کار و اقتصاد در آرای سعدی از چه جایگاهی برخوردار است؟
محصول دوران آرامش
مادامی که فرصت را برای واکاوی زمینههای اندیشه اقتصادی سعدی نیک پنداشتیم، از قضا میدانستیم حکایت سعدی و اقتصاد هم دشوار است و هم شاید بعید بنماید. با دکتر اصغر دادبه که هم دستی در سعدیشناسی دارد و هم روزگاری نهچندان دور فلسفه تدریس میکرده، گفتوگو کردیم. موضوع از آن جهت که میانرشتهای است و یک سر در وادی اقتصاد دارد و یک سر در وادی ادب و شعر، هنوز قدری غریب مانده. شاید فتح بابی باشد یا خوانش جدید از موضوعی که چندان مورد توجه دانشگاهیان نبوده است.
مادامی که فرصت را برای واکاوی زمینههای اندیشه اقتصادی سعدی نیک پنداشتیم، از قضا میدانستیم حکایت سعدی و اقتصاد هم دشوار است و هم شاید بعید بنماید. با دکتر اصغر دادبه که هم دستی در سعدیشناسی دارد و هم روزگاری نهچندان دور فلسفه تدریس میکرده، گفتوگو کردیم. موضوع از آن جهت که میانرشتهای است و یک سر در وادی اقتصاد دارد و یک سر در وادی ادب و شعر، هنوز قدری غریب مانده. شاید فتح بابی باشد یا خوانش جدید از موضوعی که چندان مورد توجه دانشگاهیان نبوده است.
به واقع چرا سعدی از منظر تطبیقی تا بدین حد مهجور مانده است؟
اگر مرادتان از مهجوریت سعدی در دهههای اخیر است، مهجوریت نزد برخی از روشنفکران غربگرا تا حدی درست است، اما اگر مرادتان در همه دورانهاست، اصلاً چنین نیست که مهجوریت سعدی در تمام دوران حاکمیت داشته است. گلستان سعدی در تمام سرزمینهای فارسیزبان، به عنوان کتاب درسی تدریس میشده است. چطور میشود که سعدی مهجور بماند و کتابش در تمام سرزمینهای فارسیزبان کتاب درسی باشد؟ در دهههای اخیر حافظ، جای سعدی را گرفت و مورد توجه خاص و عام واقع شد، زیرا به سبب همانندیهای بسیار روزگار ما با روزگار حافظ ما بیشتر با حافظ به همدلی میرسیم وگرنه به راستی استاد سخن سعدی است و بیگمان اگر سعدی نبود حافظ هم نبود. بعد از حمله مغول و فروپاشی مرکز فرهنگی ایران که خراسان باشد، جزیرههایی فرهنگ ایران را حفظ کردند، دو تا در بیرون از ایران که روم و هند آن زمان بود و دو تا در درون ایران، یکی قلاع اسماعیلی است که در فاصله 40 سال از حمله چنگیز تا حمله هولاکوخان حافظ فرهنگ ایران بود، دوم فارس که جانشین خراسان شد و با تشکیل مکتب ادبی فارس به پیشوایی سعدی و
مکتب فلسفی فارس به پیشوایی عضدالدین ایجی در شیراز فرهنگ فرهیخته و مهم ایران در آنجا ادامه یافت. حاصل نهایی مکتب فلسفی شیراز ملاصدرا بود و نتیجه نهایی مکتب ادبی، حافظ. به سبب شکوفایی فرهنگی فارس همچنان که گفتهاند اوضاع آرام و مناسب اجتماعی، سیاسی و اقتصادی با تدبیر اتابکان فارس و در واقع با تدبیر خردمندان آن دیار، از جمله سعدی فراهم آمده بود. وقتی که اوضاع آرام باشد به قول شما سرمایهگذار بیرونی یا درونی چه وقتی سرمایههایش را میآورد تا کارخانه درست کند؟ وقتی که ببیند فرصتها از دست نمیرود، وقتی که ببیند منافعی دارد و زمانی که احساس امنیت کند. زمانی که سعدی در بوستان میگوید «کس از فتنه در فارس دیگر نشان نیابد به جز قامت مهوشان» این یعنی چی؟ یعنی اوضاع و احوال به طور نسبی آرام بوده است. فتنهای اگر هست قامت فتنهانگیز زیبارویان است. این اوضاع و احوال موجب شد که فارس آمادگی داشته باشد به تدریج آن عناصر فرهنگی، اقتصادی اجتماعی را که در خراسان با حمله مغول نابود شده بود به سمت خود جذب کند و شیراز به یک مرکز فرماندهی فرهنگی تبدیل شود. وقتی که جوینی میخواهد خراسان مورد حمله مغول را وصف کند، میگوید «هنر
