شناسه خبر : 14958 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

جایگاه سیاسی و اعتبار بانکی مهدی سمیعی در گفت‌وگو با علینقی عالیخانی

درخشش سمیعی متاثر از بالندگی اقتصادی جامعه بود

برای شاه چیزی بدتر از اینکه کسی طرفدار مصدق باشد نبود. مهدی سمیعی نیز از طرفداران محمد مصدق بود.

وقتی محمدرضا پهلوی بر اریکه قدرت نشست، کشور در تلاطم اشغال ارتش متفقین بود و در خلاء قدرتی مسلط، فردی همچون رضاشاه حکمروایی می‌کرد. او جوانی 20ساله بود و مدیریت کشوری بحران‌زده نیازمند مردانی چون محمدعلی فروغی، حسین علاء، فریدون جم، قوام‌السلطنه، علی امینی و بسیاری از رجال عصر قاجار بود. شاه جوان تا فردای کودتای 28 مرداد بنا به عرف سیاست آن زمان، کشور را با مردان کهنسال دوره پهلوی اول مدیریت کرد. ملی شدن نفت و قبضه شدن قدرت از سوی ملی‌گراها و بلوایی که در کشور ایجاد شد، او را به این واقعیت نزدیک کرد که همه مردان و رجال عصر پهلوی اول از صحنه قدرت به دور مانند. دهه 40 شمسی آغاز این تحول بود. سیاستمدارانی همچون حسنعلی منصور، امیرعباس هویدا، عبدالله انتظام، منوچهر اقبال، صفی اصفیا، مهدی سمیعی، اسدالله علم.... بخش عمده‌ای از سیاسیون نسبتاً جوانی بودند که کمتر از عصر پهلوی اول برای شاه خاطره روایت می‌کردند. علینقی عالیخانی، فارغ‌التحصیل دکترای دولتی اقتصاد دانشگاه پاریس یکی از جوانان تازه از فرنگ برگشته‌ای بود که در ابتدای سومین دهه از زندگی خود، به عنوان جوان‌ترین عضو کابینه، پس از جهانگیر آموزگار، سکان وزارت اقتصاد را بر عهده گرفت. گفت‌وگوی او پیرامون نقش مهدی سمیعی در تحول نظام بانکداری ایران و جایگاه حرفه‌ای و سیاسی او در سال‌های دهه 40 و 50 است.



در برخی از روایت‌های مربوط به آقای سمیعی ایشان را پایه‌گذار بانک مرکزی ایران می‌دانند. آیا شما این لقب را درست می‌دانید؟
خیر، تا آنجا که به خاطر دارم وقتی که ایشان در راس قرار گرفتند بانک مرکزی تاسیس شده بود. بانک مرکزی را سه سال قبل از آن، مرحوم ابراهیم کاشانی زحمت کشیده و تاسیس کردند. کاشانی ابتدا وزیر بازرگانی بود و سپس اولین رئیس بانک مرکزی شد. تمام زحمات اولیه را او کشید.

پس چرا بین روسای سابق بانک مرکزی نام مهدی سمیعی بیش از همه می‌درخشد؟
چون سمیعی بانک مرکزی را به بانک مرکزی واقعی تبدیل کرد و سطح آن را فوق‌العاده ارتقا داد.

بله اما بسیاری دیگر هم تنها به همین توضیح اکتفا می‌کنند. به یاد دارید که ایشان برای افزایش سطح بانک مرکزی چه اقداماتی انجام داد؟
بله، اولاً سیستم داخلی بانک را از نظر دریافت اطلاعات که بانک مرکزی به آن احتیاج داشت بسیار کارآمد و قوی کرد. او کارشناسانی را بر سر کار گذاشت که تاثیر‌گذار بودند. از طرف دیگر، روش بانکداری را تغییر داد. تقریباً تمامی بانک‌های مختلف مدیرعامل خارجی داشتند و او فشار آورد تا مدیران عامل بانک‌ها همه ایرانی باشند. این اصرار او بود. زیرا این تصور وجود داشت که نیروها و افراد خارجی، متفاوت و بالاتر از ایرانیان هستند. به علاوه دیسیپلینی در بانک‌ها به وجود آورد که تا آن زمان وجود نداشت. درواقع سمیعی نظام بانکی را نسبت به مدیران سابق بانک مرکزی زیر و رو کرد.

