آیا باید از روند شلختگی زبان فارسی در فضاهای مجازی و غیررسمی نگران بود؟
زبان زنده وکیل و وصی نمیخواهد
صحبت از بحران یا انسداد در زبان فارسی چیزی نیست که مختص این روزگار باشد. در چند سال گذشته و در مقاطع مختلف دیده و خواندهایم که نسبت به عوض شدن برخی قابلیتهای زبان فارسی هشدار داده شده است.
صحبت از بحران یا انسداد در زبان فارسی چیزی نیست که مختص این روزگار باشد. در چند سال گذشته و در مقاطع مختلف دیده و خواندهایم که نسبت به عوض شدن برخی قابلیتهای زبان فارسی هشدار داده شده است. این روند بیش از هر وقت بعد از ظهور توان نوشتن در فضای مجازی رخ داد. آزادیای که وبلاگها و سایتهای شخصی به نویسندگان خود میدادند نامحدود به نظر میرسید و اصولاً فرهنگی از واژگان تازه در همین وبلاگها به کار برده شد. از آن روز تاکنون بارها محققان، زبانشناسها، نویسندگان و شاعران نسبت به شلختگی هولناکی که در زبان فارسی به وجود آمده هشدار داده و میدهند. هرچند به شخصه با بیشتر این چهرهها همنظر هستم اما این را هم میدانم که ترکیبهایی چون «حراست از زبان فارسی» یا «آلوده نکردن فارسی» صرفاً شعار بوده و هیچ مرجعی از فرهنگستان گرفته تا مدارس و آموزش و پرورش نمیتوانند برای زبان و پاکسازی آن دستورالعملی و فرمایشی کاری بکنند.
حجم غلطنویسیهای عمدی که در آغاز به عنوان شوخی در چند واژه وجود داشت چنان زیاد و خارج از کنترل شده که حالا عملاً فارسینویسی در فضاهای مجازی را دچار وضعیتی کرده که اصلاً جالب نیست. البته این روند در زبانهای دیگر نیز قابل مشاهده است و ایجازها یا غلطنویسیهایی که در فضاهای مجازی به افراط وجود دارد به عنوان عاملی نگرانکننده توجهها را به خود معطوف کرده است.
اصولاً زبان فارسی محاوره همیشه فاصله بسیار زیادی با فارسی رسمی یا کتابی داشته است. تفاوت این امر را به راحتی میتوان در تمایز میان شکستهنویسی و رسمینویسی مشاهده کرد که عملاً مصداق انبوهی تفاوت است. اما زمانی که فاصله این تفاوت در نوشتار آنقدر زیاد شود که امروز شاهد آن هستیم، باید نگران بود. در سالهای اخیر گونههایی از کلمات وارد زبان فارسی شدهاند که هیچ رگ و ریشه قابل شناساییای ندارند، گاهی ترکیبی هستند از واژهای انگلیسی با فارسی یا فرانسه و... هرچند ظهور موسیقی رپ فارسی، کوتاهنویسیهای فضای مجازی و امثالهم در این زمینه بیتاثیر نبوده اما احتمالاً بزرگترین آفت برای زبان فارسی این است که گمان شود به کار بردن چنین ساختار مجعول زبانیای مقاومتی است برابر قرائتهای رسمی! کافی است به شکل فارسی عمدتاً مضحک و مریضی که در سریالها و برنامههای تلویزیونی به کار برده میشود نگاه کنیم.
در اکثر موارد زبان به کار برده شده در آنها با ساختار کلی زبان جامعه فاصله بسیار زیادی دارد. برای همین است که وقتی شوی تلویزیونی «خندوانه» پخش شده و از زبانی مرسومتر استفاده میکند، با اقبال مواجه میشود. تلویزیون با رویکردهای بسیار غلطاش در حوزه زبان و تبدیل کردن آن به یک موجود بیجان، تزیینی و اخلاقی صرف مخاطبش را به واکنش وامیدارد. از سوی دیگر روش تدریس و نمایش ادبیات کلاسیک فارسی در جامعه عام و شکل تدریساش در مدارس طی سالها، به غلط این متون را به عنوان فارسی باشکوه و اصیل جا انداخت. در حالی که زبان روایی بسیاری از این متون با زبان محاوره روزگارشان متفاوت بوده و دلیلی وجود ندارد که امروز ما بتوانیم مثل «قابوسنامه»، «تاریخ بیهقی» یا «جوامعالحکایات» حرف بزنیم و آنها را معیار فارسی درست بدانیم. وقتی در طول سالها اینقدر فاصله ایجاد میشود بین فارسیای که با آن حرف میزنیم و فارسیای که با آن حرف میزنند! نتیجهاش نیز همین میشود. اما نسخه و دستورالعمل دادن برای این فارسی و طبابت کردناش کاری است بیهوده. زبان محاوره همیشه مسیر خودش را میرود. و زبان نوشتاری برآمده از آن نیز همینطور. نمیتوان با
واژهسازی یا بخشنامه خلق و انواع رسانههای مجازیای را که در اختیارشان وجود دارد وادار کرد که فارسی «درست» به کار ببرند. تنها کاری که شاید بتواند تاثیر بگذارد آگاهی دادن مداوم است ولاغیر. سالها درباره فعل مجعولی مثل «میباشد» در مطبوعات و رسانههای مختلف مقاله و یادداشت نوشته شد اما این فعل دولتی با لجبازی در زبان رسمی قدرت و رسانههای آن باقیمانده و گویا تبدیل به شکلی از بیان رسمی آنها شده. حال این وضعیت را در قیاس با واژههای ترکیبی جعلیای در نظر بگیرید که انبوهانبوه و روزانه دست به دست میشود...
