس بانک توسعه صنعتی معدنی بود، که تازه تاسیس شده بود و بانک مرکزی به آن پول تزریق کرده بود. البته از یاد نبرید هنگامی که فردی چنین جایگاهی دارد در تمام شوراهای اقتصادی، گروههای وابسته به بانک مرکزی و سازمان برنامه نیز حضور دارد. من مهدی سمیعی را ابتدا این گونه شناختیم. سمیعی از سوی بانک توسعه صنعتی و
معدنی برای دریافت اعتبارات به سازمان برنامه میآمد. من از آنجا با او بیشتر آشنا شدم و به او اعتقاد پیدا کردم. او با ما بر سر احتیاجات مالی و پولی بانک توسعه صنعتی و معدنی بحث میکرد.
آقای فرمانفرما بسیاری همانند شما معتقدند که مهدی سمیعی دستپرورده مکتب ابتهاج بود. اما همه میدانیم که مشرب و خلقیات این دو خیلی با هم متفاوت بود. مهدی سمیعی بیشتر با تواضع و شکستهنفسی مواضع خود را مطرح میکرد حال آنکه رفتار ابتهاج مقتدرانه و قاطعانه بود.
اتفاقاً آقای سمیعی نهچندان شکستهنفسی میکرد و نه بیخودی ژست میگرفت، خیلی سرراست و صادق بود و در نهایت آرامش حرف خود را میزد و این گونه کسی تصور نمیکرد که او مدعی چیزی شده است. هیچگاه دیگران را از حرفهای خود نمیترساند که باید چنین باشد یا نباشد، در حرفهای خود پافشاری نداشت. تنها استدلال میکرد. با همه زیردستان، همکاران و بالاتر از خود به همین شکل رفتار میکرد.
سمیعی با شاه هم ارتباط نزدیکی داشت. کیفیت این روابط چگونه بود؟
او، خوشکیش و صفی اصفیا را معمولاً شاه منصوب میکرد. گاهی اوقات حرفهایی از زبان شاه درباره این دو یا برعکس گفته میشود که او خیلی به اینها اعتقاد داشت.
همیشه بسیاری میگویند که ما مسائل بسیاری را به شاه گفتیم چون همه ما شاه را دیده بودیم و رفت و آمد داشتیم، اما اینکه چه موضوعی چطور به شاه گفته میشد خیلی مهم بود و دوم اینکه در چه وضعی با شاه گفتوگو کند. به این موارد باید توجه کرد که در چه کانتکس و متنی این حرفها زده شد. شک ندارم که سمیعی نسبت به جایگاه خود از خودگذشتگی داشت. خوشکیش نیز احترام فوقالعادهای برای سمیعی قائل بود. مخصوصاً زمانی که رئیس بانک ملی بود و سمیعی نیز رئیس بانک مرکزی بود. هر دو نفر احترام بسیاری برای یکدیگر قائل بودند و همدیگر را دوست داشتند. خوشکیش حرفهای سمیعی را اطاعت میکرد. همانطور هم مهدی سمیعی بسیار با آرامش صحبت میکرد و تمام جنبههای موضوع را مدنظر داشت و اگر با وی مخالف بودید پس از مدتی همراه میشدید. او هرگز دستور نمیداد بلکه استدلال میکرد و با استدلال و برهان شما را همراه خود میکرد. سمیعی در برابر شاه مسلماً مودب و با آرامش همیشگی رفتار میکرد. او آرامآرام بدون اینکه شاه را ناراحت کند با متانت فوقالعاده حرف خود را میزد. در هر صورت او نوه ادیبالسلطنه وزیر دربار رضاشاه بود که بسیار خوب تربیت شده بودند.