در مستندات تاریخی آورده شده که پیش از تاسیس بانک مرکزی و تصویب اساسنامه پولی و بانکی ایران یک تیمی در کنار فرانسوا کراکو بلژیکی در ایران مشغول به کار بودند که آقای سمیعی مشاور ایشان بود و خیلی برای تدوین این نظام بانکی و اساسنامه مذکور تلاش کردند.
بله درست است، اما این کافی نیست. آقای سمیعی از کارمندان عالی‌رتبه و ارشد در بانک ملی بود و بدون شک تجربیات فراوانی در اختیار آن تیم قرار داد اما زحمت اصلی تاسیس بانک مرکزی را آقای کاشانی متقبل شدند. زیرا بانک تنها نوشتن اساسنامه نیست. برای تاسیس بانک مرکزی باید دولت و مجلس را قانع کرد و نظریات محکمی ارائه داد. کاشانی نیز چنین بود. بسیار در کار خود متبحر و انسان کاملاً با فرهنگی بود، به غیر از کار بانکی موسیقی کلاسیک را خیلی خوب می‌دانست و اطلاعات ادبی بسیار زیادی داشت.

به خاطر دارید مستشاران خارجی که برای تاسیس بانک مرکزی مطالعه می‌کردند چه کسانی بودند؟ گفته می‌شود آقای سمیعی اطلاعات لازم را در اختیار آنها می‌گذاشت و مشاور آنها بود.
بله، فرانسوا کراکو بود که تحقیقات و اطلاعات لازم را برای تاسیس بانک مرکزی گردآوری می‌کرد. مسلماً برای چنین کاری از اشخاص مطلع و آگاه در آن حوزه استفاده می‌کردند. سمیعی هم جزو این افراد بوده اما به‌طور حتم اشخاص دیگری هم به آن تیم مشاوره می‌دادند. سمیعی از ابتدای ماجرا حضور داشت و مشاوره می‌داد اما کاشانی و پس از آن علی‌اصغر پورهمایون رئیس بانک مرکزی بودند. پورهمایون نیز فردی خبره و فوق‌العاده بود. در این میان شانسی که آنها داشتند حضور دکتر غلامرضا مقدم به عنوان قائم‌مقام بود. رضا مقدم نیز فوق‌العاده و اقتصاددان درجه یکی بود. مقدم در بانک ماند تا زمانی که سمیعی وارد شد و سمیعی سطح بانک را به معنای واقعی بالا برد.

به خاطر دارید چه کسی کراکو را به ایران دعوت کرد؟
خیر، به خاطر ندارم چون تازه به ایران بازگشته بودم و هیچ کس را نمی‌شناختم. اما می‌دانم که او مشاور اقتصادی دولت بود و با ابتهاج آمد و رفت داشت.

اولین باری که آقای سمیعی را دیدید در کجا و چه وضعیتی بود. آیا در دوران تحصیل در اروپا هم با ایشان حشر و نشر داشتید؟
نه، به خوبی به یاد دارم. هفته اول بود که من وزیر اقتصاد شده بودم. فوق‌العاده گرفتار بودم چرا که باید دو وزارتخانه بزرگ را به هم متصل می‌کردم. از طرف دیگر انتهای سال بود و می‌بایست مقررات واردات و صادرات را می‌نوشتم، فشار کاری بسیار زیادی داشتم. در نتیجه برای کسانی که از من زمان ملاقات می‌خواستند زمان 10 شب تا دو نیمه‌شب را تعیین کرده بودم. آقای سمیعی نیز در یکی از همین شب‌ها آمدند که در آن زمان به عنوان قائم‌مقام بانک توسعه صنعتی و معدنی حاضر شدند. در آن دیدار با هم صحبت کردیم و البته خیلی زود با هم دوست شدیم.