دوستی که مدتی در فرانسه زندگی کرده بود برایم تعریف میکرد که واژههای عجیب و غریب آفریقاییهای مهاجرتکرده به فرانسه به شدت شکل برخی کلمات را عوض کرده و باعث شده جنس فرانسهای که آنها با آن حرف میزنند یا در فضای مجازی مینویسند بسیار متفاوت باشد با فرانسه روتین و مرسوم. همین وضع را درباره انگلیسی سیاهان مهاجر به لندن شنیده و دربارهاش خواندهام. منتها فرق ما با چنین وضعیتی در این است که انگار نسل جدید آگاهانه شروع به ساختن این زبان و عمدتاً در فضاهای طنز کردند. این آگاهی بیش از هر چیز در واکنش به همان نگاه رسمی و غیرقابل انعطافی بود که سالهای سال در تلویزیون رادیو و رسانههای رسمی تبلیغ شد و عملاً فرهنگ زبان مخفی را چنان پربار کرد که این فرهنگ از حالت مخفی بودن درآمد و به امری روزمره و عادی تبدیل شد. دورههای مختلف زبان فارسی به ما نشان داده که این زبان مدام در حال بازسازی و انعطاف بوده و در عین حال اسکلت اصلی خود را حفظ کرده است. به این معنا که ما میتوانیم به راحتی منظور دیالوگها و زبان یومیه مردمان صد سال پیش را دریابیم. بسیاری از واژهها در این سالها باقی ماندهاند و گاه بازیابی شدهاند. جالب
اینکه انبوه واژههای فرانسهای که گاهی تا 30 سال پیش هم بسامدشان بالا بود به تدریج کاربردشان را از دست دادند و کنار گذاشته شدند و برخیشان نیز در بافت زبان فارسی باقی ماندند و جزیی از آن شدند. واژههایی چون سلول، بمباران، کنکور، دوش، مغازه، مرسی و... در بافت زبان باقی ماندند و در ازایشان واژههای بسیار پرکاربرد سالهای دهههای 20 تا 50 و حتی 60 ناگهان از صحنه خارج شدند.
امروز دیگر به ندرت کسی از واژههایی چون راند وو، انترسان، ژانتی، سوکسه، دوسیه، شوفر، انتلکتوئل و... استفاده میکند. زبان خودش انتخابکننده است و بنا بر مقتضیات زمانه دست به پالایش میزند. هرچند برخوردهای اینچنینی با زبان عمدتاً برآمده از رفتاری سیاسی است نسبت به رسمیگرایی نهادهای عمومی آموزشی که بیشترین ضربه را به زبان همانها وارد میکنند.
اتفاقی که امروز برای زبان فارسی افتاده پدیدهای است جهانی و در زبانهای دیگر نیز وجود دارد. صدالبته وجود ادبیات فعال و پررنگ در هر جامعهای بیش از هزاران ساعت برنامه تلویزیونی میتواند در حفظ ساختارهای زبان تاثیر داشته باشد. بنابراین با متهم کردن این و آن، اتفاقی برای این زبان نمیافتد بلکه باید فاصله وحشتناک زبان رسمی صدا و سیمایی را با زبان مردم کمتر کرد و در عینحال مطمئن بود که تمامی این اتفاقها زودگذر هستند و بارها و بارها برای فارسی این اتفاق افتاده است، منتها در شکلها و وضعیتهای دیگر.
پس من احساس نمیکنم فاجعهای در حال تحقق است. هرچند این همه شلختگی زبانی نگرانکننده و ناراحتکننده است اما با توجه به پیشینه تاریخی میتوان به یقین گفت این نیز بخشی از زبان فارسی خواهد بود که بعد از مدتی شکل دیگری پیدا خواهد کرد. فقط واژههای اجبارشونده فرهنگستان که به نظرم سمیتر و مضحکتر از هر نوع شلختگی زبانی هستند باید کم و کمتر شوند و باعث این نشوند که نسلهای تازه گمان کنند پیشینیان ما عین دیوانهها با این واژهها حرف میزدهاند. این نوع زبان بیش از هر چیزی باعث بدگمانی به فارسی رسا و سالمی میشود که همه در جستوجوی آن هستند این روزها...
