مشاهدههای یک گردشگر از وضعیت امروز کیش
کیش چگونه مات شد؟
هشت سال بود که زمین و آسمان کیش را ندیده بودم. کاری نداشتم. نه تفریحی و نه بیزینسی. مدتها بود که برای تفریح فرمان میچرخاندم به سمت کوهها و کوهپایهها و برای کسبوکار هر جایی میرفتم جز کیش. دلیل خاصی نداشتم اما از آخرین باری که به جزیره رفتم تصمیم گرفتم تا پایان دولت احمدینژاد دور کیش را خط بکشم.
هشت سال بود که زمین و آسمان کیش را ندیده بودم. کاری نداشتم. نه تفریحی و نه بیزینسی. مدتها بود که برای تفریح فرمان میچرخاندم به سمت کوهها و کوهپایهها و برای کسبوکار هر جایی میرفتم جز کیش. دلیل خاصی نداشتم اما از آخرین باری که به جزیره رفتم تصمیم گرفتم تا پایان دولت احمدینژاد دور کیش را خط بکشم. این را به خیلیها گفتم اما گوش نکردند. پیشبینی کردم که کیش و قشم اول فرو میریزند و بعد تقسیم اراضی میشوند. همینطور هم شد. این را در آخرین سفرم متوجه شدم. مهتاب دخترم کسبوکاری به هم زده و چند هفته پیش از من خواست برای رتقوفتق برخی کارهایش او را در سفر به کیش همراهی کنم. رویش را زمین نینداختم و همراهش شدم. هرچند میدانستم سفر کیش برای او نان میشود اما برای من نه. به هر حال بعد از ظهر روزی از روزهای آلوده تهران عزم سفر کردیم و به کیش رفتیم. داستان هواپیما و تهیه بلیتش هفت من کاغذ میخواهد اما آنچه قلبم را آزرد، خرد شدن عینک آفتابی گرانقیمتم بود که توسط یکی از کارکنان قسمت بار فرودگاه کیش اتفاق افتاد. بیسلیقه کارنابلد، چمدانم را بر عکس روی نوار نقاله گذاشته بود و باعث شد عینک خوبم دو نیم شود. قرار بود سه
شب در هتل داریوش بمانیم و دخترم کاری به کار من نداشته باشد و روزها دنبال کارهای خودش برود و من هم برای خودم در جزیره بچرخم و سری به دوستان قدیمی بزنم. آنچه در این نوشته میخوانید، مشاهدههای من از سه روز و سه شب اقامت در کیش است و ببخشید اگر کمی ناامیدکننده است.
کیش چینی
شب اول بیهیچ اتفاقی گذشت جز آنکه اینترنت هتل داریوش اعصابم را به هم ریخت. هر چه کردم در اتاقم نتوانستم نینی سایت را باز کنم چه برسد به فیسبوک و دیگر سایتهای ممنوعه. به اطلاعات هتل زنگ زدم و شکایت کردم. گفت راستش اینترنت ما در جزیره محدودیت دارد و اگر میخواهید با سرعت بیشتری به سایتها دسترسی داشته باشید، بهتر است به لابی هتل بیایید که اینجا سرعت اینترنت بیشتر است. شال و کلاه کردم و به لابی هتل رفتم. گفتند آنجا کنار آکواریوم بهتر آنتن میدهد. رفتم کنار آکواریوم اما داستان همان داستان بود و چیزی عوض نشد. گفتند بروید آن گوشه، شاید بهتر جواب بدهد. رفتم آن گوشه اما باز هم جواب نداد. گفتند بیایید همین جا کنار مودم وایرلس، رفتم و نشستم اما باز هم افاقه نکرد. دست آخر خسته شدم و غرغر کنان به اتاقم رفتم و خوابیدم. صبح بیدار شدم و دیدم که مهتاب یادداشت گذاشته است که «میروم به گمرک بندرگاه برای ترخیص کالاهایم». تنهایی به رستوران هتل رفتم و صبحانه مختصری خوردم. بعد سیگاری روشن کردم و پیاده به سمت ساحل نیلگون خلیج فارس رفتم. دمی کنار ساحل قدم زدم و دیدم مردم دوچرخه کرایه