آقای سمیعی در مصاحبه‌ای با تاریخ شفاهی هاروارد خاطره‌ای تعریف می‌کند و می‌گوید: «روزی من به شاه گفتم اگر من و آقای یوسف خوش‌کیش در هر جای دیگر دنیا زندگی می‌کردیم هیچ‌وقت چنین پست و مقامی به ما تعارف نمی‌کردند. ریاست بانک‌های مرکزی، ملی و صادرات، در جامعه ایران است که چنین پست‌هایی را به ما می‌دهند». به نظر شما روایتی که آقای سمیعی از خودشان دارند شکسته نفسی بود یا نه شرایط واقعاً این‌گونه بود و آنها تجربه لازم را برای ریاست بانک‌های مرکزی، ملی و صادرات نداشتند؟
آنها پس از اینکه به ایران بازگشتند فوراً رئیس بانک نشدند. جنگ در سال 1325 تمام شد و سمیعی در سال 1341 یا 1342 رئیس بانک شد. تقریباً 17 سال به طول انجامید. مسلماً در طول این 17 سال تجربیات بسیاری کسب کرد. پیش از جنگ و هنگام جنگ در انگلیس بود و هنگامی که آلمانی‌ها، لندن را بمباران می‌کردند سمیعی در آن شهر تحصیل می‌کرد. بعد از جنگ به ایران آمد. در بانک ملی که نقش بانک مرکزی را ایفا می‌کرد مشغول به کار شد و نزدیک به 17 سال تجربه کسب کرد. خوش‌کیش نیز همین‌طور پس از اتمام تحصیلات از پاریس برگشت و در بانک ملی مشغول شد. در واقع بانک ملی گهواره‌ای بود که همه آنها در آن رشد کردند.

به نظر می‌رسد روحیات آقای ابتهاج و سمیعی کاملاً با یکدیگر متفاوت است. آقای سمیعی آرام، منطقی و با پرنسیب اما آقای ابتهاج اقتدارگرا، خشن و با دیسیپلین بودند. در عین حال هر دو مورد تایید نظام بانکی و اقتصادی زمان خود بودند. عجیب‌تر آنکه سمیعی به‌رغم آنکه مورد غضب ابتهاج واقع شده بود اما ابتهاج به شدت مورد احترام او بود؟
ابتهاج از نظر من برجسته‌ترین آدمی است که من تاکنون شناخته‌ام. ابتهاج مدیر فوق‌العاده‌ای بود. قبول دارم که روحیات آنها با یکدیگر متفاوت بود اما سمیعی نهایت احترام را برای ابتهاج قائل بود. به علاوه هر دو با هم نسبت خویشاوندی هم داشتند. لابد می‌دانید که نام خانوادگی کامل آقای ابتهاج، ابتهاج‌سمیعی بود. پس از مدتی که سمیعی در بانک استخدام شد قصد داشت شاخه‌ای از حزب توده را در بانک ملی راه بیندازد. همچنین خواستند در باغ بانک ملی تظاهراتی راه بیندازند که ابتهاج نیز به گارد بانک ملی دستور داد درهای باغ را باز بگذارند و هر کس که آمد با کمربند بزنند و از باغ بیرون‌شان کنند. در این میان یکی از افراد گارد که قدبلندی داشت و آدم خیلی خوبی بود به نام شیاد سمیعی را می‌شناخت. او سمیعی را به کنار درختی برد و نجات داد تا آسیبی نبیند. اما پس از آن ابوالحسن ابتهاج، سمیعی و خردجو را تبعید کرد تا در شهرستان کار کنند. سمیعی به زاهدان تبعید شد و یک سال هم آنجا ماند.