اکنون همه در خاک طلب باید کرد/زآنکه در خاک نهاناند همه پرهنران». این وضع خراسانی است که آن هم حکایت درازی دارد، پیشرفتی که حاصل شده بود، مراکز صنعتی کوچکی که آنجا درست شده بود، از بین رفتند و اگر از بین نمیرفت خدا میداند که میتوانستیم در چه وضعی از نظر اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و صنعتی باشیم. این دو را بایستی مقایسه کنیم. جایی که هنرش را باید در خاک طلب کرد و جایی که فتنهای اگر هست فتنه قامت مهوشان است. این وضعیت چه چیزی را نشان میدهد؟ به طور طبیعی نشان میدهد، در آن روزگار یک اقتصاد درست، یک سلسله فعالیتهای اقتصادی و فرهنگی مطلوبی وجود داشته و سعدی در چنین وضعی رشد کرد و در چنین فضایی گلستان و بوستان و آثارش را پدید آورد. وقتی که اوضاع چنین آرام باشد زندگی معنی دارد، عشق معنی دارد، آرامش معنی دارد و امثال این شعر معنی دارد: «درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند، جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند». این سخنان بدان معناست که سعدی شاعر زندگی است و همانند سقراط، که فلسفه را - به قول سیسرون- از آسمان به زمین آورد، شعر، ادب و حکمت را از آسمان به زمین آورد و در خانهها و دلها جای داد. او فردوسی دوم است، اگر
فردوسی پس از حمله عرب، عجم بدین پارسی زنده کرد، سعدی پس از حمله مغول و آسیبهایی که به فرهنگ ایران و به زبان ملی ایران وارد شده بود، وارد عمل شد و فرهنگ و ادب پارسی را جاودان ساخت.
پیش از سعدی وضعیت به چه نحو بوده است؟ به نظر میرسد عرفان شکلدهنده ساختار ذهنی عارفان بوده و شعر و ادب آن برهه تاثیر زیادی از عرفان پذیرفته است؟
اما داستان عرفان هم که ضمن سوالاتتان مطرح کردید، بسیار مهم است. ما یک جریان ظاهرگرا یا مجازی در ادبیاتمان داشتیم که مربوط میشود به دوره خراسانی و سبک خراسانی. دوره شاعران عهد سامانی، غزنوی و اینها که دوره طلایی فرهنگ بعد از اسلام ما بود، به ویژه دوره سامانیان. دورهای که در آن فردوسی را داریم، فارابی و ابنسینا را داریم. چهار سده بعد از حمله عرب، در واقع مردم ایران با تلاش بسیار و با حرکت سریع به سوی ساختن تمدن ایران و بازیابی هویت ملی حرکت کردند. در قرن چهارم جنبش هویتیابی و بازسازی هویت ملی به اوج خود رسید و عصر زرین فرهنگ ایران در دوره اسلامی پدید آمد. در این دوره مردم رفاهی نسبی داشتند، خردگرایی حاکمیت داشت. در ادبیات طبیعتگرایی و توجه به عشق زمینی و مجازی رونق داشت و شعر و ادب آیینه توصیفهای مجازی بود. بعد از جنگهای صلیبی در فاصله قرن پنجم تا هفتم که نظام کلی جهان اسلام را گسست و بعد از حمله مغول کار شکوفایی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را
یکسره ساخت، عرفانگرایی و درونگرایی به تدریج سلطه پیدا کرد و بر ادبیات حاکم شد، آثار ارزشمند هنری و ادبی پدید آورد و شخصیتهایی چون سنایی، عطار و مولوی ظهور کردند، مسالهای که در جای خود میتواند مورد بحث قرار گیرد.