کردهاند یا سوار موتورند و دارند در امتداد جادهای سبز رنگ حرکت میکنند. من هم موتوری کرایه کردم و در امتداد جاده سبز رنگ به راه افتادم. آفتاب برخلاف خیلی چیزهای کیش، نه چینی بود و نه آلوده. میتابید و گرم میکرد. باد هم چینی نبود و میوزید و خنک میکرد. وصف هوای کیش از من برنمیآید اما خوب میفهمم موتوری که سوار شدهام و شلوارکی که پای آن جوان خوشتیپ است و حتی تسبیح دست حاجآقا چینی است. راستی چرا کیش اینقدر چینی شده است؟
بازار پردیس
همانطور که با موتور برقی دور جزیره میچرخم، به ساختمانهای اطراف نگاه میکنم. به برجهایی که کنار ساحل لمیدهاند و تن به خورشید لذتبخش کیش دادهاند. سالها پیش شنیده بودم که زمینهای کیش را برای ساخت و سازهای شخصی واگذار نمیکنند اما به نظرم آمد که این ساختمانها شخصیاند. دو ساعتی با موتور کنار ساحل گشتم و واقعاً لذت بردم. بعد به هتل برگشتم و حمام کردم. بعد هم لباس پوشیدم و برای دیدن یکی از آشنایان قدیمی، تاکسی گرفتم. سالها پیش تمیزی و لوکسی تاکسیهای کیش زبانزد خاص و عام بود اما زمانی که داخل تویوتا کمری سفیدرنگ مدل 2006 نشستم متوجه شدم چقدر داخل ماشین چرکمرده و کثیف است. تاکسی حرکت کرد اما صدای رادیو آن قدر زیاد بود که مقصد را اشتباه فهمید. خواهش کردم صدا را کم کند اما راننده خساست به خرج داد و فکر کنم فقط دستش را به پیچ ولوم رساند. آرزو کردم زودتر به مقصد برسم تا صدای علیرضا افتخاری، آرامشم را به هم نزند و خدا را شکر، سه دقیقهای رسیدم. قدیمها دوستی داشتم که در بازار «پردیس» فروشگاهی بزرگ داشت. بازرگان موفقی بود و توانست با یکی از برندهای معروف به
توافق برسد. کارش حسابی گرفته بود به گونهای که در تهران و چند شهر دیگر هم شعبه زده بود. به یاد دارم که به خاطر بیماری تنفسیاش هرگز دوست نداشت مدت زمان زیادی در تهران بماند بنابراین حدس میزدم احتمال حضورش در کیش زیاد باشد. چند سال بود که از او بیخبر بودم. سالها فروشگاهش نزدیک در ورودی اصلی بود اما وقتی سراغش را گرفتم، از آنجا رفته بود. از قدیمیهای بازار سراغش را گرفتم. گفتند شاید مدیر پردیس از او اطلاعی داشته باشد. سراغش رفتم و از رفیق قدیمیام پرسیدم. گفت چهار سال است که از اینجا رفته و دیگر کار نمیکند. گشت و شمارهاش را پیدا کرد. تشکر کردم و بیرون آمدم. ظهر شده بود و باید به هتل برمیگشتم. تصمیم گرفتم پیاده به هتل برگردم. راهی نبود. سیگاری روشن کردم و به راه افتادم. شماره کیومرث را گرفتم. جواب نداد. همینطور که پیاده میرفتم، دیدم زمین بزرگی را گودبرداری کردهاند و اسکلت آهن ساختهاند. شاید قرار بود اینجا مرکز خرید جدیدی بسازند. هرچه بود، خیلی بزرگ بود. خوب نگاه کردم. زمین بزرگ که اطرافش پر از دار و درخت بود، خیلی آشنا به نظر میرسید. یادم آمد. سالها پیش، مهتاب را اینجا میآوردم. اینجا باغ وحش
کیش بود اما حیوانهایش را کجا برده بودند؟ آن همه درخت را چه کرده بودند؟ هیچکس نبود که بپرسم اینجا چه اتفاقی افتاده اما در همین گیر و دار، گوشیام زنگ خورد. جواب دادم. کیومرث بود. دوست قدیمیام که صدایش هیچ تغییری نکرده بود. من او را شناختم اما او من را نمیشناخت. کمی سر به سرش گذاشتم و دست آخر خودم را معرفی کردم. اغراق نمیکنم و واقعاً از خوشحالی و ذوق، جیغ کشید. فوری پرسید کجایی؟ گفتم کیش هستم. گفت کجای کیش؟ گفتم کنار مرحوم باغ وحش. گفت: جایی نرو تا 10 دقیقه دیگر میبینمت. ایستادم و سیگاری روشن کردم. همان نزدیکیها ایستگاه اتوبوس بود. رفتم و نشستم روی نیمکت. چقدر سیگار کشیدن در کیش لذت داشت.
