آدولف هیتلر حامی سرمایهداری بود یا سوسیالیسم؟
مکتب رایش
وقتی صحبت از هیتلر و نازیسم به میان میآید، بلافاصله ذهن اغلب ما معطوف به جنگ و خونریزی، نژادپرستی، دیکتاتوری و کورههای آدمسوزی، نسلکشی و… میشود. اما مهمترین نکتهای که از آن غافل میشویم سایر اقدامات هیتلر اعم از اقدامات اجتماعی و اقتصادی است و کمتر به این نکته توجه میکنیم که در زمان هیتلر وضعیت معیشتی و اقتصادی مردم آلمان چگونه بود و او چه دیدگاههای اقتصادی داشت؟
وقتی صحبت از هیتلر و نازیسم به میان میآید، بلافاصله ذهن اغلب ما معطوف به جنگ و خونریزی، نژادپرستی، دیکتاتوری و کورههای آدمسوزی، نسلکشی و... میشود. اما مهمترین نکتهای که از آن غافل میشویم سایر اقدامات هیتلر اعم از اقدامات اجتماعی و اقتصادی است و کمتر به این نکته توجه میکنیم که در زمان هیتلر وضعیت معیشتی و اقتصادی مردم آلمان چگونه بود و او چه دیدگاههای اقتصادی داشت؟
آنچه واضح است این است که اقتصاد آلمان در سالهای پس از به قدرت رسیدن هیتلر و به ویژه دوره ششساله پیش از آغاز جنگ جهانی، با قدرتی مهارناشدنی به پیش رفته و وضع مادی و معیشتی مردم آلمان از هر لحاظ بهبود یافته بود.
وقتی این باروری اقتصاد نازی را در کنار آن سکوت نسبی پیرامون اندیشههای اقتصادی نازیسم بگذاریم، ممکن است این شائبه در ذهن برخی شکل بگیرد که آیا به واقع در آلمان نازی، معجزهای اقتصادی در کار بوده که دولتهای متفق پس از جنگ برای حفظ وجهه نظام اقتصادی خود با توطئهچینی سعی کردهاند بر آن سرپوش بگذارند؟ یا به عبارت دیگر، آیا در این اقتصاد راه سومی در کار بوده است؟ برای درک بهتر اقدامات اقتصادی هیتلر و خدمات او به مردم این کشور بهتر است به وضعیت آلمان تا پیش از به قدرت رسیدن هیتلر اشاره کنیم. جنگ جهانی اول با پیروزی متفقین به پایان رسید اما آنها متحمل خسارات و تلفات سنگینی شدند. دولتهای متفق تنها یک هدف را میجستند و آن این بود که دیگر تهدیدی به نام آلمان علیه آنها وجود نداشته باشد. آنها با وجود چیرگی بر آلمان، بیکار ننشسته و برای تضعیف هرچه بیشتر این کشور معاهدهای با عنوان معاهده «ورسای» را بر این کشور تحمیل کردند. این معاهده مشتمل بر 440 بند بود که آلمان میبایست آن را میپذیرفت. این معاهده آنچنان سختگیرانه و بیرحمانه بود که حتی برخی از آمریکاییهایی که در تنظیم آن نقش داشتند نیز از مفاد آن اظهار شرمندگی
کردند به طوری که توماس وودرو ویلسون، رئیسجمهور وقت ایالات متحده لب به اعتراف گشوده و گفت: من اگر بهجای آلمانیها بودم هرگز زیر بار امضای این معاهده نمیرفتم.
برخی مفاد معاهده ورسای
برخی از شرایط معاهده ورسای، تلاش آشکار برای کاهش توان نظامی آلمان بود. معاهده تنها یک نیروی صد هزارنفری را برای آلمان مجاز میشمرد که بخش بسیار کوچکی از نیرویی بود که آلمان در دوره جنگ در اختیار داشت. نیروی دریایی آلمان ناگزیر بود زیردریاییهای خود را تحویل دهد و تنها حق داشت شش ناو جنگی قدرتمند خود را نگه دارد. معاهده همچنین آلمان را از ساختن تانک، هواپیماهای نظامی، توپخانههای سنگین و دیگر جنگافزارهای تهاجمی منع میکرد. دیگر شرایط معاهده آلمان را از بیشتر قلمرواش محروم میکرد. مستعمرات آلمان در آفریقا، چین و حوزه اقیانوس آرام گرفته شد. ایالتهای آلمانی زبان آلزاس و لورن واقع در مرز فرانسه و آلمان به فرانسه واگذار شد. اراضی وسیعی که زمانی در تصرف آلمان بود جدا و به لهستان واگذار شد. راین لند اراضی حاصلخیز غرب رود راین به متفقین سپرده شد. معاهده نهتنها وسعت، جمعیت و توان نظامی آلمان را کاهش داد بلکه بر اقتصاد آن نیز اثر گذاشت. بسیاری از اراضیای که به تصرف متفقین درآمد نواحی مهم صنعتی و کشاورزی بودند.
