داود سوری دلایل بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی را بررسی میکند
بازار و دانشگاه سیگنالی برای هم نمیفرستند
زمانی که یک فرد یا یک گروه در راس یک سازمان نشستهاند و برای جمعیت کثیری تصمیم واحدی میگیرند، نباید انتظار داشته باشند این تصمیم در مورد همه جواب بدهد. این خودش یک مشکل است.
میگوید باز کار مانند یک حوض است؛ یک راه دارد برای ورود متقاضیان شغل و یک راه برای خروج افراد به سمت بازار کار. سیل متقاضیان وارد دریچه میشوند اما سالهاست دریچه خروجی بسته است و تنها روزنی کوچک وجود دارد برای خروج قطرهای از سیل متقاضیان به بازار کار. دلیل آن هم ساده است؛ اقتصاد کارکرد درستی ندارد. طی هشت سال گذشته هزاران هزار نفر به آستانه ورود به بازار کار رسیدهاند اما اقتصاد نتوانسته دری برای ورود آنها به این بازار باز کند و حالا اوضاع هشداردهنده شده و هر لحظه امکان سرریز آب حوض وجود دارد. داود سوری، اقتصاددان و استاد دانشگاه شریف در این گفتوگو تاکید میکند تنها اقتصاد نیست که کارکرد درستی ندارد و دچار کندی حرکت شده، مشکلات بسیار دیگری بازار کار را احاطه کرده است. نبود مهارت یکی از مهمترین این مشکلات است که سبب شده با بحرانی به نام تحصیلکردگان بیکار مواجه شویم. از یک طرف شغلی وجود ندارد و از طرف دیگر افرادی که درس خواندهاند، حاضر نیستند هر کاری را انجام دهند و از طرفی مهارتی هم برای جلب نظر کارفرمایان ندارند. مشکل چند سویه شده یعنی نه بیکاران مشاغل موجود را شغل میدانند و نه کارفرمایان
این افراد را دارای مهارتی برای کار کردن.
مدتی است مسوولان هشدارهای جدی در خصوص آمار بیکاری ارائه میدهند. از اظهارات رئیس مجلس گرفته تا وزیر کار یا وزیر اقتصاد و دارایی. دلیل افزایش حساسیت و توجه به این موضوع چیست؟
مشکل بیکاری مشکل جدیدی در اقتصاد ما نیست و دهههاست که اقتصاد ما با آن دست به گریبان است. اما اکنون شرایط کمی سختتر شده است. بیکاری را باید مانند حوض آبی در نظر گرفت که ورودی دارد اما هیچ خروجی ندارد. یعنی طی سالها مدام به جمعیت متقاضی برای ورود به بازار کار اضافه شده اما کسی از این دایره خارج نشده است. ورود متقاضیان به بازار کار به صورت طبیعی در حال انجام است و نمیتوان سدی در برابر آن زد اما ایجاد شغل عملاً با مشکل مواجه شده است. بیکاری هم که تبعات و مشکلات خاص خود را دارد. حال افزایش تعداد متقاضیان از یکسو و نبود شغل برای پاسخ دادن به نیاز این جمعیت از سوی دیگر به دلیل تبعات و مشکلات خاصی که دارد سبب شده مسوولان مدام در مورد معضل بیکاری هشدار بدهند.
این هشدار جدیداً در خصوص تحصیلکردگان بیکار بیشتر شده است. دلیل آن چیست؟ آیا به لحاظ آماری تعداد تحصیلکردگان بیکار در این سالها نسبت به سالهای قبل افزایش قابل توجهی داشته است؟
بالاخره سیاستهایی که در سالهای قبل به کار گرفته شده و همیشه هم با افتخار از آنها یاد میشد الان دارد تاثیر خود را بر اقتصاد و اجتماع میگذارد. بیکاران ما بیکاران تحصیلکرده هستند چون در سالهای قبل مشکل بیکاری سبب شد افراد به جای بیکار ماندن به دنبال درس خواندن بروند و این کار طبعاً هزینههایی را به اقتصاد کشور و خانوادهها تحمیل میکرد به امید اینکه چند سال بعد وارد بازار کار شوند. دولتیها هم از این موضوع خوشحال بودند که از یک طرف آموزش را توسعه دادهاند، از طرف دیگر ورود به بازار کار برای مدتی به تعویق افتاده است. اما این تاخیر در ورود به بازار کار یک امر موقتی بود و بالاخره این جمعیت محصل، به سمت بازار کار میآید. نکته دیگر اینکه ورود به دانشگاهها هم بسیار کم شده است و بیکاری در دانشگاه هم در حال افزایش است.