کیشفروشی
چند دقیقه بعد یک بوگاتی آبیرنگ مقابل ایستگاه اتوبوس توقف کرد. دوست قدیمی من پشت فرمانش بود. در را باز کرد و پیاده شد. احوالپرسی کردیم و خندیدیم. اولین سوالی که از دوستم پرسیدم در مورد باغ وحش کیش بود. چه بلایی بر سر باغ وحش آمده بود و چطور حاضر شده بودند درختانش را قطع کنند؟ کیومرث گفت: یکشبه دو هزار درخت قطع شد و حیوانات باغوحش را هم متواری کردند یا بخشی از آنها را حسین ثابت خرید و بخشی هم تلف شدند. پرسیدم زمینش را به کی دادند؟ گفت: به فردی به نام «م». خوب میشناختمش. عکسهایش را سایتها منتشر کرده بودند که در هواپیمای اختصاصی (ب.ز) ژست گرفته بود. کیومرث در مورد برج «میکا» هم گفت. برج زیبایی که آپارتمانهای مجللی رو به دریا داشت و شاید در آینده بشود در موردش نوشت. با بوگاتی زیبای کیومرث دور جزیره چرخیدیم. چقدر خانهسازی شده بود. دوستم گفت جمعیت جزیره شاید در سالهای گذشته دو برابر شده باشد و دیدم که چقدر خانه ساخته بودند. نمیدانم یادتان هست یا نه اما سالها پیش افرادی به شهرهای مرزی میآمدند و کالاهای خارجی را به عنوان بار مسافر به تهران میآوردند به آنها
میگفتند «چترباز».کیش برای این منطقه آزاد شد که از مزیت سهولت تجارت استفاده کند اما از صحبتهای دوستم متوجه شدم که درآمدهای منطقه آزاد کیش به شدت کاهش یافته به گونهای که فروش زمین، جای درآمدهای تجاری را گرفته است. این خیلی بد است اما اگر در سالهای آینده شنیدید منطقه آزاد کیش برای رتقوفتق امور باید ردیف بودجه داشته باشد، اصلاً تعجب نکنید. آن قدر مدیریتها بد بوده که جزیرهای با پتانسیلهای کیش، امروز در بدترین شرایط ممکن قرار دارد. از کیومرث پرسیدم چه میکند و چرا کارش را در پردیس تعطیل کرده؟ گفت: چند دلیل باعث شد کار را تعطیل کنم. اول اینکه تحریم باعث محدودیت برندها شد و شریک خارجیام از ادامه کار انصراف داد. نکته بعد این بود که هزینه اجاره غرفهها در مراکز خرید به شدت بالا رفت و در مقابل، حاشیه سود فروشندگان کاهش یافت. از آن طرف، گردشگران تهرانی هم با کیش قهر کردند و جای خود را به گردشگران ارزانقیمت دادند که اصولاً اهل خرید مارکهای گرانقیمت نبودند و در نهایت ما هم دیدیم کار در کیش رونق گذشته را ندارد و کار را تعطیل کردیم.