تبعات اقتصادی معاهده ورسای برای آلمان
- 13 درصد قلمرو و 10 درصد جمعیت آن کشور نابود شد.
- 75 درصد معادن آهن، نصف معادن زغال سنگ، سهچهارم معادن روی، نصف معادن سرب و تقریباً تمامی معادن پتاس آن کشور چپاول شد.
- تقریباً تمام سرمایهگذاریهای خارجی آلمان که بالغ بر یکدهم کل ثروت آن کشور میشد، تعلیق شد.
- یکششم محصول کشاورزی و یکدهم کارخانههای صنعتی آن به غارت رفت.
با امضای پیمان ورسای از 1919 تا 1923 تقریباً تمام درآمد خانوار صرف هزینه غذا میشد. مطالبات متفقین از آلمان نهتنها غیرمنصفانه بلکه غیرواقعبینانه بود. آلمان نیز مانند فرانسه و انگلستان ویران شده بود. اقتصادش آشفته، مردمش گرسنه و صحنه سیاسی آن بیثبات و پرتنش بود و کاملاً واضح بود که آلمان هرگز نخواهد توانست زیر این فشار کمر راست کند.
آلمان نهتنها با کمبود نقدینگی مواجه شده بود، بلکه راه چندانی هم برای کسب درآمد نداشت. متفقین بهترین معادن و کارخانههای آلمان را تصاحب کرده بودند. محصولاتی هم که این کشور میتوانست تولید کند به بازارهای متفقین راهی نداشت. «ویلهلم دوم» امپراتور آلمان نیز پیش از پایان جنگ به دلیل وقوع آشوب داخلی و شورش در کشور توسط کمونیستها، به هلند گریخته بود و قدرت سیاسی را در آلمان به طرز خطرناکی بلاتکلیف رها کرده بود. دولت آلمان به منظور پاسخگویی به مطالبات هم مردم نگونبخت خودش و هم متفقین، شروع به چاپ اسکناس بیشتر کرد. از آنجا که فرانسویها و دیگر متفقین مقدار زیادی از طلاهای آلمان را از خزانه ملی این کشور به سرقت برده بودند، برای اسکناسهایی که چاپ میشد پشتوانهای وجود نداشت. 133 چاپخانه دولتی با 1783 دستگاه چاپ روز و شب مشغول تولید پول کاغذی به نام مارک شدند. از آنجا که چیز باارزشی پشتوانه این مارکها نبود، ارزش آنها به سرعت سقوط کرد. به عنوان مثال در سال 1919، 9 مارک برابر یک دلار آمریکا در بازار جهانی بود. اما درسال 1923 رقم باور نکردنی چهار تریلیون مارک برابر تنها یک دلار بود! با این حال دولت هنوز به چاپ
اسکناسهای بیارزش ادامه میداد.
تورم افسارگسیخته سطح زندگی مردم را در آلمان به شدت تحت تاثیر قرار داد. قیمتها تنها در یک روز صد برابر و گاه بیشتر میشد. حقوقبگیران مجبور بودند برای حمل حقوقشان به خانه، گاری یا چرخ دستی به سر کارشان بیاورند، چون در جیب یا کیف جا نمیشد.
کارخانهها به کارگرانشان دو بار در روز دستمزد پرداخت میکردند و به آنها مرخصی کوتاهمدت میدادند تا پیش از آنکه قیمتها بالاتر رود برای خانواده خود مواد غذایی بخرند.