منظورتان از افزایش بیکاری در دانشگاه چیست؟
صندلیهای خالی دانشگاهها افزایش یافته است و تعداد دانشجوها کمتر از ظرفیت دانشگاههاست. این خود به خود سبب میشود ظرفیت اشتغال در بخش آموزش هم تحت تاثیر قرار بگیرد. یعنی با کم شدن تعداد دانشجوها افرادی هم که در این بخش مشغول به کار بودهاند کمکم به لیست بیکاران اضافه میشوند.
افزایش ظرفیت دانشگاهها برای پاسخ دادن به نیاز متولدان دهه 60 بود. حالا با خروج این افراد از لیست متقاضیان ورود به دانشگاهها و حرکت آنها به سمت بازار کار، ظرفیت دانشگاهها خالی مانده است و به قول شما با بیکاری در دانشگاهها مواجه شدهایم. آیا ممکن است با خروج این تعداد از لیست متقاضیان بازار کار، مشکل بیکاری ظرف چند سال کمکم حل شود؟
نه، من به این داستان اینگونه نگاه نمیکنم. مشکل بیکاری مشکل دهه شصتیها نیست. دهه هفتادیهای ما هم با مشکل کمبود شغل مواجهاند. متولدان دهه 70 اکنون 24 سال دارند و آماده ورود به بازار کارند اما شغلی نیست و اگر وضعیت اقتصاد ما به همین ترتیب جلو برود و کاری نکنیم دهه هشتادیها هم به این لیست اضافه میشوند. ما که نمیتوانیم مانع ورود افراد به بازار کار و دانشگاه شویم. این اقتصاد است که باید حرکت کند و اشتغال ایجاد کند و خود را به متقاضیان بازار کار برساند، ما که نمیتوانیم مانع تحصیل یا ورود افراد به بازار کار شویم.
این سوال را از این منظر پرسیدم که ببینیم آیا متولدان دهههای قبل هم با همین معضل بیکاری به این شکل مواجه بودند؟ درست است که بیکاری مشکل دیرینه اقتصاد ماست اما آیا همیشه به همین شکل بوده است؟
تقریباً از اواسط دهه 50 که نرخ رشد جمعیت در کشور ما افزایش یافت و در دهه 60 به اوج خود رسید، این انتظار میرفت که این جمعیت بالاخره طی دو دهه بعد وارد جامعه شوند و شغل مطالبه کنند و باید کاری کرد اما همه اینها بستگی به اوضاع اقتصادی کشور دارد. برای نمونه در سالهای دهه ۷۰ زمانی که من از دانشگاه فارغالتحصیل شدم نهتنها من بلکه همه همدورهایهای من به سادگی و با سرعت جذب بازار کار شدیم. این مسائل به شرایط کلی اقتصاد کشور بازمیگردد. اینکه آیا بخشهای مختلف اقتصادی هماهنگ با هم فعالیت میکنند یا نه. اگر اقتصاد هماهنگ باشد مشکلی از نظر ایجاد شغل پیش نمیآید اما زمانی که اقتصاد کار نکند مشکلات اینچنینی پیش خواهد آمد.
با این حساب آیا تنها آهنگ رشد اقتصاد کند شده یا اینکه جمعیت سریعتر از رشد اقتصادی افزایش یافته است که جامعه نتوانسته خود را با این شرایط وفق دهد؟
مشخصاً آن چیزی که میبینیم این است که نرخ رشد اقتصاد ایران برای سالها منفی بوده و اکنون هم که نرخ مثبت شده، میزان رشد آن بسیار کم است. پس با نگاهی به آمار نرخ رشد اقتصادی قطعاً اقتصاد رشد نکرده و همین سبب شده این اقتصاد به نیروی کار کمی نیاز داشته باشد. چون به این نیرو نیاز نبوده، نیروی کار روی هم انباشت شده و هر چه رشد اقتصاد کمتر شده و نیروی بیشتری هم آماده ورود به بازار کار بوده، شدت انباشت نیروی کار افزایش یافته است. همین سبب شده که بیکاری افزایش یابد. مشکل اقتصاد هم به هفت تا هشت سال پیش بازمیگردد. زمانی که به رشد اقتصادی توجه نکردیم با توجه به درآمدهای نفتی که داشتیم واردات جایگزین تولید داخل شد. از همان زمان این شرایط قابل پیشبینی بود. ما قبل از این هم با بیکاری مواجه بودیم اما نرخ بیکاری و تعداد متقاضیان ورود به بازار کار آن زمان قابل قبول بود. از طرفی همان زمان هم ما میدانستیم سیل دانشجویانی که وارد بازار کار شدهاند به زودی
به تعداد بیکاران اضافه میشود و مشکل بیکاری در کشور حاد میشود اما مسوولان به این موضوع توجه نکردند. پیوستن این تعداد افراد به متقاضیان ورود به بازار کار همزمان شد با زمانی که اقتصاد ما نرخ منفی شش را هم تجربه کرد. اما در این شرایط حساس هم ما هیچ کاری نکردیم. اکنون نرخ رشد اقتصادی مثبت شده اما نرخ رشد اقتصادی سه و چهار درصد در این شرایط نمیتواند کارگشا باشد.