فرصتهای از دست رفته
با کیومرث و ماشین بوگاتیاش در جزیره میچرخیدیم که به کاخ الیت رسیدیم. دیدم شیشههایش شکسته است و رهایش کردهاند. به کیومرث گفتم چرا این کاخ را بازسازی نمیکنند؟ گفت: اینجا را چند سال پیش تبدیل به بازار کرده بودند ولی موفقیتی نداشت و الان هم رهایش کردهاند. گفتم اگر قرار است کاخهای شاه رها شود، باید کاخ نیاوران و سعدآباد هم ویرانه شود در حالی که میشود این کاخ را بازسازی کرد و از آن به عنوان یک فرصت گردشگری استفاده کرد. کیومرث گفت: اینکه چیزی نیست، پروژه گل شرق همینطور رها مانده و ضمن اینکه تصویر بدی به جا گذاشته، پیام خوبی هم به سرمایهگذاران نمیدهد. در این پروژه که سرمایهگذار اصلیاش یک ایرانی مقیم آلمان است، قرار بوده هتل هفت ستاره، آپارتمانهای لوکس مسکونی، باغ، رستوران، فروشگاههای لوکس و بندرگاه برای قایقهای تفریحی ساخته شود اما در دولت قبل با این استدلال که قراردادش مشکل دارد و به زیان منافع ملی است، از ادامه کار جلوگیری شد. در حالی که هر دو خیلی گرسنه شده بودیم، به اتفاق به رستوران هتل داریوش رفتیم و سر میز بحثهایمان را ادامه دادیم.
مهتاب هم تماس گرفت و خبر داد که به هتل برگشته و او هم به ما ملحق شد. از دخترم در مورد کارهایش پرسیدم که گفت: مراحل مقدماتی کارهایش را انجام داده و فردا میرود که کالایش را ترخیص کند. کیومرث از دخترم پرسید با گمرک مشکلی نداشته که مهتاب گفت: برخورد خوبی داشتهاند اما احساس کرده امکانات گمرک خیلی پایین بوده و در شأن جزیره کیش نبوده است. دوستم خاطرهای تعریف کرد که من آن را جزو فرصتهای از دست رفته کیش میدانم. احتمالاً شما هم که این خاطره را بخوانید مثل من احساس ناراحتی خواهید کرد. کیومرث گفت: یکبار برای ترخیص کالایش به بندرگاه کیش رفته و دیده که یکی از کشتیهای بندرگاه چپه شده است. کل کارکنان گمرک و کارگران بندرگاه مشغول برگرداندن کشتی بودند و صحنه خیلی بدی به وجود آورده بود. ظاهراً کشتی بزرگ برای تخلیه بارش به بندرگاه کیش میآید اما هیچ جرثقیل استانداردی در بندرگاه وجود نداشته و برای تخلیه بار از جرثقیلهای ماشینی استفاده کردهاند. یکی از کانتینرها را که برمیدارند، تعادل کشتی به هم میخورد و چپه میشود. کیومرث میگوید از آن تاریخ به بعد، هیچ کشتی بزرگی جرات نکرده برای تخلیه بارش به بندرگاه کیش بیاید و
منطقه آزاد کیش این فرصت خوب را از دست داده و از آن به بعد درآمد منطقه آزاد کیش برای تامین هزینههایش معطوف به فروش زمین شده است. مهتاب هم از ملاقاتش با یکی از تولیدکنندگان قدیمی کیش گفت. تولیدکنندهای که چند سال است کرکره تولید را پایین کشیده و از جزیره خارج شده است. پیش خودم گفتم چقدر اخبار ناراحتکننده است و کیش چه فرصتهایی از دست داده است.