هیچ کس در آلمان یا حتی در تمام اروپا چنین تورمی ندیده بود. فحشا، بزهکاری و مفاسد اجتماعی سراسر جامعه را در بر گرفته بود. حق اشتراک یک روزنامه در برلین از هفتهای شش مارک به بیش از 500 میلیارد مارک ترقی کرد و از آنجا که پول کاغذی این قدر بیارزش بود، مردم از آن برای عایقبندی، کاغذ دیواری و حتی به عنوان کاغذ باطله برای روشن کردن اجاق آشپزخانهشان استفاده میکردند. مردم با سوزاندن این اسکناسها خود را گرم نگه میداشتند و کودکان نیز خود را سرگرم میکردند. پول آلمان به قدری بیارزش شده بود که زنی شکایت داشت که وقتی یک سبد بزرگ پر از اسکناس را برای چند دقیقه جلوی یک مغازه جا گذاشت، دزدی سبد را ربوده، اما اسکناسها را باقی گذاشته بود! درنهایت، این فضای ملتهب و نابسامان، زمینه را برای ظهور جوانی جویای نام و قدرت فراهم کرد.
ظهور هیتلر
هیتلر در سال ۱۹۳۳ به مقام صدراعظمی رسید. مجموعه مقتدر ارتشی-صنعتی آلمان در زمان صدراعظمی هیتلر توانست این کشور زخمخورده را مجدداً احیا و دوباره به یکی از قدرتهای برتر اروپا تبدیل کند. او با آگاهی از نیاز مردم، و بلاهایی که معاهده ورسای بر سر مردم آلمان آورد، با ایراد سخنرانیهای پرشور بر ضد پیمان ورسای، حامیان بسیاری در کشور آلمان بهدستآورد و با پشتوانه همین حمایتها به قدرت رسید.
رایش، هیتلر یا شاخت؛ معمار اقتصادی آلمان که بود؟
یالمار شاخت، با نام کامل یالمار هوراسه گریلی شاخت کمیسر مالی و رئیس رایش بانک در جمهوری وایمار، و رئیس بانک رایش بین سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ در آلمان نازی بود. او از محرکهای اصلی برنامه احیا، دوباره صنعتی کردن و تجدید تسلیحاتی آلمان، و یک منتقد شدید تعهد غرامت کشورش بعد از جنگ جهانی اول بود. وی تا سال ۱۹۴۱ با جبهه مقاومت آلمان همکاری کرده بود و مدتی نیز مسوول برگزاری جلسات مقاومت بود که از ویلای شخصی همسرش برای این منظور استفاده میکرد. وی در ۲۳ ژوئیه ۱۹۴۴ پس از سوءقصد علیه هیتلر در کودتای ۲۰ ژوئیه دستگیر شد و ابتدا به «راونسبروک» و سپس به اردوگاه مرگ فلوسنبورگ فرستاده شد و در نهایت به اردوگاه کار اجباری «داخائو» فرستاده شد.
وی در دوران سفر خود به عنوان مشاور مالی به کشورهای مشترکالمنافع دو بار نیز در دوران حکومت پهلوی و محمد رضا پهلوی به ایران سفر کرد و به دولتمردان ایرانی توصیههایی برای بهبود اقتصاد این کشور ارائه داد. وی همچنین دیداری با مصدق داشت. دکتر «یالمار شاخت» در آن سال پس از انجام بررسیها و با توجه به وضعیت ایران، چند طرح مالیاتی، گمرکی و راه صنعتی شدن را به رضاشاه داده بود.
«شاخت» در پایان جنگ دوم جهانی به اتهام کمک به ناسیونالیسم افراطی آلمان و تقویت آن و نیز دادن خط به هیتلر دستگیر و محاکمه شد، ولی مجازات نشد. بازپرس انگلیسی ضمن تحقیق و بازجویی از او، درباره دیدارش از تهران و احساس رضاشاه نسبت به دولت نازی آلمان هم از او سوال کرده بود که پرسش و پاسخ در آرشیو مربوط محفوظ است. «شاخت» گفته بود که همانند سایر ناسیونالیستهای آلمانی به ایرانیان علاقهمند بوده است. این دیدار وی با اعتراض انگلیسیها مواجه شد.