الان بیشترین آمار بیکاری ما مربوط به چه دوره تحصیلی است؟
آمار دقیق و قابل استنادی وجود ندارد، فقط میتوان به برخی از شواهد اکتفا کرد. در سایت یکی از بانکهای خصوصی ۲۴ هزار نفر برای استخدام ثبتنام کردهاند که مدرک همه آنها بالای کارشناسی است. جالب این است که این بانک سالانه فقط میتواند هشت درصد این تعداد را جذب کند. یعنی اگر قرار باشد این ۲۴ هزار نفر در این بانک استخدام شوند در بهترین حالت فرآیند استخدام آنها ۱۲ سال به طول میانجامد. این حالت در همه جای کشور وجود دارد. همه افراد بیکار ما دارای تحصیلات هستند. البته در خود این مدرک هم بحث وجود دارد. این مدرک تحصیلی تا چه حد نشاندهنده تواناییهای افراد است؟ در حقیقت مدرک تحصیلی قرار است به کارفرمایان در خصوص کیفیت کار متقاضی ورود به بازار کار، اطلاعات بدهد که آیا نیروی انسانی خوبی است یا نه؟ اما متاسفانه سیاستهای آموزشی در کشور ما به گونهای است که مدرک تحصیلی افراد چنین علامتی را به افراد نمیدهد.
بر اساس قانون همه افرادی که لیسانس دارند باید با یک چشم نگاه شوند و پرداختی یکسانی داشته باشند، در این حالت کارفرما نمیتواند تشخیص بدهد چگونه افراد را انتخاب کند. همه اینها به مشکل دامن زدهاند و باعث افزایش بیکاری شدهاند چون فعالیتهای بسیاری وجود دارد که در جستوجوی نیروی کار هستند اما فردی برای تصدی آن مشاغل وجود ندارد.
در کشورهای دیگر این مشکل را چگونه حل کردهاند؟
در کشورهای دیگر مدرک تحصیلی از چه رشته و چه دانشگاهی خود گویای بسیاری از مسائل است. قانون کار به شکل دست و پا گیر فعلی وجود ندارد. کارفرما میتواند به دو فرد با مدرک تحصیلی یکسان حقوق متفاوتی بدهد، بدون اینکه دچار مشکلی شود. این بحثی که ما میخواهیم همه را به یک شکل و از یک چشم ببینیم، این تمرکزگرایی که ما اصرار داریم آن را در همه جا لحاظ کنیم، بسیار مشکلساز شده است و باعث شده تصمیمگیریهای ما موفقیتآمیز نباشد. دانشآموخته بهترین دانشگاه تهران با دانشآموخته دورافتادهترین دانشگاه کشور هر دو در یک جایگاه قرار میگیرند و هر دو دریافتی یکسان دارند. حالا اگر قرار باشد شما ادامه تحصیل بدهید کدام را انتخاب میکنید؟ ادامه تحصیل در یک رشته و دانشگاه سخت یا یک رشته آسان؟ اگر عقلایی فکر کنید حتماً به دانشگاهی میروید که به راحتی مدرک میدهد. این سبب میشود که مدرکگرایی رواج یابد. در این حالت ما با سیلی از فارغالتحصیلان دانشگاهی مواجه میشویم که همه مدارک و مدارج بالای علمی دارند اما هیچکدام نه به درد بازار کار میخورند و نه کارفرمایی آنان را
میپذیرد. این مشکلی است که اکنون کشور ما با آن مواجه است.