در تاریخ بانک مرکزی ایران مهدی سمیعی دو دوره رئیس بانک مرکزی بود، همانند محسن نوربخش که همین تجربه را پس از انقلاب سپری کرد. اما گویا دو دوره سمیعی خیلی نسبت به هم متفاوت بود؟
بله، این دو دوره با هم قابل مقایسه نیستند. دوره اول دوران نخستوزیری اسدالله علم بود که پیشنهاد ریاست را به او دادند. او دو شرط برای علم گذاشت. اول اینکه حقوق من باید همانند دکتر منوچهر اقبال در شرکت نفت باشد. چون این دستگاه نیمهمستقل و دولتی است؛ این شرط به این خاطر بود که شرایط مالی برای ایشان بسیار مهم بود. دومین شرط این بود که من قائممقام او باشم. در اینجا جالب است خاطرهای را برای شما تعریف کنم، در زمان دکتر امینی قبل از اسدالله علم، من رئیس سازمان برنامه بودم. در آنجا من جنگ و جدالی را راه انداخته بودم تا همه را راضی کنم که بودجه باید از وزارت دارایی به سازمان برنامه و بودجه منتقل شود. در این شرایط دکتر امینی گرفتار من شده بود. من به منزل ایشان میرفتم و زیر کرسی مینشستیم، با او و وزیر داراییاش -عبدالحسین بهنیا- در مورد بودجه و نظام برنامهریزی و تخصیص اعتبار کل کشور بحث میکردیم و اعتقاد داشتم که
اینها باید در اختیار برنامهریز باشد. در نهایت من از دکتر امینی قول گرفتم که این کار انجام شود و اصرار داشتم زیر قول خود نزند. پس از مدت کوتاهی عبدالحسین بهنیا وزیر دارایی استعفا داد و همه اعتقاد داشتند که علت این استعفا فشارها بر دکتر امینی از لحاظ جذب بودجه به سازمان برنامه بود. البته من در این مورد مطمئن نیستم. شاید دلایل دیگری هم وجود داشته باشد. در دوره نخستوزیری علم، بهنیا مجدداً وزیر دارایی شد و زمانی که مهدی سمیعی پیشنهاد کرد که من قائممقام بانک مرکزی شوم، لازم بود تا تصویبنامه را بهنیا -وزیر دارایی- به هیات وزرا تحویل دهد. بهنیا این تصویبنامه را در کشوی میز خود گذاشته و قفل کرده بود. سه ماه گذشت و من منتظر بودم. اما سمیعی در کمال آرامش بود و میگفت علم این قول را به او داده و جای نگرانی وجود ندارد.
یک روز جمعه برای صرف ناهار به منزل دکتر احمد فرهاد در باغچال شمیران رفتم. او رئیس دانشگاه تهران و از اقوام من بود. من رفتم منزل ایشان و عبدالله انتظام، رئیس شرکت ملی نفت و عبدالحسین بهنیا نیز حضور داشتند. در آنجا به آقای بهنیا گفتم اگر من هم جای شما بودم همین کار را میکردم چون آن زمان من فشار زیادی آوردم تا بخشی از وزارتخانه شما به سازمان بودجه منتقل شود، حالا گویا نوبت شماست. شاید جالب باشد ایشان در آن جلسه هیچ نگفتند. شنبه بعد که جلسه هیات وزرا بود، تصویبنامه را به هیات وزرا برد و تصویبنامه را گذراند و پس از آن من قائممقام آقای سمیعی در بانک مرکزی شدم.
دلیل ممانعت آقای بهنیا چه بود؟
چون در زمان دکتر امینی من با آقای بهنیا جدال بسیاری بر سر بودجه داشتم. من اصرار زیادی داشتم که بودجه باید به سازمان برنامه بیاید. همانطور که گفتم شاید این مساله موجب شد تا استعفا بدهد. امینی به من گفته بود من وزیر را تعیین نمیکنم تا زمانی که شما تصویبنامه را تهیه کنید و من خودم آن را به مجلس میبرم اما به رغم اینکه مقدم و سایر همکاران روی تصویبنامه کار میکردند جهانگیر آموزگار به عنوان وزیر دارایی منصوب شد. البته آموزگار نیز از دوستان ما بود و من مخالفتی با وی نداشتم اما نزد دکتر امینی رفتم و گفتم قرار بر این بود تا زمان تهیه تصویبنامه وزیر مشخص نشود الان وزیر جدید نمیتواند تصویبنامه را به مجلس ببرد و نیمی از وزارتخانه را به سازمان بودجه بیاورد. امینی در پاسخ گفت من دیگر قدرت مقابله ندارم. چون به شدت بیمارم. من هم گفتم، قربان ببخشید، من از حضور شما مرخص میشوم و استعفا میدهم. چون نمیتوانم در سازمان برنامه به صورت همکارانی که به آنها قول دادهام نگاه کنم. امینی با حرف من مخالفت کرد اما اصرار کرد که بمانم و استعفا ندهم. او روی صندلی خود نشسته بود، که
ناگهان چرخید و از صندلی روی زمین افتاد. حالش خراب شد. چون او را بسیار دوست داشتم از وضعیت او منقلب شدم و نتوانستم جلوی اشکهای خودم را بگیرم. البته در نهایت این مانع از استعفای من نشد. مهدی سمیعی نیز پیشنهاد خود را داده بود و بر روی این شرط که من قائممقام او باشم پافشاری میکرد و همیشه میگفت آقای علم این قول را به من دادهاند. پس از سه ماه نیز بالاخره دکتر فرهاد بود که موجب شد بهنیا تصویبنامه را ببرد و من قائممقام سمیعی شوم.