دکتر مصدق که با تحریم و محاصره اقتصادی دولت لندن دست به گریبان بود از دکتر شاخت خواست «طرح اقتصاد بدون نفت» را برای ایران بنویسد و با خود به تهران بیاورد که او در سپتامبر 1952 (مهر 1331) با طرح خود به تهران آمد. تابستان سال بعد مصدق راهحل مسائل دیگری را از دکتر شاخت خواست که پیش از اتمام کار، حکومت او برانداخته شد. با وجود این، دکتر شاخت در فوریه 1954 برابر با بهمن 1332 با راهحلهای خود به تهران آمد که به آنها توجهی نشد. اقتصاد آلمان نازی را نه میتوان مانند شوروی اقتصادی سراسر سوسیالیستی دانست و نه میتوان مانند آمریکا آن را یک اقتصاد سرمایهداری دانست. اقتصاد آلمان در واقع، در تئوری به دنبال رسیدن به یک سیستم سوسیالیستی بود؛ اما درعینحال از سرمایهگذاری خصوصی در چارچوب خواستههای دولتی نیز پشتیبانی میکرد. زمانی که نازیها به قدرت رسیدند، نرخ بیکاری در آلمان حدود ۳۰ درصد بود که از همان ابتدای تشکیل کابینه توسط هیتلر، وی یالمار شاخت را ابتدا به عنوان رئیس «رایش بانک» و سپس به عنوان وزیر اقتصاد انتخاب کرد. در سال ۱۹۳۷ «هرمان گورینگ» به جای یالمار شاخت به عنوان وزیر اقتصاد معرفی شد. پس از آغاز جنگ هنوز
یک سال تا پایان دوره چهارساله نخست (۱۹۴۰) باقی مانده بود اما سیاستهای اقتصادی آلمان به سیاستهای اقتصاد جنگی تغییر پیدا کرد و «آلبرت اشپیر» جایگزین هرمان گورینگ شد در این مدت آلمان به شدت کمبود نیروی کار را احساس میکرد و در بسیاری از کارخانهها مجبور شد از اسیران جنگی برای کار اجباری استفاده کند.
هیتلر هرگز خود را وامدار و وابسته به هیچ حزب و گروهی نمیدانست به همین دلیل نیز در موقع لزوم بدون توجه به خدماتی که افراد و گروهها برای وی انجام داده بودند آنها را قربانی میکرد. به عنوان نمونه میتوان به کشتار دسته جمعی رهبران SA و رهبر وفادار آنها «روهم» و نیز فرستادن برخی از حامیان بزرگ مالی به اردوگاه کار اجباری اشاره کرد.
هیتلر برخلاف نام حزبش (حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران) نه ناسیونالیست بود، نه سوسیالیست و نه حامی کارگران. وی به جای ناسیونالیسم به راشیسم (نژادپرستی) اعتقاد داشت، دشمن سرسخت سوسیالیستها و مارکسیستها بود و کارگران آلمانی را به بردگان صاحبان صنایع تبدیل کرد. هیتلر هیچ ارزشی برای پیمانها به ویژه پیمانهای بینالمللی قائل نبود و بارها این پیمانها را رسماً زیر پا گذاشت و پیمانهای بینالمللی و جامعه ملل را نیز به سخره میگرفت. هیتلر انقلابش را پس از به قدرت رسیدن آغاز کرد و با اینکه رسماً اعلام میکرد اعتقاد و التزامی به جمهوریت ندارد، اما برعکس، با کمک رای مردم به قدرت رسید و در نهایت به وعدهاش یعنی نابودی جمهوری عمل کرد.
هیتلر چگونه بر بیکاری و نابسامانی اقتصادی آلمان فائق آمد؟
دولتهای هر دو کشور آلمان و ایالات متحده، برای مقابله با بیکاری گسترده و فلج اقتصادی ناشی از «رکود بزرگ»، برنامهها و طرحهای جاهطلبانهای را ارائه کردند. اگرچه طرحهای اقتصادی «فرانکلین روزولت»، رئیسجمهور وقت ایالات متحده، تنها اندکی راهگشا بود اما سیاستهای «رایش سوم»، متمرکزتر و جامعتر بود که بسیار موثرتر به نظر رسید. سیاستهای رایش سوم، ظرف مدت سهسال، بساط بیکاری را از آلمان برچید و اقتصاد این کشور را رونق دوبارهای بخشید. در حالی که عملکرد روزولت در مقابله با رکود بسیار مشهور شد اما هرگز عملکرد هیتلر در مقابله با بحران اقتصادی آلمان آن طور که باید مورد توجه واقع نشده و ارج نهاده نشد. هیتلر در تاریخ 30 ژانویه 1933، و درست چند هفته قبل از انتخاب روزولت به ریاست جمهوری ایالات متحده، به صدارت اعظم آلمان برگزیده شد. هردو این افراد، به مدت 12 سال، تا آوریل 1945 میلادی، اندکی پیش از پایان جنگ جهانی دوم در اروپا، مرد اول حکومتهای متبوع خود باقی ماندند. در اوایل سال 1933 میلادی، تولید صنعتی در هر دو کشور به نصف
میزان تولیدات آنها در سال 1929، کاهش یافته بود. رهبران دو کشور، بلافاصله دست به کار شده و برنامههایی را برای مقابله با این بحران جدی اقتصادی و مهمتر از همه، بیکاری غیرقابل مهار، ارائه کردند. اگرچه برنامهها و تلاشهای دو کشور در بسیاری از جنبهها شباهتهایی با هم داشت، اما نتایج حاصل از طرحهای اقتصادی دو کشور کاملاً متفاوت بود.