گشتی در بازارها
من و مهتاب با کیومرث خداحافظی کردیم و به اتاقمان رفتیم. خواب کیش بعد از ناهار خیلی میچسبد. ساعتی خوابیدیم و پس از بیداری، تصمیم گرفتیم به بازار برویم. از پانیذ شروع کردیم. توصیفش سخت است و نمیخواهم از بازاری بد بگویم اما ناچارم اعتراف کنم که اصلاً باب طبع من نبود. چرا؟ چون از صدر تا ذیلش، کالای چینی بود و بس. خیلی زود خارج شدیم و سری به مرکز تجاری کیش زدیم. باز هم باب میل ما نبود. کمی آن طرفتر وارد بازارهای پردیس یک شدیم که خیلی خوشمان نیامد اما پردیس دو کمی بهتر بود. مهتاب کمی خرید کرد و من هم دو، سه تکه لباسی خریدم و به دلیل خستگی مفرط به هتل بازگشتیم. این بار البته راننده تاکسی به خواهش من توجه نشان داد و صدای رادیو را کم کرد. تاکسی هم نو بود و تمیز. در اتاقم هرچه تلاش کردم تا به اینترنت وصل شوم، نشد. خیلی عصبانی شدم و دوباره زنگ زدم به متصدی اینترنت. گفتم مگر میشود هتل پنجستاره، اینترنتی به این افتضاحی داشته باشد؟ بنده خدا خیلی دستپاچه شده بود و کلی صغری کبری چید ولی من قانع نشدم و گفتم اول صبح با مدیر پذیرش صحبت خواهم کرد. چند دقیقه بعد تماس
گرفتند و پسورد تازه دادند. وارد کردم. بهتر بود اما باز هم به سختی میشد سایتی را باز کرد. ناچار تلویزیون را روشن کردم و فیلم دیدم. یکی از شبکهها فیلم وسترن پخش میکرد. تا ساعت 2 بیدار بودم و موقعی که خواستم بخوابم دوباره سعی کردم ایمیلم را باز کنم. سرعت خیلی خوب شده بود و سرانجام توانستم به چند ایمیل پاسخ بدهم.
پاسخ به یک پرسش
مهتاب صبح زود برای پیگیری کارهایش از هتل خارج شده بود. دوش گرفتم و اصلاح کردم و دوباره تنها صبحانه خوردم. در این میان کیومرث دوباره زنگ زد و پرسید چهکارهای؟ گفتم کار خاصی ندارم. آمد دنبالم و به اتفاق به دفتر کارش رفتیم. نظرم را در مورد شروع مجدد فعالیت در کیش پرسید و میخواست بداند ارزیابیام از آینده چیست؟ گفتم میزان تخریبها زیاد بوده و در سالهای گذشته خیلی از حوزههای اقتصاد به شدت آسیب دیده است اما جای امیدواری دارد. اشاره کردم که میزان امیدواری به دولت زیاد است هرچند هنوز انقلابی در تصمیمگیریهای دولت رخ نداده اما احتمالاً شرایط آینده بهتر خواهد بود. پرسید نظرت در مورد وضعیت آینده بورس چیست؟ آیا همچنان فکر میکنی سرمایهگذاری در بورس کار خوبی است؟ گفتم در اقتصاد، هر تصمیمی بر اساس پیشبینی آینده و انتظاری که تو از آینده داری اتخاذ میشود. مثلاً اگر چتر همراه خود میبری به این دلیل است که پیشبینی میکنی ممکن است باران ببارد یعنی انتظار باران داری. اگر مردم پیشبینی کنند که سکه، بازار پررونقی خواهد داشت، همه سکه میخرند. یا اگر مردم فکر کنند، مهندس