چه مدت با آقای سمیعی در این مقطع کار کردید؟
مدت شش سال با مهدی سمیعی کار کردم و از روی اعتقادی که به کارها و تصمیمات او داشتم با جدیت کار میکردم. من مطمئن بودم به آنچه میگوید و انجام میدهد آگاه است و سالهای سال تجربه در کارهای بانکی و مالی مانند بانک ملی داشته و از آن مهمتر اینکه با ابتهاج کار کرده بود. سمیعی بسیار آرام و منظم بود و سر و صدا نداشت و زمانی که به موضوعی معتقد میشد روی آن ایستادگی میکرد.
دوره دوم ریاست بانک مرکزی سمیعی چگونه گذشت؟
سمیعی بعد از بانک مرکزی، رئیس سازمان برنامه شد. هویدا در همان زمان به من پیشنهاد داد که من رئیس بانک مرکزی شوم. من به هویدا گفتم برای من تفاوتی ندارد چون از اتاقی به اتاق دیگر میروم اما سمیعی خبره بانکداری است ولی هویدا قبول نکرد. بنابراین نزدیک به یک سال و نیم من در بانک مرکزی بودم و سمیعی در سازمان برنامه و بودجه، پس از یک سال و نیم مشخص شد که سمیعی علاقهای به سازمان برنامه و بودجه ندارد، به علاوه نمیتواند آن طور که در بانک مرکزی بود با افراد سازمان برنامه و بودجه کار کند و از اینکه نمیتوانست چیزی را به خاطر مخالفت وزرا پیش ببرد بسیار خسته و ناراحت بود. سمیعی به من گفت که من دیگر نمیتوانم در اینجا کار کنم. اگر موافقت کنی من به بانک مرکزی بازگردم و تو به سازمان برنامه و بودجه، البته با هویدا هم صحبت کردهام و او نیز موافق است. هویدا نیز من را خواست و با من صحبت کرد. من هم هیچ مخالفتی نکردم، برای من فرقی نداشت. گفتم با کمال میل از اتاقی به اتاق دیگر میروم. یادم هست که وقتی در اتومبیل با آموزگار نشسته بودم به من گفت بهترین برنامهریز به
سازمان برنامه میرود و بهترین بانکی به بانک مرکزی بازمیگردد. در پاسخ گفتم که تنها یک قسمت از حرفهای شما درست است، آن هم اینکه بهترین بانکی به ریاست بانک مرکزی بازمیگردد.
اما در این دوران شما جنگ و جدالهای زیادی با آموزگار داشتید؟
بله، درست است. زمانی که من در بانک مرکزی بودم جدالهای بسیاری با جهانگیر آموزگار داشتم. چون میخواستم پاداش سالیانه کارمندان بانک مرکزی همانند سالهای پیش و به همان میزان پرداخت شود اما آموزگار که در شورای پول و اعتبار بود مخالفت میکرد که چنین چیزی ممکن نیست، من هم اصرار میکردم که در زمان مهدی سمیعی این اتفاق افتاده و باید در زمانی هم که من رئیس بانک مرکزی هستم، پاداش به همان میزان به کارمندان پرداخت شود والا این ضربهای برای من بود. اما آموزگار موافقت نکرد و مجبور شدم از اختیارات محرمانه رئیس بانک مبنی بر برداشت معینی پول از بانک استفاده کنم و پاداش کارمندان را همانند سالهای پیش پرداخت کنم. آموزگار نیز اعتراض خود را به هویدا برد و من نیز ایستادگی کردم و پاداش کارمندان را پرداخت کردم. بالاخره این جا به جایی انجام شد و آقای سمیعی مجدداً به بانک مرکزی رفتند و آنجا مورد استقبال هم قرار گرفتند.