یکی از تاثیرگذارترین و شناختهشدهترین اقتصاددانان قرن بیستم آمریکا «جان کنت گالبرایت»، بود. او مشاور چندین رئیسجمهور آمریکا بود و مدتی را نیز به عنوان سفیر آمریکا در هند خدمت کرده بود. از او دهها کتاب برجای مانده و سالها در دانشگاه هاروارد، به تدریس اقتصاد پرداخته بود. گالبرایت درباره وضعیت اقتصادی آلمان نازی میگوید: «...حذف بیکاری در آلمان در دوران رکود بزرگ، بدون تورم و با اتکا به برخی فعالیتهای اجتماعی صورت گرفت که این نشاندهنده حسن اجرا و کمال این برنامهها بود که در کمال تعجب کمتر به آن توجه شده و مورد تحلیل قرار گرفت. تصور همگان بر این بود که هیتلر نمیتوانسته به این خوبی اقتصاد را هدایت کند.»
گالبرایت ادامه میدهد: سیاستهای اقتصادی حکومت هیتلر شامل: حجم بالای اوراق قرضه برای مخارج دولتی بود که در ابتدا این استقراضات عمدتاً برای اهداف غیرنظامی نظیر توسعه راهآهن، کانالها و شبکه بزرگراهی استفاده شد. نتایج این اقدامات روی مبارزه با بیکاری دولت هیتلر بسیار موثرتر از سایر کشورهای صنعتی بود. تا اواخر سال 1935 میلادی، بیکاری در آلمان به پایان خود نزدیک شد. تا سال 1936 میلادی، درآمدهای بالا، قیمتها را افزایش داد یا امکان افزایش آنها را عملی کرد. تا پایان دهه 30 قرن 20، بیکاری در آلمان به صفر رسید و قیمتها تثبیت شد. این موفقیت در دنیای صنعتی بسیار منحصربهفرد بود. هیتلر همچنین، در طلب رسیدن به سیاستهای اقتصادی مدرن بود. گالبرایت در اینباره اینگونه میگوید: دستیابی سریع به اشتغال همگانی و بیکاری صفردرصدی، تنها در صورتی محقق میشود که دستمزدها و قیمتها نیز تحت کنترل درآیند و اینگونه شد که مردم کشوری مانند آلمان به سیاستهای اقتصادی هیتلر بلافاصله واکنش نشان دادند. سایر کشورها در شناخت و استفاده از تجربیات آلمان ناتوان بودند. گرچه مثال آلمان آموزنده بود اما الزامآور یا متقاعدکننده نبود.
محافظهکاران آمریکایی و بریتانیایی که بدعتهای مالی و اقتصادی آلمان نازی را در نحوه استقراض و هزینه زیر نظر داشتند، به اتفاق پیشبینی میکردند این سیاستها با شکست مواجه خواهند شد. از سوی دیگر، لیبرالهای آمریکا و سوسیالیستهای بریتانیا تنها به سیاستهای سرکوبگرانه، انحلال اتحادیهها، نازیها، فاشیستها، اردوگاههای اجباری و سخنرانیهای پرسر و صدای هیتلر توجه داشته و هیچ توجهی به اقتصاد نداشتند. از دید آنها، هیتلر و حکومتش هیچ نکته مثبتی نداشت و در نتیجه محال بود که این ریشهکنی بیکاری محصول فعالیتهای هیتلر بوده باشد. هیتلر، دو روز پس از در اختیار گرفتن دفتر نخست صدراعظمی، در نطقی رادیویی با مردم سخن گفت. گرچه او و سایر رهبران جنبش تحت رهبریاش بارها تصریح کرده بودند که مرام آنها در به رسمیت شناختن حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و آموزشی آلمان مطابق با قوانین سوسیالیست ملی است، اما همه میدانستند که با وجود شش میلیون بیکار و فلج اقتصاد ملی کشور، اولویت اصلی این جنبش، احیای حیات اقتصادی کشور و مهمتر از همه بیکاری و ایجاد مشاغل زایاست.