شیمی شدن درآمد بالایی خواهد داشت، ممکن است تعداد افرادی که در این رشته درس بخوانند افزایش یابد. همینطور اگر انتظار داریم که تقاضا و قیمت شیر افزایش یابد سرمایهگذاری در گاوداریها افزایش خواهد یافت. به او گفتم فرض کن خودرویی داری که سالها از آن استفاده کردهای و نسبت به صحت و سلامت آن اطمینان داری. اما ممکن است در حال رانندگی در جزیره کیش اطلاع تازهای از خودرو دریافت کنی، بهطور مثال ممکن است از درون موتور خودرو صدای ناهنجاری بشنوی. پرسش این است که آیا میزان اطمینان تو به خودرو بر اساس میانگین اعتمادی است که در سالهای گذشته به آن داشتهای؟ سوال دیگر این است که تو با شنیدن صدای ناهنجار، چه تصمیمی میگیری؟ خودرو را متوقف میکنی و بر اساس صدایی که از موتور خودرو شنیدهای، دیگر حرکت نمیکنی یا برعکس، به حرکت ادامه میدهی؟ کیومرث گفت: خودرو را متوقف میکنم و بر اساس پیام تازهای که از خودرو دریافت کردهام، تصمیم تازهای میگیرم. گفتم در مورد سرمایهگذاری و بورس هم فکر میکنم همان مثال خودرو، کاملاً گویا باشد. اگر فرض کنیم بورس تهران خودرو قابل اعتمادی در سالهای گذشته بوده، اکنون از گوشه و کنار آن
پیامهای تازه میشنویم بنابراین فکر میکنم باید با هر صدا بایستی و دوباره تحلیل کنی. برایش خاطرهای تعریف کردم که ظاهراً خوشش آمد چون دستش را گذاشت زیر چانهاش و هی سرش را تکان داد. گفتم چند روز پیش بقال سر کوچه به من گفت که پساندازش را وارد بازار کرده و من زیر لب گفتم زمان خروج از بازار رسیده و فردایش در مورد بخشی از سبد سهامم تصمیم تازه گرفتم. کیومرث پرسید چرا؟ گفتم خرید و فروش سهام کاری تخصصی است و زمانی که بقال سر کوچه ما با هدف خرید و فروش وارد بازار میشود، یعنی بازار از سهامداران غیرحرفهای پر شده و من از این بازار میترسم. به کیومرث گفتم نمیتوانم سرمایهگذاری بلندمدت را توصیه کنم بنابراین میگویم در حالت آمادهباش سرمایهگذاری کن. از خودرو بورس هر لحظه صدای تازهای بلند میشود و تو باید هر لحظه تصمیم تازهای بگیری.
لحظههای بد با صداهای بد
ناهار را با مهتاب و کیومرث و همسرش در رستوران شاندیز خوردیم و بعد کمی خوابیدیم و بعد از ظهر به سفارش کیومرث به بازار دامون رفتیم. فکر کنم تنها بازاری بود که مهتاب خیلی خوشش آمد. سرمایهگذار اصلی این مرکز همسر خانم کتایون ریاحی است و دیدم که چند برند معروف از جمله بنتون در این بازار حضور دارند. کمی خرید کردیم و راه رفتیم و دوباره به هتل برگشتیم. خانمی که متصدی تورهای هتل داریوش بود پیشنهاد کرده بود که شب با یک کشتی تفریحی به خلیج فارس برویم و گشتی بزنیم. راستش چون کار خاصی نداشتیم، پذیرفتیم اما کاش نمیرفتیم. این کشتی سهطبقه بود. در طبقه اول، چند خواننده بدصدا، ترانههای مسخرهای میخواندند که اصلاً باب میل من نبود. البته ما بلیت طبقه دوم را گرفته بودیم و قرار بود روی خلیج فارس گوش به نوای دلنشین پیانو بدهیم اما در کشتی تفریحی هم صدای ابتذال، بلندتر بود و ما لحظههای خوبی نگذراندیم. پیشنهاد میکنم هیچ وقت چنین تورهای سطح پایینی را انتخاب نکنید. البته کیش برای آدم سختگیری مثل من خیلی مطلوب نیست اما ممکن است برای شما هر لحظهاش لذتبخش باشد.
دیدگاه تان را بنویسید