پس یعنی کار وجود ندارد یا مهارت؟
هر دو. ما متقاضیان کار بسیاری داریم که بازار کاری برای آنها وجود دارد. اما در مقابل آن بنگاههای اقتصادی هم وجود دارد که نیازمند نیروی کار ماهرند اما نمیتوانند نیروی انسانی مناسبی را پیدا کنند. هشت سال پیش در افغانستان یکی از مهمترین مشکلات نداشتن بنا بود. چون همه کارگر ساختمان بودند و افغانستان در آن دوره بنا از پاکستان وارد میکرد. ما هم همین مشکل را داریم. در مواردی کار هست اما نیروی کار ماهر وجود ندارد.
در دورهای نبود مهارت عنوان شد و برای حل این مشکل مهارتآموزی به افراد در دستور کار قرار گرفت. هم رشتههای فنی و حرفهای وارد حوزه آموزش شدند و هم سازمان فنی و حرفهای به آموزش مهارت به افراد پرداخت. چه شد که مهارتآموزی هم جواب نداد؟
مشکل این است که سعی میکنند این مشکلات را با ایجاد این سازمانها حل کنند. یعنی بررسی میکنند که مشکل چیست و بعد برای حل آن سازمانی تاسیس میکنند. این راهحل نیست. آموزش مهارتهای فنی و حرفهای هم باید در سیستم آموزشی گنجانده شود و هم اینکه سیستم اقتصادی به نحوی باشد که به کسی که برای آموزش مهارت تلاش بیشتری میکند، بهای بیشتری بدهد. اما وقتی نظام پرداخت هماهنگ داریم یا قانونی که حکم میکند کارفرما نمیتواند هیچ کارگری را اخراج کند، افراد احساس نیاز نمیکنند که مهارتی را یاد بگیرند و تنها به دنبال شغلی هستند که زندگیشان را تامین کند. از طرفی بازار کار ما سیگنالهای لازم را به افراد نمیدهد که بدانند چه رشتههایی بازار کار دارد و کدام ندارد. بررسی نمیکنند که نرخ بیکاری چه رشتههایی بالاست و نرخ بیکاری کدام پایین. این فضا باید درست شود. تاسیس سازمان فنی و
حرفهای یا هر سازمان دیگری نمیتواند این مشکل را برطرف کند. این نکته را هم باید بگویم که سازمانی مانند فنی و حرفهای هم ممکن است نتواند وظیفه خود را به درستی انجام دهد. دلیل آن را پیش از این گفتم. وقتی ما تمرکزگرا هستیم، زمانی که یک فرد یا یک گروه در راس یک سازمان نشستهاند و برای جمعیت کثیری تصمیم واحدی میگیرند، نباید انتظار داشته باشند این تصمیم در مورد همه جواب بدهد. این خودش یک مشکل است. مشکل تمرکزگرایی مشکل بسیار جدیای است. از طرفی این سازمانها هم خود را با نیازها و علامتهای بازار هماهنگ نمیکنند و بهروز نمیشوند. این سازمانها علامتهای بازار را مخدوش کردهاند. نه به افراد تصور درستی از بازار کار میدهند و نه به مسوولان. این میشود که افراد درس میخوانند اما نمیتوانند کاری پیدا کنند.
تحصیلات دانشگاهی را ضربهگیر بازار کار میدانند. یعنی افراد به جای ورود به بازار کار به دانشگاه میروند و به سرعت وارد بازار کار نمیشوند. سوالم این است که تحصیلات که از یک طرف ورود به بازار را با تاخیر مواجه میکند و از طرفی انتظارات را بالا میبرد، برای اقتصاد تهدید است یا فرصت؟
ببینید ممکن است با رفتن به دانشگاه زمان ورود افراد به بازار کار به تعویق بیفتد اما برای چند سال؟ نهایتاً چهار تا پنج سال. بعد از آن افراد کمکم متقاضی ورود به بازار کارند. از طرفی چهار تا پنج سال در اقتصاد زمان زیادی نیست. مگر اینکه نگاه دولتها این باشد که عمرشان تمام میشود و این سیل بیکار تحصیلکرده را به دولت بعدی میسپارند. اما فراموش نکنیم که به موازات افزایش تحصیلات انتظارات افراد هم بیشتر میشود. این افراد به سودای داشتن یک کار بهتر ادامه تحصیل دادهاند و بعد از آن هم به سادگی کاری را نمیپذیرند. پس این برای کشور بیشتر تهدید محسوب میشود تا فرصت. در کشور ما مدام بر این نکته تاکید میکنند که نیروی انسانی یکی از سرمایههای ماست و برای بیان این منظور هم به آمار کمی تعداد دانشجویان و دانشآموزان استناد
میکنند. اما آیا این افراد سرمایههای کیفی هم هستند؟
الان دو سال شده که دولت یازدهم روی کار آمده است. در سال اول که تنها عملکرد دولت نقد سیاستهای اشتغال دولت پیشین بود. اما در سال گذشته چه اقداماتی در حوزه اشتغال ایجاد شده است؟
ما اقتصاددانان نمیتوانیم جواب این سوال را بدهیم. چون آنچه در اختیار ماست آمار رسمی است که دولت اعلام میکند و ما باید آن را بپذیریم.
شاید آماری جز آمار دولت در دست نباشد اما بالاخره میتوان از روی سیگنالهایی که در اقتصاد وجود دارد به نتایجی رسید.
بله، سیگنالها را میتوان از بازار گرفت. شما از فروشندگان بپرسید که آیا امسال شب عید فروششان بیشتر شده بود و بازار نسبت به یکی دو سال پیش بهتر بود یا بدتر؟ اگر رشدی ایجاد شده باید درآمدی ایجاد شده باشد و این درآمد باید به دست مردم میرسید و خرید میکردند. تقریباً این سوال را از هر کسی که پرسیدم گفته نه فروشی نداشتهاند. خب این نشان میدهد تولید واحدها افزایش نداشته، کارگاهها کار نکردهاند و این ریشه در رشد اقتصادی پایین دارد. پس به رغم برخی از آمارهایی که اعلام میشود معلوم است هنوز اتفاقی نه در حوزه رشد اقتصادی و نه ایجاد اشتغال رخ نداده است.
یکی از راهکارهایی که مثلاً وزیر کار پیشنهاد داده بود، شیکسازی مشاغل بود. آیا واقعاً این راهکار جواب میدهد؟
اگر بشود یک کشور یا اقتصادی را با بزک کردن اداره کرد میتوان گفت این راهکار هم جواب میدهد. ما با افراد تحصیلکرده مواجهیم. افرادی که فکر میکنند و میتوانند تصمیم بگیرند. نمیشود چنین پیشنهادی داد که مثلاً اسم مشاغل را شیک کنیم تا افراد حاضر به انجام آنها شوند.
پایین بودن نرخ رشد اقتصادی و ناتوانی این رشد جهت ایجاد اشتغال موضوعی است که وزیر کار هم بارها بر آن تاکید کرده و گفته باید رشد اقتصاد به هفت درصد برسد تا اشتغال ایجاد شود. اما از سوی دیگر احتمالاً سالها زمان میبرد که رشد اقتصادی به هفت درصد برسد و در این فاصله حدود 4 /5 میلیون دانشجو از دانشگاهها فارغالتحصیل شده و به جمعیت بیکار فعلی اضافه میشوند و اوضاع از الان بحرانیتر خواهد شد. گره این مشکل را از کجا باید باز کرد؟
رشد اقتصادی نیازمند عوامل بسیاری است. این عوامل باید تغییر کند تا رشد اقتصادی بیشتری داشته باشیم. نگاه دولت همیشه این بوده که در دورهای از طریق فروش نفت و در دوره دیگری از طریق آزادسازی منابع بلوکهشده رشد اقتصادی ایجاد کند. مانند کشاورزی که همیشه نگاهش به آسمان است که باران بیاید. حالا شاید یک سال باران بارید و یک سال نبارید. شاید یک سال نفت داشتیم و یک سال منابع نفتی کاهش یافت. اقتصادی که قرار است همیشه چشم به نفت داشته باشد همیشه همین وضعیت را دارد. برای اینکه به نفت وابسته نباشیم باید فرآیند تصمیمگیری بدون توجه به نفت انجام شود. اما به نظر من یکی از مهمترین
مشکلاتی که سبب شده این مشکلات ایجاد شود، دخالت دولت در اقتصاد است. چون در بسیاری از موارد دولت حوزه تصمیمگیری را نمیشناسد و بسیاری از تصمیماتی که میگیرد نادرست است. تا این مشکل حل نشود من گمان نمیکنم اتفاق خاصی رخ دهد.
دیدگاه تان را بنویسید