البته بخشی از این استقبال بازمیگردد به اینکه شهرت سمیعی باعث میشد که کارمندانش بیشتر با او همکاری داشته باشند؛ مخصوصاً در دوره اول؟
البته دوره دوم به مدت شش ماه و بسیار کوتاه بود. من در دوره اول تمام مدت در کنار سمیعی بودم اما در دوره دوم اینطور نبود. تنها چیزی که در مورد دوره دوم میتوانم بگویم همکاریهای فوقالعاده نزدیک بین بانک مرکزی و سازمان برنامه بود که این واقعیت در زمان ریاست دکتر کاشانی نیز هنگامی که دکتر رضا مقدم قائممقام بود نیز رخ داد. آن همکاری بسیار نزدیک و فوقالعاده بود. زیرا دورهای که مهدی سمیعی رئیس سازمان برنامه بود تمام افراد در بانک با او همکاری میکردند، او را میشناختند و میدانستند که تمام حرفهای سمیعی از روی مطالعه و آگاهی است و اگر سمیعی از بانک مرکزی بودجه میخواست میدانستند که راهی جز این وجود ندارد و بلافاصله با مهدی همکاری میکردند. این امر مربوط به زمانی است که سمیعی در سمت رئیس سازمان برنامه و بودجه بود و من در سمت رئیس بانک مرکزی بودم. سمیعی علاقهای به سازمان برنامه و بودجه نداشت، چون در سازمان برنامه مسائل پیچیده سیاسی بسیار بیشتر از بانک
مرکزی وجود داشت. بانک مرکزی از این مسائل دور بود، هر روز تعدادی وزیر به آنجا نمیآمدند تا بر سر هر موضوعی جدال کنند. سمیعی به اعتقاد من طاقت این نوع کارها را نداشت. هرچند که تمام وزرا با سمیعی دوست بودند و احترام زیادی برای او قائل بودند اما با من اینطور نبودند مثلاً آقای منصور روحانی که یکی از معترضترین و جیغجیغیترین افراد کابینه بود با سمیعی رفتار بسیار آرام و خوبی داشت. اما با من بسیار جنگ و جدال داشت. چون من پاسخ او را میدادم اما سمیعی اینطور نبود. سمیعی از فقدان منطق در تقاضاهای دولت از سازمان برنامه خسته شده بود و میدانست بحث منطقی در برابر آنها خیلی معنا ندارد. در بانک مرکزی اینطور نبود و کارهای بانکی ارتباط زیادی به کابینه وزرا پیدا نمیکرد. مورد دوم اینکه سمیعی کارمندان سازمان برنامه را به خوبی نمیشناخت. شاید در سازمان پنج یا شش نفر را از قدیم میشناخت اما در بانک این گونه نبود، برش و نفوذی که در بانک داشت در سازمان برنامه نداشت. در بانک آرامشی وجود داشت که در سازمان نبود. هر روز یک مقاطعهکار به سازمان میآمد و فریاد و جدال میکرد که پول من را بدهید یا یک وزیر میخواست که اعتبارات بیشتری
داشته باشد یا دعوا با ارتش و سایر موارد، اما در بانک فقط جدال با وزیر دارایی بود که اعتبارات بیشتری میخواست اما بانک نمیتوانست اعتبارات را بدون دلیل موجه در اختیار او بگذارد.
به چه دلیل ایشان از بانک مرکزی به سازمان برنامه رفت؟ آیا از سوی شاه عزل شده بود؟
به هیچ وجه. هویدا زمانی که سمیعی در بانک مرکزی بود از او خواهش کرد که به سازمان برنامه و بودجه برود. چون صفی اصفیا از سازمان برنامه رفته بود، پس از آن برای مدت کوتاهی احمد آرامش شوهر خواهر شریفامامی جایگزین شد اما چون اشتباهات بزرگی انجام داد او را برداشته و به دنبال شخصی توانمند بودند تا جایگزین او شود و سمیعی را انتخاب کردند.