در مقطعی که آقای سمیعی معاون بانک توسعه صنعتی و معدنی بود، آقای شریف‌امامی نیز رئیس هیات‌مدیره این بانک بود. آقای خردجو نیز معاون یا مشاور آقای سمیعی بود.
شریف امامی بله بود، اما خردجو خیر این‌طور نبود. زمان راه‌اندازی بانک توسعه صنعتی خردجو مشاور راه‌اندازی بانک بود. اما پس از آن به بانک جهانی رفت و مدتی در آنجا مشغول به کار شد. در بانک جهانی نیز سابقه خوبی برجای گذاشت و مورد احترام همگان بود. پس از آن سمیعی آن مدیر هلندی را کنار گذاشت و به دنبال خردجو رفت تا او را از واشنگتن به تهران بازگرداند.

مقاطعی که آقای سمیعی با آقای شریف‌امامی کار کرده چندان چشم‌انداز خوبی ندارد. در خاطرات دیگران هم راجع به عملکرد آقای شریف‌امامی توصیف خوبی گفته نشده یعنی موارد منفی بسیاری وجود دارد. اما اخیراً من در خاطرات افرادی که بعد از انقلاب مسوولیت‌هایی را برعهده داشتند خواندم که می‌گویند پس از انقلاب با بعضی سران رژیم سابق همانند شریف‌امامی تماس گرفتیم و از او خواستیم بنیاد پهلوی را تحویل دهد. او نیز خیلی راحت قبول کرد. آمد و امضا کرد. من کمی در مورد آقای شریف‌امامی دچار دوگانگی شدم، به جهت اقتصادی و شخصیتی او چگونه بود؟ آیا آقای سمیعی با ایشان به راحتی کار می‌کردند؟
زمانی که قائم‌مقام بانک توسعه صنعتی بود و رئیس آن یک هلندی بود، من با او مجادله‌ای داشتم که موجب شد از ایران زودتر بروم. شریف‌امامی نیز رئیس هیات‌مدیره بود، در آن مقطع مشکلی به وجود نیامد و او بسیار مرتب به کار خود ادامه می‌داد. تا موقعی که سمیعی آنجا بود کارها بسیار منظم جلو می‌رفت. اما از زمانی که سمیعی به بانک مرکزی رفت کارها اختلال پیدا کرد.

دوره‌ای را که آقای سمیعی رئیس بانک توسعه کشاورزی بود به خاطر دارید؟ سال‌های نزدیک به انقلاب، چه شد که ایشان را برای ریاست بانک توسعه کشاورزی انتخاب کردند؟ آیا بین او و شاه بحثی مطرح شد؟
خیر، در واقع سمیعی از بانک مرکزی که بسیار آن را دوست داشت به سازمان برنامه رفت. اما چون در سازمان برنامه و بودجه مخالفت‌هایی داشت تحت فشار دیگران استعفا داد. یا به تعبیری او را کنار گذاشتند. به دنبال آن به صندوق توسعه کشاورزی رفت که نام ابتدایی بانک توسعه کشاورزی بود. در صندوق توسعه کشاورزی مدیرعامل بود اما پس از پنج یا شش ماه نام آن به بانک توسعه کشاورزی تغییر یافت. با این حال این شغل برای او حکم تنزل مقام را داشت که از آن راضی نبود. اما پس از مدتی جابه‌جا شد چرا که مدیری حرفه‌ای بود.

در روایتی شنیدم که بانک توسعه کشاورزی برای آقای سمیعی نوعی تبعیدگاه بود، این حرف تا چه اندازه درست است؟
من لغت تبعیدگاه را به کار نمی‌برم اما به نظرم برای او نوعی تنزل مقام بود.