از چه دوره تاریخی این عرفانگرایی را در ادبیات فارسی میتوانیم ببینیم؟
توجه به علوم در ادبیات ما از قرن پنجم رایج میشود. علم نجوم، علم کلام و سرانجام عرفان و تصوف وارد ادبیات میشود و رفتهرفته درونمایه اصلی شعر قرار میگیرد. البته در قرن چهارم هم رگههایی از عرفان را در شعر داریم ولی مضمون مسلط نیست. از قرن پنجم به بعد نوعی گرایش معنوی و دینی در شعر پدید میآید، که شعر سنایی و نظامی جلوهگاه این گونه گرایشهاست و گاه از آن به شعر شرعی نیز تعبیر میشود. عرفانگرایی ادامه این گرایش و صورت کامل همان گرایش معنوی است. به یک نکته بسیار مهم توجه کنید که اساساً فلسفه ملی ایران، فلسفه اشراقی با حال و هوای عرفانی است. پس از بازسازی هویت ملی در سده چهارم به فلسفه ملی نیز توجه شد و شاعران ما نیز رفتهرفته سخنگوی این فلسفه شدند. در واقع توجه به عرفان در شعر و ادب نوعی ملیگرایی و لازمه بازگشت به هویت ملی نیز بود. به یاد داشته باشیم که این فلسفه نخست در شاهنامه متجلی شد. ابنسینا نیز در بخش پایانی عمر بر آن تاکید ورزید و سهروردی، نظام این فلسفه را بازسازی کرد و موجب استمرار آن در حکمت متعالیه
ملاصدرا و سرانجام زمینهساز ادامه آن تا روزگار حاضر شد. شاعران همچنان که گفتیم از سده پنجم و ششم و به ویژه از سده هفتم سخنگوی این فلسفه شدند.
از عرفان که صحبت میکنیم و ظاهراً شما اعتقاد دارید از همان قرن چهار وارد ادبیات ایران شده، این عرفان را دقیقاً به چه معنا به کار میبریم؛ آن عرفان صوفیگرایانه است؟ در ادبیات یک قرائت غالب وجود دارد، که عمدتاً میگوید شعرا که گرایش به عرفان پیدا میکنند به کار یا معاش توجهی ندارند، صرفاً آندنیایی میاندیشند. این مفهوم را که ما از عرفان مراد میکنیم، درست است؟ آیا این رای در مورد عرفا صحیح است؟
نه، اصلاً درست نیست. عرفان یعنی معرفت، یعنی شناخت. هر دستگاه فلسفی، یک دستگاه معرفتشناسی دارد.
برتراند راسل که اصلاً منکر این حرفهاست، در رساله عرفان و منطق میگوید، معرفت و نظام عرفانی همراه با علم تجربی و علم عقلانی، همراه بشر بوده است. یک روش در معرفتشناسی بوده و هست. حکمت ایران پیش از اسلام هم، حکمت اشراقی عرفانی است. این حکمت اشراقی عرفانی یک نظام جهانشناسی و معرفتشناسی است، که عقل را دور نمیاندازد. کارکرد عقل را از آن چیزی که یونانیها اعتقاد دارند، فراتر میداند. حرکت نهایی عقل در حکمت یونانی برهانسازی است. آن طور که ارسطو میگوید و در فلسفه یونان رایج است. در حکمت ایرانی، کارکرد عقل را محدود نمیکردند. معتقد بودند که عقل کارکرد دیگری هم دارد و آن کارکرد شهودی و عرفانی است. بدین معنا که در کنار آموزش و تعلیم، تربیت معنوی هم باید در کار باشد. متعلم نباید فقط دانشمند شود، اگر دانشمند شد، آدم هم بشود و در طول این انسان شدن، عقل متعلم دو حرکت دارد؛ یکی حرکت علمی و آموزشی که حاصل آن یادگیری است و عالم شدن، دوم حرکت اخلاقی که با تشخیص نیک و بد آغاز میشود و با تصفیه و تزکیه درون که همان انسان شدن است، به پایان میرسد. در چنین وضعی است که عقل آدمی غیر از تعقل، توانایی شهود یعنی دریافت مستقیم
حقیقت را به دست میآورد. برگسون، فیلسوف فرانسوی سدههای 19 و 20 میلادی این حرف را جور دیگری میگوید؛ شهود مرحله عالی تعقل است. حکایت معرفتشناسی عرفانی و اشراقی این است. اگر گروهی بیکاره و کاهل این معانی را وسیله بطالت قرار میدهند، گناه نظام اشراقی و عرفانی نیست. در مجموع به دو جریان میتوان اشاره کرد. یک جریان منفی داریم، یک جریان مثبت. در جریان مثبت کار است، حرکت است، به قول مولوی با توکل زانوی اشتر میبندند یعنی هم توکل باید کرد، هم تلاش و نباید به بهانه توکل دست از تلاش کشید، چنان که در جریان منفی تصوف، معمول بوده است تا بدان جا که اگر بیمار میشدند، حتی دارو نمیخوردند به این بهانه که مغایر توکل است.
در حالی که عرفای واقعی اهل تلاش و کار بودهاند. در کتب صوفیانه آنجا که از صوفیان سخن میرود، مضافالیههای نامهایشان بیانگر مشاغلشان است، ابوحفض حداد، سری سقطی و امثال آنها. کافی است در زندگی بزرگانی چون ابوسعید ابوالخیر، مولوی و حافظ تامل کنیم تا هم تفکر و خردمندی را ببینیم و هم سعی و کوشش و تلاش آنها را.
به هر حال این دو جریان شکل گرفت. یک جریان ظاهرگرای دنیاگرای طبیعتگرا (شاعران خراسان) و جریانی که بیشتر درونگرا بود، جناحی بیاعتنا به دنیا و جناحی ضمن توجه نسبی به دنیا گرایش به آن جهان نیز داشت و به نظر میرسید که سنگینی از آن کفه بیاعتنایی به زندگی این جهانی است. به نظر من سعدی هنر بزرگش این بود که این دو جریان را به هم وصل کرد. یعنی شما در حرکت سعدی، زندگی عاشقانه ظاهری، شادی و همه اینها را میبینید. عشق ظاهری میبینید مثل اینکه: «حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر/به سر نکوفته باشد در سرایی را». از این مرتبطتر و عاشقانهتر با زندگی میتوان دید؟ این نگاه عاشقانه که لازمه زندگی اینجهانی است سرانجام به عرفان و عشق الهی میپیوندد. «در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم/بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم» در میان آن مجاز و این حقیقت، سعدی توجه ویژهای به زندگی اجتماعی، انسان و مسائل انسانی دارد: «بنیآدم اعضای یک پیکرند/که در آفرینش ز یک گوهرند» نمونه بارز این توجه است. یعنی این خط مجازی دنیاگرایانه را وصل میکند به آن خط آخرتگرایانه و انسانگرایانه. در این اتصال کاملاً به زندگی اجتماعی، به زندگی
مشترک، به زندگی مردم، به جامعه توجه میکند. سخن پیشین خود را در باب تشبیه سعدی به سقراط تکرار میکنم. سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد و در دل خانهها جای داد. فلسفه در روزگار او متوجه مباحث متافیزیکی بود. سقراط با این کار پیغامی به جامعه میفرستد، بیایید انسان را دریابید. عین این کار را سعدی میکند. وی نهادهای فاسد اجتماعی را در گلستان به نقد میکشد تا زمینه طرح آرمانشهر مورد نظر خود را در بوستان فراهم آورد و از جامعهای سخن بگوید که در آن عدالت حاکمیت دارد و مردم خوشبختاند.
میتوانید مصداق بیاورید؛ منظورتان از این نهادهای اجتماعی چیست؟
پادشاه بیدادگر را نقد میکند (داستانهای اول گلستان)، فرهنگ را به نقد میکشد. نظریههای مختلفی در تعلیم و تربیت وجود دارد. یک سوی قضیه این است که تعلیم و تربیت میتواند ماهیت را تغییر بدهد، ذات را تغییر دهد، یک سوی قضیه این است که اصل، ذات انسانی است. به نظر من اهمیت حرکت سعدی در تعریف هر دو وجه است اگر این توانایی را داشته باشیم که نگاهی امروزی به آثار سعدی بیندازیم و آنها را به زبان امروز بیان کنیم، هر آنچه را که در جستوجوی آن هستیم، از مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تربیتی خواهیم یافت و بهرهای را که باید از آن خواهیم برد. او کار خود را به بهترین وجه انجام داده است. ما نیز باید با تاسی به آرای سعدی کار خود را بتوانیم به بهترین وجه انجام دهیم.
در زمان سعدی، حکومت چطور اداره میشد؛ جامعه عمدتاً از لحاظ اقتصادی چطور اداره میشد؟
با پرداخت مالیات. بدون مالیات چطور میخواستند زندگی کنند. در میان علومی که قدما میخواندند و میآموختند، علمی بود به نام علم استیفا که در آن از مالیاتها و نحوه وصول آن و نظامهای مالیاتی بحث میشد. مستوفی مامور وصول مالیات بود. وقتی حافظ در یک بیت میگوید: «گفت خود دادی به ما دل، حافظا/ما محصل بر کسی نگماشتیم» با استفاده از یک اصطلاح علم استیفا، مضمونی عاشقانه میپردازد. در روزگار ما کتابهایی در زمینه اصطلاحات دیوانی از سوی محققان نوشته شده که در آنها اصطلاحات مربوط به مسائل مالیاتی نیز هست. وقتی سعدی در یک قصیده شجاعانه به پادشاه اندرز میدهد که عدالت پیشه کند، به او توصیه میکند که مالیاتها را برای رفاه مردم صرف کند و از گرفتن مال مردم به زور
پرهیز کند:
درم به جور ستانان زر به زینت ده/ بنای خانه کنانند بام قصر اندای
دو خصلتاند نگهبان ملک و یاور دین/به گوش جان تو پندارم این دو گفت خدای
یکی که گردن زورآوران به قهر بزن/دوم که از در بیچارگان به لطف در آی
اگر توقع بخشایش خدایت هست/به چشم عفو و کرم بر شکستگان بخشای
گمان میکنم اگر کسی با نگاهی امروزی و علمی به ابیات همین یک قصیده بنگرد نکتههایی بیبدیل در مسائل مربوط به زندگی خواهد یافت.
مشاغل آن زمان چه بوده است. شغلهای رایج در ایران و آن منطقه شیراز و فارس به چه شکل بوده است؟
مشاغلی که در همان دوره قرن هفتم و حتی قبل از حمله مغول، قرن پنجم تا هفتم، وجود داشته، شاید متجاوز از صدها شغل و حرفه بوده است. از آهنگری، ریختهگری و امثال آنها که خبر از جامعهای پویا و پیشرفته و در حد خود صنعتی میدهد، مشاغلی که در کنار کشاورزی که اساس اقتصاد آن روزگار بود، در شکوفایی اقتصاد و رفاه مردم نقشی بنیادی داشته است. باید در این معانی به دیده انصاف و نگاه علمی نگریست تا نتایج مطلوب و واقعی به بار آید.
دیدگاه تان را بنویسید