احمد آرامش چطور بود؟
او خیلی کارها را خراب کرده بود. آرامش اصلاً مال سازمان برنامه نبود.
آقای فرمانفرمائیان، گفته میشود مهمترین دوره فعالیت بانکی آقای سمیعی در دورهای بود که ایشان رئیس بانک توسعه کشاورزی شدند. چه اطلاعاتی از دوره ریاست وی در بانک توسعه کشاورزی وجود دارد؟
بله، پس از دوره دومی که سمیعی در سازمان برنامه و بودجه بود به بانک توسعه کشاورزی رفت. اما من اطلاعات زیادی در این مورد ندارم. مهدی سمیعی نیز مدت زیادی در بانک توسعه کشاورزی نماند.
گفته میشود که آقای سمیعی اعتقاد داشتند که باید محور توسعه ایران بر پایه کشاورزی باشد در صورتی که شاه این اعتقاد را نداشت، این امر تا چه اندازه صحت دارد؟
خیر، مهدی سمیعی تا این اندازه محدود نگاه نمیکرد. البته کشاورزی جایگاه ویژه خود را داشت و ما هم در سازمان برنامه و بودجه و در هر جای دیگری که بودیم به کشاورزی نگاه مثبتی داشتیم و خواهان پیشرفت این حوزه بودیم. اما سمیعی به سایر حوزهها مانند فرهنگ و آموزش نیز بهای بسیاری میداد و اعتقاد داشت که آموزش نقش اساسی دارد و باید به فرهنگ و آموزش رسیدگی بسیاری شود. همچنین رسیدگی به جادهها و مخصوصاً راههای فرعی را که روستاها را به هم متصل کند بسیار مدنظر داشت. به کشاورزی بسیار رسیدگی میشد و بودجههای خوبی تخصیص مییافت اما قدرت جذب کشاورزی همیشه پایین بود یعنی مبلغی که به آن تزریق میشد اثر خود را خیلی زود و فوقالعاده نشان نمیداد.
و در مورد آقای سمیعی؟
این را تایید میکنم که سمیعی اعتقاد داشت که باید کمک بیشتری به کشاورزی بشود و زمانی هم که در بانک بود سعی میکرد اعتبارات بیشتری را برای بانک کشاورزی بگیرد.
ایشان در زمانی که رئیس بانک توسعه کشاورزی بودند وامهای کلانی دادند و خیلی پیگیر بودند تا کشاورزی در روستاها توسعه یابد و به همین خاطر زمانی که آقای سمیعی در ایران بازداشت شد همان کارمندان نزد امام خمینی (ره) رفتند و خواستند که سمیعی را به جهت خدماتی که کرده آزاد کنند و امام نیز پذیرفتند. با این اوصاف به نظر میرسد این گفته در مورد مهدی سمیعی در ارتباط با اینکه به توسعه کشاورزی معتقد بود اشتباه نباشد.
بله، او معتقد بود. همه ما اعتقاد داشتیم و در مورد پیشرفت کشاورزی و آموزش بسیار با یکدیگر صحبت میکردیم. سمیعی صد درصد معتقد بود و تا جایی هم که توانست کمک کرد اما من قدرت جذب کشاورزی را بیان کردم که نسبت به صنعت بسیار کمتر بود.
اگر به خاطر داشته باشید شاه از سمیعی درخواست تاسیس حزب را داشت. اما تاسیس حزب با روحیات وی سازگار نبود و ایشان این کار را جدی نگرفتند. چرا منصرف شدند؟
اتفاقاً من در این مورد بسیار با سمیعی صحبت کرده بودم. مطمئن هستم که سمیعی اعتقادی به انجام این کار نداشت. بعد از او ناصر عامری این کار را عهدهدار شد. مشخص بود که شاه میخواست در یک بازی نشان دهد که احزاب دیگری هم هستند. سمیعی هم میدانست که حزبی که او بخواهد تشکیل دهد هیچ پایه و اساس و مهمتر از آن تاثیری نخواهد داشت. همیشه خود را عقب میکشید و ناصر عامری که معاون او بود بعدها این کارها را انجام داد و البته عامری هم میدانست که این حزب تاثیر فوقالعادهای نخواهد داشت.