یکی از معاونان سابق ایشان در بانک توسعه کشاورزی گفته است که یکی از اختلافات سمیعی با شاه در این بود که آقای سمیعی محور توسعه کشور را تقویت بخش کشاورزی می‌دانسته و حتی در برنامه عمرانی سوم این اهمیت و توجه به بخش کشاورزی وجود دارد. ایشان معتقد بودند در سال‌های دهه 40 امکان تحقق صنعتی کردن ایران با توجه به فقدان ظرفیت‌های لازم وجود ندارد و به تدریج روستایی‌ها وارد تهران خواهند شد که البته همان نیز اتفاق افتاد. ایشان در اواخر دهه 40 پیش‌بینی کرد که این نوع مهاجرت‌ها منجر به نا‌آرامی‌هایی در سطح شهرهای بزرگ خواهد شد. این روایت تا چه اندازه می‌تواند درست باشد؟
خیر، خیلی درست نیست زیرا زمانی که یک مملکت مانند ایران آن دوره در حال پیش رفتن است به تدریج سیستم تازه کشاورزی در روستاها رخنه می‌کند و به تدریج شمار کسانی که برای کارهای کشاورزی مورد احتیاج هستند کاهش می‌یابد. اگر روستاییان در آنجا بمانند بیکار خواهند شد. یعنی احتیاجی به آن همه کارگر در روستاها نبود. این موارد توسعه در همه جای دنیا وجود دارد. فرقی ندارد در کجا باشد. مثلاً در فرانسه آغاز قرن بیستم شاید 40 درصد از مردم روستانشین بودند و تعداد کسانی هم که کار کشاورزی می‌کردند بسیار بالا بود. ولی شمار مردمانی که کار کشاورزی می‌کنند در فرانسه امروز چهار تا پنج درصد است. به همین دلیل شما بسیاری از دهکده‌ها را خالی می‌بینید یا اینکه مردمانی که به شهرها رفته و ثروتمند شده‌اند در همان روستاها برای خود خانه دوم می‌خرند والا دهکده‌ها خالی شده بود. این بسیار طبیعی است و اصلاً مورد غیرعادی نیست. سمیعی قصد داشته راندمان محصولات کشاورزی را بالا ببرد و اینکه تا چه اندازه در این امر موفق بوده را اطلاع ندارم اما این روایت شما درست نیست. به اینکه روستاییان از روستا بیرون بیایند نمی‌توان ایراد گرفت چراکه سیر طبیعی توسعه اقتصادی است.

یکی از مواردی که در کتاب میلانی و سایرین وجود دارد این است که شاه تاسیس یک حزب را به سمیعی پیشنهاد می‌دهد. با توجه به روحیات آقای سمیعی که مستقل بوده و نه خیلی تشکیلاتی و سازمانی، چرا شاه باید چنین پیشنهادی را به چنین شخصیتی بدهد، از آقای سمیعی چه دیده بود؟
برای شاه چیزی بدتر از اینکه کسی طرفدار مصدق باشد نبود. مهدی سمیعی نیز از طرفداران محمد مصدق بود. همچنین فریدون مهدوی نیز که چندی پیش درگذشت از دوستداران و طرفداران مصدق بود و حتی در زمان سکونت در ایران پس از اصلاحات ارضی مدتی در زندان بود و اتفاقاً سمیعی کسی بود که باعث شد شاه او را از زندان آزاد کند. اینکه فرد طرفدار چه شخصی باشد برای شاه اهمیتی نداشت اما اینکه شخصی لایق حاضر باشد برای دستگاه حکومتی کار کند و مفید باشد مهم بود. گرفتاری سمیعی مانند تمام افراد این دوره که درگیر با آن هستند که می‌خواهند کار کنند اما پس از مدتی نمی‌توانند ادامه دهند این بود که به اعتقادات خود پایبند بود و حاضر نمی‌شد به خاطر مقام هر چیزی را فراموش کند. دست کم این بود که اگر با شاه مخالفتی داشت، می‌گفت من مخالفم اما آن را انجام می‌دهم. البته کسی این‌طور با شاه حرف نمی‌زد. اما می‌دید که بی‌فایده است و کسی حرف او را قبول نمی‌کند و به همین خاطر بود که ادامه نداد.