هیتلر در این نطق رادیویی گفت: دیدن فلاکت و بدبختی مردم بسیار وحشتناک است. علاوه بر گرسنگان و میلیونها کارگر بیکار صنایع، شاهد فقر گسترده در طبقه متوسط هستیم. در صورت فرو ریختن این آوار، کشاورزان آلمان نابود و صنعتگران نیز با فاجعه بزرگی روبهرو خواهند شد. این اتفاق نهتنها سقوط کشور بلکه نابودی تاریخ دو هزارساله آلمان را نیز به دنبال خواهد داشت.
هیتلر در ادامه گفت: دولت جدید، تحت رهبری من، طی دو برنامه چهارساله، اقتصاد کشور را متحول میکنیم. کشاورزان باید برای تامین غذای مردم تلاش کنند و بدین ترتیب، زمینه احیای اقتصاد و نجات کارگران از بیکاری فراهم میشود. هیتلر وعده داد ظرف مدت چهار سال، بیکاری باید از کشور زدوده شود. احزاب مارکسیست، و همقطارانشان 14 سال فرصت داشتند تا نشان دهند چند مرده حلاج هستند. هیتلر تاکید کرد نتیجه این اقدامات بسیار موثر خواهد بود. حال مردم آلمان چهار سال به ما فرصت دهند و نتیجه را ببینند آن وقت درباره ما قضاوت کنند.
هیتلر و دولت سوسیال ملی او همانگونه که وعده دادند، ظرف مدت چهار سال توانستند بیکاری را ریشهکن کنند. در آغاز سال 1933، شمار بیکاران آلمان شش میلیون نفر بود که با به دست گرفتن قدرت از سوی او، این تعداد در سال 1936، به تنها یک میلیون نفر کاهش یافت. سرعت کاهش نرخ بیکاری در آلمان به حدی خیرهکننده شد که این کشور حدفاصل سالهای 1937 تا 1938، با کمبود نیروی کار داخلی مواجه شد.
بدین ترتیب، برای طیف وسیعی از آلمانیها، دستمزدها و شرایط کاری بهطور مستمر و ثابت، ارتقا یافت و از سال 1932 تا 1938، درآمد خالص هفتگی کارگران، 21 درصد افزایش یافت که با در نظر گرفتن مالیات و کسر سایر هزینهها، رشد درآمد واقعی هفتگی آنها 14 درصد بود.
سیاستهای چپگرایانه اقتصادی هیتلر
بیشترین حجم اشتغالزایی در آلمان، حدفاصل سالهای 1933 تا 1936 میلادی صورت گرفت که این موفقیت ناشی از حمله جدی هیتلر به بیکاری به جای افزایش قدرت تسلیحاتی و نظامی بود. علاوه بر این، افزایش کنترل حزب نازی بر تمامی جنبههای اقتصادی آلمان، در این موفقیت بیتاثیر نبود. پروفسور «دان پ.سیلورمن»، مورخ و مولف کتاب «اقتصاد هیتلر؛ اشتغالزایی حزب نازی»، در کتابش اینگونه مینویسد: اشتغالزایی حزب نازی معجزه آلمان در نجات اقتصادی بود. برنامه چهارساله هیتلر، که در سال 1936 اعلام شد، بر استقلال، تجهیز تسلیحاتی و بازار فروش تاکید داشت. در این برنامه بر موتوری کردن آلمان و احداث اتوبانهای معروف تاکید شده بود. هیتلر در سال 1938 میلادی از سوی مجله «تایم»، بهعنوان مرد سال شناخته شد. این مجله به سیاستهای اقتصادی و ضدسرمایهداری هیتلر اشاره کرده و مینویسد: هیتلر و همقطارانش، بیرحمانهترین شوخی را با سرمایهداران و تجار خردی انجام دادند که در ابتدای امر از سوسیالیست ملی به عنوان وسیلهای برای نجات ساختار اقتصادی بورژوایی آلمان از بنیادگرایی استفاده
کردند. در مرامنامه حزب نازی مواردی که به کشور مرتبط بود در مورد تجارت نیز اجرا میشد. برخی مشاغل این برتری را نسبت به سایرین داشتند تا تعیین کنند چه میزان مالیات از سوی دولت اخذ شود. از سوی دیگر، میزان سودها به شدت کنترل میشد. ایده افزایش کنترل و دخالت دولت در فعالیتهای بازرگانی از آنجا نشات گرفت که 80 درصد کل ساختمانها و 50 درصد تمامی نظامهای صنعتی، سال قبلتر، توسط دولت فراهم شده بود. لذا دولت خود را محق میدانست تا در کنترل این منابع دخالت بیشتری داشته باشد.
هیتلر سپس اقدام به راهاندازی «جبهه کار» کرد که هم کارگران و هم کارفرمایان به این جبهه پیوستند. بنابر قانون ملی کار مصوب 20 ژانویه 1934، دولت، کنترل کامل تمامی استخدامها در مشاغل بالاتر از 20 نفر را در اختیار گرفت. به عبارت دیگر، هم کارگران و هم کارفرمایان، تحت کنترل شدید دولت قرار گرفتند. در واقع، در اقتصاد تحت حکومت نازیها، حکومت به شدت چپگرا از شمار زیادی کارگر دولتی استفاده کرد، و مردم را به کار برای دولت واداشت. حزب نازی همچنین، اعمال سایر تمهیدات چپگرایانه دیگر نظیر تثبیت قیمتها و افزایش نقش دولت و از بین بردن سایر آزادیهای باقیمانده در بازار را در دستور کار خود قرار داد. به سرمایهداران خصوصی دستور داده شد تا به دولت بپیوندند و درواقع مخالفت حزب نازی با نظام سرمایهداری، به روشنی افزایش یافت. «والتر یوکن»، استاد اقتصاد در دانشگاه «فرایبورگ» آلمان و معمار اصلاحات اقتصادی آلمان که منجر به جادوی اقتصادی این کشور شد در مقالهای، به ضعفها و مشکلات ایجاد اقتصاد مرکزی مانند آنچه از سوی حزب نازی آلمان و شوروی سابق اجرا شد، میپردازد. به گفته او، نظام اقتصادی نازی، بهصورت کاملاً غیرارادی گسترش یافت.
هدف اولیه این نظام اقتصادی در سالهای 1933-1932، تنها کاهش نرخ بالای بیکاری ناشی از رکود بزرگ اقتصادی جهان بود. گرچه دولت نازی آلمان در مهار بیکاری بسیار موفق عمل کرد، اما پس از گذشت چند سال، افزایش نقدینگی، تهدیدی به نام افزایش تورم ایجاد کرد. درنهایت، حزب نازی برای جلوگیری از تهدید تورم، در سال 1936، اقدام به تثبیت قیمتها کرد. از اینجا بود که نقش دخالت مستقیم دولت در اقتصاد پررنگتر و در عوض نیروهای بازار کمرنگتر شد. اگرچه، داراییهای خصوصی هرگز ملی نشد، اما استفاده از این داراییها به جای اینکه از سوی صاحبان این سرمایهها انجام گیرد، از سوی دولت صورت گرفت.
در نهایت سوال اینجاست که اقتصاد آلمان نازی چگونه اقتصادی بود؟ آیا این اقتصاد مبتنی بر نظام سرمایهداری بود یا سوسیالیستی؟ محققان در این زمینه اختلافات نظر فراوانی دارند. ریشه این اختلاف نظرات به دو دلیل اصلی بازمیگردد: دلیل اول آن این است که نظر و عمل اقتصادی نازیها دارای ابهامات و پیچیدگیهایی بود و حتی در درون خود نازیها اختلاف نظراتی در مورد مسائل اقتصادی وجود داشت. اما دلیل دوم به خاستگاه فکری محققان مربوط میشود. مارکسیستها سعی دارند اقتصاد ناسیونال سوسیالیستی را گونهای اقتصاد سرمایهداری معرفی کنند ولی محققان لیبرال کوشش میکنند به رد نظر مارکسیستها بپردازند.
مارکسیستها معتقدند هیتلر دستنشانده و آلت دست تجار و سرمایهداران آلمانی بود. نگاه مارکسیسم سنتی به نحوه به قدرت رسیدن نازیسم در آلمان این است که در برابر قدرت فزاینده کمونیسم، سرمایهداران احساس خطر کردند و چون نمیتوانستند به شیوه لیبرال دموکراتیک قدرت خودشان را حفظ کنند، هیتلر را به دیکتاتوری رساندند تا نظام سرمایهداری را نجات دهند. به عبارت دیگر، آلمان در آستانه خطر انقلاب کمونیستی قرار داشت و نازیسم به عنوان نیروی ضدانقلاب، توسط سرمایهداران علم شد تا نظام سرمایهداری را با قدرت دیکتاتوری خود نجات دهد. بنا بر این نگاه ابزاری، دولت هیتلر ابزار و آلت دست طبقه سرمایهدار بوده است. برخلاف نگاه سنتی مارکسیستی، شماری از محققان غیرمارکسیست و لیبرال نظریات متفاوتی دارند. برخی محققان معتقدند نگاه سنتی مارکسیست به قدرتیابی نازیها یک نگاه کاملاً تکبعدی است، در حالی که به قدرت رسیدن نازیها یک عامل نداشته و چندین عامل در آن نقش داشته است و در نتیجه این موضوع باید از چند بعد نگریسته شود و طبیعی است که همین چند علتی بودن قدرتیابی نازیها باعث پیچیدهتر شدن بحث میشود. در این میان شماری از محققان لیبرال
معتقدند حکومت هیتلر نه فقط ابزار سرمایهداران نبود، بلکه برعکس، هیتلر سرمایهداران را کاملاً مهار کرد، نظام کاپیتالیستی را از بین برد و نوعی اقتصاد دولتی به وجود آورد. برخی حتی اقتصاد آلمان نازی را نوعی «سوسیالیسم دولتی» پنداشتهاند.
مهمترین فعالیتهای اقتصادی آلمان نازی
توسعه زیربنایی: از دیگر اقدامات نازیها، توسعه زیربنایی بود. برای این منظور در اواسط سال 1933 «برنامه راینهارت» معرفی شد. این برنامه مشوقهای غیرمستقیم همچون کاهش مالیات را با سرمایهگذاری عمومی مستقیم در آبراهها، راهآهنها و بزرگراهها ترکیب کرد. این برنامه با یکسری ابتکارات مشابه منجر به توسعه عظیم صنعت ساختمانسازی آلمان شد، به طوری که بین سالهای 1933 تا 1936، تعداد افراد شاغل در این بخش از 666 هزار نفر به دو میلیون نفر افزایش یافت.
خصوصیسازی: در حالی که نازیها در برنامههای انتخاباتی خود خواهان ملیسازی صنایع بزرگ بودند، حکومت نازی در عمل یک سیاست خصوصیسازی را اجرا کرد و حدود یک و نیم درصد درآمدهای مالی حکومت آلمان از همین طریق کسب شد.
حمایت از خردهفروشی: در حوزه بازار نازیها خواهان حمایت از خردهفروشها و در مقابل محو حضور فروشگاههای بزرگ بودند. این فروشگاههای بزرگ عمدتاً تحت کنترل یهودیان قرار داشتند. سیاستهای سختگیرانه نازیها نسبت به فروشگاههای بزرگ تاثیر فوری بر خردهفروشیها داشت.
توسعه در حوزه صنعت موتور: پیشرفت صنعت موتور آلمان و توسعه شکلهای حمل و نقل موتوریزه در آلمان نازی از دیگر موارد قابل ذکر است.
برنامه چهارساله اقتصادی: در سال 1936 یادداشت برنامه چهارساله از طرف هیتلر منتشر شد و هرمان گورینگ به عنوان مسوول برنامه اقتصادی چهارساله منصوب شد. هدف این برنامه رساندن آلمان به خودکفایی اقتصادی و افزایش توانایی نظامی آلمان جهت مقابله با خطرات نظامی خارجی و تضمین حیات آلمان بود. تحت هدایت «گورینگ»، واردات به شدت کاهش یافت و دستمزدها و قیمتها کنترل شد. به علاوه میزان سود به شش درصد سرمایه ثبتشده محدود شد. برنامه چهارساله اقتصاد آلمان را به یک اقتصاد جنگی شبیه کرد و به گفته برخی محققان نتایج منفی قابل توجهی دربر داشت و سطح زندگی مردم را پایین آورد. اما در مقابل قدرت دفاعی آلمان به شدت تقویت شد.
دیدگاه تان را بنویسید