آیا این صحت دارد که چند ماه قبل از انقلاب، شاه از مهدی سمیعی درخواست کرده بود که نخستوزیر شود؟
این صحبت بسیار زیاد بود که سمیعی نخستوزیر شود و من هم بسیار از این موضوع خوشحال بودم و دوست داشتم نخستوزیر شود. اما من هرگز از شاه یا علم و سایرین چنین اشارهای ندیدم که پیشنهاد نخستوزیری به سمیعی شده است. حتی از سمیعی نیز چنین چیزی را نشنیدم. اما به نظر من مهدی جزو افرادی بود که حق و لیاقت نخستوزیری را داشت و من دعا میکردم که نخستوزیر شود.
به نظر شما اگر نخستوزیر میشد میتوانست حرکتی در جهت بهبودی کشور داشته باشد؟
نمیشود اینطور گفت که اگر او نمیتوانست هیچکس دیگر هم جز او نمیتوانست کاری انجام دهد. چون سمیعی فردی سیاسی نبود. او نمیتوانست شمشیر بکشد و مسائل بزرگ سیاسی را حل کند. چرا که هیچوقت در کارهای سیاسی نبود و همچنین شرایط لازم برای احراز جایگاه نخستوزیری را که در مقابل شاه و مجلس بایستد و پافشاری کند نیز به همراه نداشت.
میتوان گفت سمیعی بیشتر تکنوکرات بود.
بله، بسیار آرام و منظم بود. تحصیلات و کار او نیز همان بود که انجام میداد. اهل هیاهو، جدال و بازیهای سیاسی نبود و به این شناخت از سیاست رسیده بود و به همین دلیل از آن دوری میکرد. همه او را میشناختند، جدیت و پاکی و خوشفکری را در انجام کارش دیده بودند. سمیعی این شخصیت را نداشت که نطق کند یا به مجلس برود و با مجلسیها جدال کند. سمیعی از یک تکنوکرات فراتر بود. او میخواست همه چیز را تغییر دهد تا راههای بهتر برای اداره کشور پیدا شود. او همه را میدانست و میفهمید. این در خون او بود. اما او اهل سر و صدا و هیاهو نبود.
در یکی از منابع هنری خواندم که آقای سمیعی زمانی که رئیس بانک مرکزی بود بعضی از تابلوهای هنرمندان و نقاشان را میخرید و به قیمت خوبی به بانکدارهای معتبر دنیا و رجال مهم کشورهای دیگر هدیه میداد، میفروخت یا برای بانک کشاورزی خریداری میکرد. این چقدر درست است.
سمیعی دوستان نقاش و هنرمند زیاد داشت و بسیار به آنها کمک میکرد اما هرگز در این کار نبود که نقاشیهای آنها را بخرد و بفروشد. حتی ما در آن زمان همراه با ابراهیم گلستان فیلمی در مورد جواهرات و گنجینههای بانک مرکزی تهیه کردیم. ابراهیم گلستان نیز از دوستان ما بود. سمیعی خرید و فروش نمیکرد اما به هنرمندان، نویسندگان و شعرا تا جایی که میتوانست کمک میکرد. او انسان بسیار متمدنی بود و دوست داشت هنر و تمدن در جایگاه والایی قرار گیرد.
قبل و حین انقلاب آقای سمیعی رئیس بانک توسعه کشاورزی بود و در کوران انقلاب در ایران ماند و نرفت. در روزهای انقلاب او چه تصوری از اوضاع داشت؟
همه ما همین فکر را میکردیم. در جمع با هم صحبت میکردیم و میگفتیم که ما کاری نکردهایم که بترسیم و فرار کنیم. تصور میکردیم که دولت عوض شده و شاه هم تصمیم دارد برود. ترسی نداشتیم اما بعداً ترسهای ما شروع شد. بازرگان یکی از دوستان ما بود. بازرگان و مهدی سمیعی از دوستان قدیمی هم بودند و سالهای سال یکدیگر را میشناختند. بازرگان را شخصی آزادمنش و غیرسیاسی میدانستیم و احترام بسیاری برای او قائل بودم. طبیعی بود که در ابتدا سمیعی ترسی نداشت و فکر فرار نمیکرد. اما بعداً خطر را حس کرد و مثل من از کشور خارج شد. من هم یک سال در ایران ماندم، دستگیر شدم و پس از آن از ایران خارج شدم.
دیدگاه تان را بنویسید