در روایت‌های نوشته شده، بعد از اینکه سمیعی افرادی را برای تشکیل حزب انتخاب کرده بود دو نفر از همراهان او آقایان خداداد فرمانفرماییان و غلامرضا مقدم چند شب قبل از اینکه شاه به سمیعی پاسخ منفی بدهد و بگوید نیازی به تشکیل حزب نیست، به سمیعی اعلام کردند که حاضر به همکاری در این حزب نیستند. آیا آنها اخباری را از دربار مبنی بر اینکه شاه سمیعی را برای این کار نمی‌پذیرد دریافت کرده بودند و پیشاپیش خود را کنار کشیدند؟
رضا مقدم انسان بسیار با‌شخصیتی بود. احتمالاً با خود فکر کرده و به این نتیجه رسیده بود که این کار برای او فایده و مناسبتی ندارد و به همین دلیل منصرف شده بود. فرمانفرماییان نیز بیشتر شناخت داشت چون قائم‌مقام سمیعی بود و بعد از آنکه سمیعی به سازمان برنامه رفت او رئیس بانک مرکزی شد. من روایت‌های آقای میلانی را نخوانده‌ام اما اگر چنین چیزی را گفته احتمالاً اشتباه کرده است. آنها خودشان باید به این نتیجه رسیده باشند. ارتباطی با امر و نهی شاه نداشت.

نکته دیگری که وجود دارد و سمیعی را از تمام رجال دوره دوم عصر پهلوی در ایران متمایز می‌کند این بود که بعد از انقلاب در ایران می‌ماند و همچنان به بانک توسعه کشاورزی می‌رود تا زمانی که به دنبال او می‌آیند و او را بازداشت می‌کنند. روایتی در تاریخ شفاهی هاروارد تعریف کرده است او به هر جایی که می‌گویند می‌رود یک یا دو شب او را در بازداشت نگه می‌دارند و گویا اطرافیان آقای سمیعی- از جمله خانم بدری آجودانی، مهران توکلی و مسعود راد- با آیت‌الله لاهوتی صحبت‌هایی می‌کنند که بعد از آن اجازه آزادی آقای سمیعی صادر می‌شود. به نظر شما تصور آقای سمیعی در روزهایی که همه چیز به هم ریخته بود چه بوده؟
او تصورش این بود که عده‌ای شبیه به مهندس بازرگان بر سر کار خواهند آمد و خودش نیز چون از طرف بازرگان برای ملی شدن صنعت نفت به آبادان رفته بود این دوستی مانع از اذیت و آزار او خواهد شد و تصور می‌کرد که کسی با او کاری ندارد. این در حدی است که من می‌دانم و بعد از آن معلوم شد که چنین چیزی نیست و او نیز در اولین فرصت از ایران خارج شد.

آقای سمیعی در مصاحبه با هاروارد بیشتر به چگونگی و شرح بازداشت خود پرداختند و از مسائل خصوصی و دیگر بخش‌های زندگی خود چیزی عنوان نکردند. مثلاً بعد از انقلاب به چه نوع کارهایی پرداختند و چه کاری انجام دادند. اطلاعات بسیار گنگی در این زمینه وجود دارد.
ایشان در لندن بودند و بعد از آن به لس‌آنجلس رفتند و متاسفانه شرایط مالی خوبی هم نداشتند و در یک بانک ایرانی خصوصی که خانواده قاسمیه در آن بودند از ایشان به عنوان مشاور استفاده می‌کردند و از این راه زندگی سمیعی می‌گذشت. در واقع اگر سمیعی در جامعه خودش درخشید به خاطر فضایی بود که در جامعه ایران شکل گرفت. این درست است که خود افرادی همانند سمیعی و ابتهاج هم در شکل‌گیری چنین فضایی نقش مهمی بر عهده داشتند اما خودشان هم متاثر از آن بودند. بنابراین در چنین شرایطی انسان‌ها می‌توانند موفق شوند. شما این شرایط را همین امروز هم به وجود بیاورید مجدداً همان نتیجه به دست خواهد آمد.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها