تاریخ انتشار:
گفتوگو با شهلا اعزازی در باب تحولات جامعهشناختی خانواده
خانواده، بنگاه نیست
«شهلا اعزازی» که بیشتر تحقیقات خود را به حوزه زنان و خانواده معطوف کرده است از مظلومیت مردانی میگوید که در شرایط فعلی اقتصاد ایران، مجبورند دو تا سه شیفت کار کنند تا بتوانند هزینههای چهار یا پنج نفر را به دوش بکشند.
«شهلا اعزازی» که بیشتر تحقیقات خود را به حوزه زنان و خانواده معطوف کرده است از مظلومیت مردانی میگوید که در شرایط فعلی اقتصاد ایران، مجبورند دو تا سه شیفت کار کنند تا بتوانند هزینههای چهار یا پنج نفر را به دوش بکشند. این جامعهشناس در گفتههایش از زنان خانهداری یاد میکند که خود را وقف امور خانه و فرزندانشان کرده و در میانسالی دچار بحران روحی میشوند. اعزازی که دانشآموخته دانشگاه جامعهشناسی و اقتصاد وین است در گفتوگو با «تجارت فردا» از تحولاتی سخن گفت که تحت تاثیر مسائل اقتصادی و اجتماعی در نهاد خانواده رخ داده است. او میگوید، خانوادههای ایرانی هنوز به آن نقطه نرسیدهاند که به دلیل مسائل اقتصادی دچار ازهمگسیختگی شوند.
اقتصاددانان، خانواده را به عنوان یک بنگاه در نظر میگیرند که افراد و اعضا در آن بنگاه دارای ترجیحات و مطلوبیتهای متفاوتی هستند. بنا بر تعریف آنها در مقابل این ترجیحات فردی، درآمد محدودی در خانواده وجود دارد که باید به شکل بهینه تخصیص پیدا کند. شما به عنوان یک جامعهشناس با تعریف اقتصاددانان از خانواده موافق هستید؟
اگر از زاویه جامعهشناختی به این مقوله نگاه کنیم، خانواده بنگاه نیست؛ کانون محبت است. اقتصاددانان هنگامی که به ارزیابی ثبات خانواده میپردازند درآمد، اولویتها، هزینهها و چگونگی تخصیص منابع را در نظر میگیرند اما ما جامعهشناسان روابط خانوادگی را مورد توجه قرار میدهیم. به طور کلی، امروزه با شکلی از خانواده مواجه هستیم که در گذشته، وجود نداشت. اما شکلی از خانواده هستهای امروز که در گذشته با عنوان خانواده گسترده از آن یاد میشد، به عنوان یک واحد اقتصادی نیز مورد توجه قرار میگرفت. چرا که این خانوادهها، واحدهای کوچک اقتصادی را در جامعه میساختند. خانواده گسترده، صرفاً شامل اعضای خونی نبود بلکه خدمتکاران و کارگران، همه جزیی از خانواده بودند؛ در آن زمان اصطلاح خانواده به کلیه کسانی که زیر یک سقف بودند یا اجاق مشترک داشتند، اطلاق میشد. اما خانواده در طول دو تا پنج هزار سال اخیر، دستخوش تغییرات بسیاری بوده است. مهمترین تغییر این بود که تولید از درون به بیرون از محیط خانواده رانده شد و کارکرد خود را از دست داد. حتی میخواهم بگویم، خانواده تبدیل به یک واحد کاملاً مصرفی شد. البته تحقیقات بعدی نشان داد خانواده صرفاً یک واحد مصرفکننده نیست بلکه بسیاری از فعالیتهای اقتصادی که در خارج از خانه امکان انجام آن نیست در درون خانه صورت میگیرد. اما تردیدی نیست که میزان تولید در خانوادهها پایین است. خانواده، یک واحد صمیمی و مشارکتی است و مبنای شکلگیری آن علاقه و نقشی است که طرفین برای تکامل و ثبات شخصیت یکدیگر ایفا میکنند. بنابراین مهمترین ویژگی خانواده امروز، عامل محبت است. خانواده در ایران هم دچار تغییرات بسیاری شده است. نسل جوان تحصیلکرده، یک زندگی نه کاملاً برابر، اما تا حد بالایی مشارکتی و بر اساس عشق و علاقه و محبت را ایجاد کرده است.
بیتردید بخشی از تغییراتی که در خانوادههای ایرانی به وجود آمده و شما به آن اشاره کردید، تغییراتی است که اقتصاد خانواده به این نهاد تحمیل کرده است؛ مانند پذیرش افزایش سهم مشارکت اقتصادی زنان و کاهش بعد خانوار که هریک میتواند برای کاهش هزینهها، افزایش درآمد و افزایش رجحانهای فردی باشد. از دیدگاه شما این تحولات در نهاد خانواده تحت تاثیر چه عواملی است؟
به هرحال نمیتوان آثار مسائل اقتصادی را در این تغییرات نادیده گرفت. اما در کنار مسائل اقتصادی باید توجه داشت که جامعه ایران، از حدود سالهای 1300 به بعد به سوی مدرنیزاسیون حرکت کرد و در 30 تا 40 سال اخیر، حرکت به سوی مدرنیزاسیون با تحولات تکنولوژی، سرعت بیشتری گرفت. البته بحثی که ما میکنیم شاید به تهران و شهرهای بزرگ برمیگردد. تهران دیگر یک متروپل نیست. یک مگاپلیس است و به یک کلانشهر عظیم تبدیل شده است. این کلانشهر عظیم که بیش از 12 تا 14 میلیون نفر را در خود جای داده است با شرایطی روبهرو است که دقیقاً با جوامع صنعتی همخوانی دارد. اما روی دیگر این سکه، مهم شدن زندگی افراد است. زمانی بحث بر سر این بود که آیا خانواده، فقط با وجود فرزند معنا میدهد؟ به هرحال، کیفیت زندگی به موضوعی مهم تبدیل شده. یعنی زنان و مردان نمیخواهند، خود را فدای خانواده و بچه کنند. آنها اکنون به دنبال پیشرفت تحصیلی و شغلی هستند. دوست دارند مطلوبیتهای خود را دنبال کنند. یعنی کیفیت زندگی برایشان مهم شده است و کیفیت زندگی گویی با وجود پنج، شش یا هفت فرزند همخوانی ندارد. البته نهفقط کیفیت زندگی خود افراد مهم است، کیفیت فرزندان هم مهم است. خانواده میخواهد برای یک یا دو فرزند خویش، بهترینها را آماده کند. بهترین کودکستان، بهترین مدرسه، بهترین دانشگاه، بهترین لباس، ورزش، موسیقی و تمام اینها. دستیابی به این مطلوبیتها هزینهبر است. در چنین شرایطی، خانوادههایی که قادر به تامین این هزینهها نیستند به فرزندان کمتر بسنده میکنند.
توزیع نقشها در خانواده چه تغییری کرده است؟
به طور طبیعی، توزیع سنتی نقشها در خانواده و این هرم قدرت که مرد در بالا و زن در پایین است و هیچ حق و حقوقی ندارد باید به هم بخورد. البته در دهههای اخیر در ایران، این موضوع مورد تاکید واقع شد که مقام ریاستی مرد در خانواده حفظ شود؛ حتی در قانون مدنی، در بخش ازدواج و طلاق آمده است که ریاست خانواده از خصایص مرد است و من همیشه فکر میکنم که چطور ریاست میتواند خصیصه ذاتی همه مردان دنیا از جمله ایران باشد. این بدین معناست که مرد رئیس به دنیا آمده. در چنین شرایطی حق و حقوق زنان در خانواده اندک خواهد بود. به دنبال این تبلیغات، نقش نانآوری به مردان داده میشود و نقش مدیریت خانواده نیز به زنان تعلق میگیرد. در کشورهای غربی، یک درآمد، کفاف زندگی دو تا سه نفر را نمیدهد. بنابراین دو نفر از اعضای خانواده کار میکنند تا سه نفر (دو آدم بزرگ و یک بچه) بتوانند زندگی نسبتاً خوبی داشته باشند. اما در ایران هنوز میبینیم بار تکفل چهار یا پنج نفر روی دوش یک نفر است. این نانآور باید برای تامین هزینههای زندگی دو تا سه شیفت کار کند. اغلب، زنان نیز در این نوع خانوارها مشارکتی در تامین مخارج ندارند و اینگونه، مردان مورد ظلم واقع میشوند. از سویی بسیاری از فعالیتهای تولید نیز از خانواده به نهادهای بیرونی منتقل شده است. در این صورت، یک خانه 60 تا70 متری با یک فرزند که نیمی از روز را در مدرسه میگذراند، تا چه حد خانهداری یک زن را میطلبد که در خانه بماند؟ این شرایط هم برای مرد که مجبور است فشار مضاعفی را تحمل کند و هم برای زن شرایط مطلوبی نیست. زنان نیز تمام روز در خانه تنها میمانند و با افراد فرودستتر از خود مانند کودک در ارتباط هستند. رابطه مادر با فرزند رابطهای است دونفره که مادر همواره مجبور است خود را با نیازهای کودک انطباق دهد. یعنی همواره در حال پاسخگویی به نیازهای فردی است که از لحاظ عقلی از او پایینتر است. کسی که در این شرایط قرار میگیرد، واقعاً احساس بیهودگی میکند. متاسفانه درصد زنان شاغل که در بخشهای رسمی اشتغال دارند، بسیار پایین است. اما آنچه شواهد نشان میدهد، کار غیررسمی زنان درصد بیشتری را به خودش اختصاص میدهد. یعنی بسیاری از زنها در حوزه غیررسمی کار میکنند.
به هرحال در سالهای اخیر، شاهد رشد اشتغال زنان بودیم. این نتوانسته است از انزوای زنان در جامعه کم کند؟
آمار متفاوتی از اشتغال زنان مطرح میشود، گاه حدود 14 درصد و گاه 18 تا 19 درصد. پیش از انقلاب، سهم اشتغال زنان، 13 درصد بود. اما در دوره ای پس از انقلاب، به هشت درصد هم رسید. با این حال، این نرخ در سالهای بعد به تدریج روند صعودی در پیش گرفت و تا سال 1375 رشد اندکی را تجربه کرد و در ابتدای دهه 1380 به حدود 13 درصد رسید. انتظار من این بود نرخ مشارکت اقتصادی زنان از 1380 تا 1390، دستکم دو تا سه درصد رشد کند که ظاهراً این رشد محقق نشده است. در صورتی که اگر اشتغال زنان رشد طبیعی خود را طی میکرد، سهم مشارکت زنان مانند برخی از کشورهای منطقه به بیش از 20 درصد میرسید. اما نباید فراموش کرد که بسیاری از زنان در بخش غیررسمی فعالیت میکنند. زنانی که در مترو فروشندگی میکنند، دستفروشان خیابانها، آنها که پرستاری سالمندان و کودکان را برعهده دارند و کسانی که در خانه آرایشگری و خیاطی میکنند. مقوله اشتغال زنان از زاویه ساختهای طبقاتی نیز قابل بحث است. تحقیقات نشان داده است مصارف درآمدها در طبقات مختلف اجتماعی متفاوت است. برای مثال، دلیل عمده روی آوردن به کار در زنانی که از تحصیلات و سطح شغلی بالاتری برخوردارند، حضور در اجتماع و بهرهگیری از تحصیلات است. یک استاد دانشگاه، هنگامی که درآمدی کسب میکند، این درآمد صرف تعطیلات یا صرف هزینه کلاسهای مختلف میشود. اما در طبقات پایینتر، تنگناهای اقتصادی افراد را به کار وامیدارد. یعنی پولی که وارد خانه میشود، صرف نان و آب میشود. بنابراین اگرچه، برای هر دو گروه، درآمد حاصل از فعالیتهای اقتصادی مهم است اما اشتغال زنان، دو علت متفاوت دارد.
پرسش من این بود که آیا رشد اشتغال زنان توانسته است آنها را از انزوا خارج کند؟
زنان ایرانی نه فقط با مشارکت اقتصادی که با دست زدن به فعالیتهای دیگر مانند تلاش برای ورود به دانشگاه و شرکت در کلاسها نیز سعی کردهاند از انزوای اجتماعی خود بکاهند. جالب است بدانید که نتایج یک تحقیق در مورد زنان ایرانی نشان میدهد تردد شهری آنان با خودرو شخصی و وسایل نقلیه عمومی، حدود 49 درصد است و تردد شهری مردان 51 درصد است. سهم 51درصدی مردان در تردد شهری به دلیل سهمی که آنان در اشتغال دارند، قابل قبول است. اما هنگامی که تردد 49 درصدی زنان را در کنار مشارکت 14درصدی آنان در فعالیتهای اقتصادی قرار میدهیم، اعجابآور است. بنابراین دقیقاً هنوز کسی نمیداند دلیل این حجم تردد زنان چیست؟ البته ترددهای پیاده در این تحقیق به حساب نیامده است. از طرفی وقتی وضعیت بیکاری زنان در ردههای مختلف تحصیلی را با بیکاری مردان مقایسه میکنیم، درمییابیم که بیکاری دختران با مدرک تحصیلی بالا، حدود دو برابر بیش از بیکاری پسران در همان رده تحصیلی است. این مقایسه نشان میدهد که فضای کسب و کار آنان را پس زده است.
برخی معتقدند به دلیل ظهور سبکهای زندگی مبتنی بر همکاری بین زن و مرد در انجام وظایف خانگی در ایران، دلبستگی زنان به همسر و فرزند تغییر کرده است؛ یعنی آنان از دلبستگیهای افراطی خود کاستهاند و به ارتقای توانمندیهایشان روی آوردهاند. البته معتقدند، توانمندی و اشتغال زنان با نقش عاطفی آنان در خانواده در تضاد است. دیدگاه شما در مورد این فرضیه چیست؟
سالها پیش در مقالهای این موضوع را مورد اشاره قرار دادم که زنان ایرانی، هویت فردی ندارند. صرفاً دارای هویت خانوادگی هستند. در واقع اینگونه القا میشود که زن موجودی است که تنها باید خود را وقف همسر و فرزندانش کند. در حالی که اکنون دیگر، نگرش به خانواده تغییر کرده است. خانواده برای این نیست که یکی فداکاری کند و سایرین از این فداکاری استفاده کنند. بنابراین اگر در روابط خانوادگی، شخصیت کودکان شکوفا میشود، شخصیت زن هم باید شکوفا شود. ضمن آنکه، در جوامع امروزی کودکان با وجود این تحرکات اجتماعی و شرایط اقتصادی، پس از مدتی و در سنین نوجوانی راه و زندگی خود را در پیش خواهند گرفت و از محیط خانه خارج میشوند. اما زنی که به دلیل رسیدگی به فرزندان به مطلوبیتهای دیگر خود پشت کرده است، در دوران میانسالی دچار بحرانهای بسیار شدیدی میشود. این نظریهای است که سالها پیش به اثبات رسیده است. به عبارت دیگر، زنانی که فقط خانهدارهستند و امیال خود را در وجود کودکان میبینند، به تدریج که کودکان بزرگ میشوند، دچار خلاء بزرگی میشوند که از آن به عنوان بحران میانسالی یاد میشود. زنان توانمندی که دچار وابستگی به همسر یا فرزندانشان نیستند، کارکرد بهتری برای خانواده دارند. البته خانوادههای بسیاری وجود دارد که زنان به علت وابستگی و عمدتاً به علت وابستگی اقتصادی در آن خانه باقی میمانند و آن خانواده بدترین کارکرد را دارد. ارتباطات در این گونه خانوادهها ضعیف است و به آن خانوادههای توخالی اطلاق میشود.
البته ازسوی دیگر برخی طرفداران تفکرات فمینیستی افزایش نرخ اشتغال دستمزدی زنان، تحصیلات و درآمد آنان را از دلایل عمده همکاری بین زن و مرد در انجام وظایف خانگی میدانند، برخی براین عقیدهاند که این عوامل اتفاقاً استثمار زنان توسط همسرانشان را در چارچوب خانواده سبب شده است.
بله، همین طور است؛ البته این دیدگاه طرفداران افراطی فمینیسم نیست. این را هر کس با پوست و گوشت خود احساس میکند. ببینید، کارمندان، معمولاً روزانه هشت ساعت کار میکنند. یک زن روزی هفت یا هشت ساعت ممکن است در خارج از خانه کار کند و چهار تا پنج ساعت نیز به امور خانه رسیدگی میکند. این فشار مضاعف است. از سوی دیگر، زنان شاغل نیمی از روز را در محیط رسمی کار میکنند و نیمی دیگر در خانه هستند که در آنجا، قواعد گروههای صمیمی حاکمیت دارد. یعنی مدام باید خود را تغییر دهد. اما راهحل، مشارکت در امور خانه است. به ویژه در رسیدگی به امور فرزندان. به هر حال، پیوند مادر و کودک طبیعی و غریزی است. اما پیوند پدر و کودک، اجتماعی است و باید به وجود بیاید. بنابراین خانواده مشارکتی به این معنا نیست فقط زن به اموری که تا پیش از این مردانه بوده بپردازد و وارد عرصه عمومی شود. مرد هم باید وارد عرصه خصوصی شود و در کارهای خصوصی مشارکت داشته باشد. این نوع مشارکت البته در خانوادههای جوان بیشتر دیده میشود.
آیا پژوهشی صورت گرفته است که نشان دهد، نابسامانیها یا فشارهای اقتصادی در سالهای اخیر چه تاثیری روی از همگسیختگی خانوادههای ایرانی و جدایی زن و مرد داشته است؟
طلاق، پدیدهای است که نسبت به آنچه در جامعه رخ میدهد، حساس است؛ مانند تغییرات قانونی. البته ممکن است مشکلات اقتصادی، مانعی برای طلاق باشد. وقتی امکان کار برای دیگری وجود ندارد و درآمدها ناچیز است، به هر حال، زندگی کردن دو نفر با درآمد کمتر در کنار یکدیگر، هزینهها را نسبت به زمانی که این افراد بخواهند جدا زندگی کنند، کاهش میدهد. برای مثال پس از دوران رکود بزرگ سال 1929 مشاهده شد که طلاق به طرز چشمگیری کاهش یافته
اقتصاددانان، خانواده را به عنوان یک بنگاه در نظر میگیرند که افراد و اعضا در آن بنگاه دارای ترجیحات و مطلوبیتهای متفاوتی هستند. بنا بر تعریف آنها در مقابل این ترجیحات فردی، درآمد محدودی در خانواده وجود دارد که باید به شکل بهینه تخصیص پیدا کند. شما به عنوان یک جامعهشناس با تعریف اقتصاددانان از خانواده موافق هستید؟
اگر از زاویه جامعهشناختی به این مقوله نگاه کنیم، خانواده بنگاه نیست؛ کانون محبت است. اقتصاددانان هنگامی که به ارزیابی ثبات خانواده میپردازند درآمد، اولویتها، هزینهها و چگونگی تخصیص منابع را در نظر میگیرند اما ما جامعهشناسان روابط خانوادگی را مورد توجه قرار میدهیم. به طور کلی، امروزه با شکلی از خانواده مواجه هستیم که در گذشته، وجود نداشت. اما شکلی از خانواده هستهای امروز که در گذشته با عنوان خانواده گسترده از آن یاد میشد، به عنوان یک واحد اقتصادی نیز مورد توجه قرار میگرفت. چرا که این خانوادهها، واحدهای کوچک اقتصادی را در جامعه میساختند. خانواده گسترده، صرفاً شامل اعضای خونی نبود بلکه خدمتکاران و کارگران، همه جزیی از خانواده بودند؛ در آن زمان اصطلاح خانواده به کلیه کسانی که زیر یک سقف بودند یا اجاق مشترک داشتند، اطلاق میشد. اما خانواده در طول دو تا پنج هزار سال اخیر، دستخوش تغییرات بسیاری بوده است. مهمترین تغییر این بود که تولید از درون به بیرون از محیط خانواده رانده شد و کارکرد خود را از دست داد. حتی میخواهم بگویم، خانواده تبدیل به یک واحد کاملاً مصرفی شد. البته تحقیقات بعدی نشان داد خانواده صرفاً یک واحد مصرفکننده نیست بلکه بسیاری از فعالیتهای اقتصادی که در خارج از خانه امکان انجام آن نیست در درون خانه صورت میگیرد. اما تردیدی نیست که میزان تولید در خانوادهها پایین است. خانواده، یک واحد صمیمی و مشارکتی است و مبنای شکلگیری آن علاقه و نقشی است که طرفین برای تکامل و ثبات شخصیت یکدیگر ایفا میکنند. بنابراین مهمترین ویژگی خانواده امروز، عامل محبت است. خانواده در ایران هم دچار تغییرات بسیاری شده است. نسل جوان تحصیلکرده، یک زندگی نه کاملاً برابر، اما تا حد بالایی مشارکتی و بر اساس عشق و علاقه و محبت را ایجاد کرده است.
بیتردید بخشی از تغییراتی که در خانوادههای ایرانی به وجود آمده و شما به آن اشاره کردید، تغییراتی است که اقتصاد خانواده به این نهاد تحمیل کرده است؛ مانند پذیرش افزایش سهم مشارکت اقتصادی زنان و کاهش بعد خانوار که هریک میتواند برای کاهش هزینهها، افزایش درآمد و افزایش رجحانهای فردی باشد. از دیدگاه شما این تحولات در نهاد خانواده تحت تاثیر چه عواملی است؟
به هرحال نمیتوان آثار مسائل اقتصادی را در این تغییرات نادیده گرفت. اما در کنار مسائل اقتصادی باید توجه داشت که جامعه ایران، از حدود سالهای 1300 به بعد به سوی مدرنیزاسیون حرکت کرد و در 30 تا 40 سال اخیر، حرکت به سوی مدرنیزاسیون با تحولات تکنولوژی، سرعت بیشتری گرفت. البته بحثی که ما میکنیم شاید به تهران و شهرهای بزرگ برمیگردد. تهران دیگر یک متروپل نیست. یک مگاپلیس است و به یک کلانشهر عظیم تبدیل شده است. این کلانشهر عظیم که بیش از 12 تا 14 میلیون نفر را در خود جای داده است با شرایطی روبهرو است که دقیقاً با جوامع صنعتی همخوانی دارد. اما روی دیگر این سکه، مهم شدن زندگی افراد است. زمانی بحث بر سر این بود که آیا خانواده، فقط با وجود فرزند معنا میدهد؟ به هرحال، کیفیت زندگی به موضوعی مهم تبدیل شده. یعنی زنان و مردان نمیخواهند، خود را فدای خانواده و بچه کنند. آنها اکنون به دنبال پیشرفت تحصیلی و شغلی هستند. دوست دارند مطلوبیتهای خود را دنبال کنند. یعنی کیفیت زندگی برایشان مهم شده است و کیفیت زندگی گویی با وجود پنج، شش یا هفت فرزند همخوانی ندارد. البته نهفقط کیفیت زندگی خود افراد مهم است، کیفیت فرزندان هم مهم است. خانواده میخواهد برای یک یا دو فرزند خویش، بهترینها را آماده کند. بهترین کودکستان، بهترین مدرسه، بهترین دانشگاه، بهترین لباس، ورزش، موسیقی و تمام اینها. دستیابی به این مطلوبیتها هزینهبر است. در چنین شرایطی، خانوادههایی که قادر به تامین این هزینهها نیستند به فرزندان کمتر بسنده میکنند.
توزیع نقشها در خانواده چه تغییری کرده است؟
به طور طبیعی، توزیع سنتی نقشها در خانواده و این هرم قدرت که مرد در بالا و زن در پایین است و هیچ حق و حقوقی ندارد باید به هم بخورد. البته در دهههای اخیر در ایران، این موضوع مورد تاکید واقع شد که مقام ریاستی مرد در خانواده حفظ شود؛ حتی در قانون مدنی، در بخش ازدواج و طلاق آمده است که ریاست خانواده از خصایص مرد است و من همیشه فکر میکنم که چطور ریاست میتواند خصیصه ذاتی همه مردان دنیا از جمله ایران باشد. این بدین معناست که مرد رئیس به دنیا آمده. در چنین شرایطی حق و حقوق زنان در خانواده اندک خواهد بود. به دنبال این تبلیغات، نقش نانآوری به مردان داده میشود و نقش مدیریت خانواده نیز به زنان تعلق میگیرد. در کشورهای غربی، یک درآمد، کفاف زندگی دو تا سه نفر را نمیدهد. بنابراین دو نفر از اعضای خانواده کار میکنند تا سه نفر (دو آدم بزرگ و یک بچه) بتوانند زندگی نسبتاً خوبی داشته باشند. اما در ایران هنوز میبینیم بار تکفل چهار یا پنج نفر روی دوش یک نفر است. این نانآور باید برای تامین هزینههای زندگی دو تا سه شیفت کار کند. اغلب، زنان نیز در این نوع خانوارها مشارکتی در تامین مخارج ندارند و اینگونه، مردان مورد ظلم واقع میشوند. از سویی بسیاری از فعالیتهای تولید نیز از خانواده به نهادهای بیرونی منتقل شده است. در این صورت، یک خانه 60 تا70 متری با یک فرزند که نیمی از روز را در مدرسه میگذراند، تا چه حد خانهداری یک زن را میطلبد که در خانه بماند؟ این شرایط هم برای مرد که مجبور است فشار مضاعفی را تحمل کند و هم برای زن شرایط مطلوبی نیست. زنان نیز تمام روز در خانه تنها میمانند و با افراد فرودستتر از خود مانند کودک در ارتباط هستند. رابطه مادر با فرزند رابطهای است دونفره که مادر همواره مجبور است خود را با نیازهای کودک انطباق دهد. یعنی همواره در حال پاسخگویی به نیازهای فردی است که از لحاظ عقلی از او پایینتر است. کسی که در این شرایط قرار میگیرد، واقعاً احساس بیهودگی میکند. متاسفانه درصد زنان شاغل که در بخشهای رسمی اشتغال دارند، بسیار پایین است. اما آنچه شواهد نشان میدهد، کار غیررسمی زنان درصد بیشتری را به خودش اختصاص میدهد. یعنی بسیاری از زنها در حوزه غیررسمی کار میکنند.
به هرحال در سالهای اخیر، شاهد رشد اشتغال زنان بودیم. این نتوانسته است از انزوای زنان در جامعه کم کند؟
آمار متفاوتی از اشتغال زنان مطرح میشود، گاه حدود 14 درصد و گاه 18 تا 19 درصد. پیش از انقلاب، سهم اشتغال زنان، 13 درصد بود. اما در دوره ای پس از انقلاب، به هشت درصد هم رسید. با این حال، این نرخ در سالهای بعد به تدریج روند صعودی در پیش گرفت و تا سال 1375 رشد اندکی را تجربه کرد و در ابتدای دهه 1380 به حدود 13 درصد رسید. انتظار من این بود نرخ مشارکت اقتصادی زنان از 1380 تا 1390، دستکم دو تا سه درصد رشد کند که ظاهراً این رشد محقق نشده است. در صورتی که اگر اشتغال زنان رشد طبیعی خود را طی میکرد، سهم مشارکت زنان مانند برخی از کشورهای منطقه به بیش از 20 درصد میرسید. اما نباید فراموش کرد که بسیاری از زنان در بخش غیررسمی فعالیت میکنند. زنانی که در مترو فروشندگی میکنند، دستفروشان خیابانها، آنها که پرستاری سالمندان و کودکان را برعهده دارند و کسانی که در خانه آرایشگری و خیاطی میکنند. مقوله اشتغال زنان از زاویه ساختهای طبقاتی نیز قابل بحث است. تحقیقات نشان داده است مصارف درآمدها در طبقات مختلف اجتماعی متفاوت است. برای مثال، دلیل عمده روی آوردن به کار در زنانی که از تحصیلات و سطح شغلی بالاتری برخوردارند، حضور در اجتماع و بهرهگیری از تحصیلات است. یک استاد دانشگاه، هنگامی که درآمدی کسب میکند، این درآمد صرف تعطیلات یا صرف هزینه کلاسهای مختلف میشود. اما در طبقات پایینتر، تنگناهای اقتصادی افراد را به کار وامیدارد. یعنی پولی که وارد خانه میشود، صرف نان و آب میشود. بنابراین اگرچه، برای هر دو گروه، درآمد حاصل از فعالیتهای اقتصادی مهم است اما اشتغال زنان، دو علت متفاوت دارد.
پرسش من این بود که آیا رشد اشتغال زنان توانسته است آنها را از انزوا خارج کند؟
زنان ایرانی نه فقط با مشارکت اقتصادی که با دست زدن به فعالیتهای دیگر مانند تلاش برای ورود به دانشگاه و شرکت در کلاسها نیز سعی کردهاند از انزوای اجتماعی خود بکاهند. جالب است بدانید که نتایج یک تحقیق در مورد زنان ایرانی نشان میدهد تردد شهری آنان با خودرو شخصی و وسایل نقلیه عمومی، حدود 49 درصد است و تردد شهری مردان 51 درصد است. سهم 51درصدی مردان در تردد شهری به دلیل سهمی که آنان در اشتغال دارند، قابل قبول است. اما هنگامی که تردد 49 درصدی زنان را در کنار مشارکت 14درصدی آنان در فعالیتهای اقتصادی قرار میدهیم، اعجابآور است. بنابراین دقیقاً هنوز کسی نمیداند دلیل این حجم تردد زنان چیست؟ البته ترددهای پیاده در این تحقیق به حساب نیامده است. از طرفی وقتی وضعیت بیکاری زنان در ردههای مختلف تحصیلی را با بیکاری مردان مقایسه میکنیم، درمییابیم که بیکاری دختران با مدرک تحصیلی بالا، حدود دو برابر بیش از بیکاری پسران در همان رده تحصیلی است. این مقایسه نشان میدهد که فضای کسب و کار آنان را پس زده است.
مادر همواره مجبور است خود را با نیازهای کودک انطباق دهد. یعنی همواره در حال پاسخگویی به نیازهای فردی است که از لحاظ عقلی از او پایینتر است. کسی که در این شرایط قرار میگیرد، واقعاً احساس بیهودگی میکند.
برخی معتقدند به دلیل ظهور سبکهای زندگی مبتنی بر همکاری بین زن و مرد در انجام وظایف خانگی در ایران، دلبستگی زنان به همسر و فرزند تغییر کرده است؛ یعنی آنان از دلبستگیهای افراطی خود کاستهاند و به ارتقای توانمندیهایشان روی آوردهاند. البته معتقدند، توانمندی و اشتغال زنان با نقش عاطفی آنان در خانواده در تضاد است. دیدگاه شما در مورد این فرضیه چیست؟
سالها پیش در مقالهای این موضوع را مورد اشاره قرار دادم که زنان ایرانی، هویت فردی ندارند. صرفاً دارای هویت خانوادگی هستند. در واقع اینگونه القا میشود که زن موجودی است که تنها باید خود را وقف همسر و فرزندانش کند. در حالی که اکنون دیگر، نگرش به خانواده تغییر کرده است. خانواده برای این نیست که یکی فداکاری کند و سایرین از این فداکاری استفاده کنند. بنابراین اگر در روابط خانوادگی، شخصیت کودکان شکوفا میشود، شخصیت زن هم باید شکوفا شود. ضمن آنکه، در جوامع امروزی کودکان با وجود این تحرکات اجتماعی و شرایط اقتصادی، پس از مدتی و در سنین نوجوانی راه و زندگی خود را در پیش خواهند گرفت و از محیط خانه خارج میشوند. اما زنی که به دلیل رسیدگی به فرزندان به مطلوبیتهای دیگر خود پشت کرده است، در دوران میانسالی دچار بحرانهای بسیار شدیدی میشود. این نظریهای است که سالها پیش به اثبات رسیده است. به عبارت دیگر، زنانی که فقط خانهدارهستند و امیال خود را در وجود کودکان میبینند، به تدریج که کودکان بزرگ میشوند، دچار خلاء بزرگی میشوند که از آن به عنوان بحران میانسالی یاد میشود. زنان توانمندی که دچار وابستگی به همسر یا فرزندانشان نیستند، کارکرد بهتری برای خانواده دارند. البته خانوادههای بسیاری وجود دارد که زنان به علت وابستگی و عمدتاً به علت وابستگی اقتصادی در آن خانه باقی میمانند و آن خانواده بدترین کارکرد را دارد. ارتباطات در این گونه خانوادهها ضعیف است و به آن خانوادههای توخالی اطلاق میشود.
البته ازسوی دیگر برخی طرفداران تفکرات فمینیستی افزایش نرخ اشتغال دستمزدی زنان، تحصیلات و درآمد آنان را از دلایل عمده همکاری بین زن و مرد در انجام وظایف خانگی میدانند، برخی براین عقیدهاند که این عوامل اتفاقاً استثمار زنان توسط همسرانشان را در چارچوب خانواده سبب شده است.
بله، همین طور است؛ البته این دیدگاه طرفداران افراطی فمینیسم نیست. این را هر کس با پوست و گوشت خود احساس میکند. ببینید، کارمندان، معمولاً روزانه هشت ساعت کار میکنند. یک زن روزی هفت یا هشت ساعت ممکن است در خارج از خانه کار کند و چهار تا پنج ساعت نیز به امور خانه رسیدگی میکند. این فشار مضاعف است. از سوی دیگر، زنان شاغل نیمی از روز را در محیط رسمی کار میکنند و نیمی دیگر در خانه هستند که در آنجا، قواعد گروههای صمیمی حاکمیت دارد. یعنی مدام باید خود را تغییر دهد. اما راهحل، مشارکت در امور خانه است. به ویژه در رسیدگی به امور فرزندان. به هر حال، پیوند مادر و کودک طبیعی و غریزی است. اما پیوند پدر و کودک، اجتماعی است و باید به وجود بیاید. بنابراین خانواده مشارکتی به این معنا نیست فقط زن به اموری که تا پیش از این مردانه بوده بپردازد و وارد عرصه عمومی شود. مرد هم باید وارد عرصه خصوصی شود و در کارهای خصوصی مشارکت داشته باشد. این نوع مشارکت البته در خانوادههای جوان بیشتر دیده میشود.
آیا پژوهشی صورت گرفته است که نشان دهد، نابسامانیها یا فشارهای اقتصادی در سالهای اخیر چه تاثیری روی از همگسیختگی خانوادههای ایرانی و جدایی زن و مرد داشته است؟
طلاق، پدیدهای است که نسبت به آنچه در جامعه رخ میدهد، حساس است؛ مانند تغییرات قانونی. البته ممکن است مشکلات اقتصادی، مانعی برای طلاق باشد. وقتی امکان کار برای دیگری وجود ندارد و درآمدها ناچیز است، به هر حال، زندگی کردن دو نفر با درآمد کمتر در کنار یکدیگر، هزینهها را نسبت به زمانی که این افراد بخواهند جدا زندگی کنند، کاهش میدهد. برای مثال پس از دوران رکود بزرگ سال 1929 مشاهده شد که طلاق به طرز چشمگیری کاهش یافته
خانواده مشارکتی به این معنا نیست فقط زن به اموری که تا پیش از این مردانه بوده بپردازد و وارد عرصه عمومی شود. مرد هم باید وارد عرصه خصوصی شود و در کارهای خصوصی مشارکت داشته باشد. این نوع مشارکت البته در خانوادههای جوان بیشتر دیده میشود.
است. اما تصور میکنم که در ایران، مسائل اقتصادی در افزایش یا کاهش طلاق، هنوز آنچنان اثرگذار نبوده است. در حال حاضر، مسائل اجتماعی تاثیر بیشتری روی ازهمگسیختگی خانوادهها دارد. به گونهای که اکنون، بزرگترین عامل طلاق اعتیاد است. یعنی اعتیاد و به دنبال آن ندادن خرجی، بیشترین درصد طلاق ها را به خود اختصاص داده است. البته نه به آن علت که سرپرست خانوار که دچار اعتیاد شده پول ندارد، بلکه مرد پول دارد اما خرجی نمیدهد. بنابراین هنوز به جایی نرسیدهایم که کمبود درآمدها باعث شوند زن و شوهر از همدیگر جدا شوند، چرا که فکر میکنم اگر پایه و اساس خانواده محکم باشد، زن و مرد با فرارسیدن دوران سختی به راحتی از هم جدا نمیشوند. اما اعتیاد، ازدواج مجدد و خیانت مرد از مهمترین علل اجتماعی طلاق هستند. نکته قابل تامل این است که زنان با متارکه، بیشترین آسیب را متحمل میشوند، اما هنوز هم بیشترین درخواستکنندگان طلاق زنان هستند. بنابراین تصور نمیکنم که مشکلات اقتصادی روی ازهمگسیختگی خانواده تاثیر بگذارد. مگر به صورت غیرمستقیم. برای مثال، مرد و سرپرست خانوار به دلیل رفتارهای بزهکارانه در زندان باشد و زن بخواهد طلاق
بگیرد. البته گاه این دیدگاه نیز مطرح میشود که اشتغال زنان به روابط خانوادگی آسیب رسانده و گاه اسباب جدایی آنان را فراهم کرده است. هیچ تحقیق یا پژوهشی وجود ندارد که نشان دهد، زنان شاغل بیشتر طلاق گرفتهاند. البته طلاق در طبقات متوسط، اغلب توافقی است.
دیدگاه تان را بنویسید