اما چیزی که باید بیشتر به آن توجه کرد نقش حضور ادبیات داستانی و شعر در سبد کالای خانوادههای ایرانی است. این امر واضح و مبرهن است که ادبیات در هر جامعهای یکی از بازوها و شاید مهمترین ابزار انتقال زبان است به نسلهای مختلف. هر چقدر که تلویزیون و شبکههای ماهوارهای و موسیقی رپ و دیگر مصادیق قابلیت تخریب زبان را دارند، ادبیات میتواند پیوندی منطقی بین آن هجمهها و زبان آرمانینمایی ایجاد کند که فضلای فرهنگستانی دنبال آن هستند. با نگاهی به میزان حضور ادبیات روز در خانههای عامه مردم درمییابیم که عملاً فاجعه اصلی اینجا اتفاق افتاده است.
نیاز یک ملت به ادبیات در وجوه و ژانرهای گوناگون یا به دست آثار مبتذل ارضا میشود یا به شکل گزینگویههای پرشمار در همان فضای مجازی دست به دست میگردد. به همین خاطر عمل خواندن که به گفته ولادیمیر ناباکوف کار طاقتفرسایی هم هست به راحتی در چنین موقعیتهایی تبدیل میشود به جعل مطلق. تلویزیون حتی در این حوزه نیز دخالت موثر و غلط دارد. فارغ از طبقهای محدود که خودآگاهانه کتاب میخرند، تودهها توصیهپذیر هستند. نمونهاش را دوباره از شوی تلویزیونی پربیننده این روزها یعنی «خندوانه» مثال میزنم. در این برنامه تلاش شد برای سرگرم کردن مخاطبان از هر قشری نمونههای قابل اعتماد و تاثیرگذارش به عنوان میهمان دعوت شود جز ادبیات. متاسفانه مانند همیشه باز هم کسانی به عنوان شاعر و نویسنده به این شو آمدند که از دایره حکومتیها محسوب شده و عملاً (جز حبیب احمدزاده) هیچ کتاب مهم و درخوری ننوشتهاند. برای مسابقه بزرگ این برنامه دو کتاب انتخاب میشود؛ یکی از مرحوم نادر ابراهیمی که نامی قابل قبول است برای مخاطب عام و دیگری یک رمان نوجوانانه فوقالعاده ضعیف و شعاری به نام «جام جهانی در جوادیه» از داوود امیریان. کتابی که به خاطر این
برنامه چند ده هزار نسخه در طول هفتههایی محدود میفروشد و به خانههای بسیاری که حتی آنچنان توجهی به ادبیات نداشتهاند راه مییابد. وقتی چنین مصداقهایی به عنوانی ادبیات مطرح میشوند و انبوهی از نویسندگان خوشفکر و کاربلد نادیده گرفته میشوند، چه انتظاری است که بتوان پیوندی میان ادبیات و مردم برقرار کرد. وقتی مردم ایران، اکثریتشان چیز زیادی از ادبیات نمیدانند و با شعر صرفاً تفال میزنند یا پستهای فیسبوکی درست میکنند چه انتظاری وجود دارد برای مقابله با شلختگیای که امروزه در زبان فارسی با آن مواجه شدهایم. سالها دشمنی و نقار برخی متولیان با ادبیات و دور شدن مردم از این کتابها چنین میشود که میبینیم. رمان قلب زبان است. وقتی رمان خوانده نمیشود و جای آن آثار مبتذل، سریالهای هزارقسمتی ماهوارهای و ترانههای مد روز قالب اصلی میشوند، فارسیزبان بیدانش مذکور نمیتواند اهمیت بافت زبانیاش را دریابد.
نکته بعد خیانتی است که با آرمانی کردن ادبیات کلاسیک به نسلهای مختلف دیکته شد. شیوه تدریس ادبیات کلاسیک فارسی در سازمان آموزش و پرورش غلط، ملالآور و پر از دافعه است. متنها و شعرها عموماً برای دانشآموزان این روزگار مشکل و معانی مستتر در آنها کسلکننده است. ماجراهای «کلیله و دمنه» در فضای انبوهی انیمیشن جذاب و خوشقصه امروز مضحک به نظر میرسد و فقط ارزش تاریخی دارد. رستم و سهراب، رستم و اسفندیار و امثالهم مال این زمانه نشدهاند، دور هستند و غیر قابل محسوس و انتظار بیجایی است که بخواهیم با آنها به جنگ «اَونجرها» برویم. و اصلاً چرا جنگ؟ سالهاست که متولیان برنامهریزی تدریس زبان و ادبیات فارسی از یک تقابل حرف میزنند. از اینکه باید شاهکارهای «مارول» را دور انداخت و جایش را به رستم و سهراب داد. و دست بر قضا هیچ توفیقی هم نداشتهاند مگر در ساخت بازیهای کامپیوتری که پارهای از این شرکتها دریافتند باید با علایق امروز همراه شوند و شدند و نتیجهاش را هم دیدند. بنابراین وقتی به زور به دانشآموز در هر مقطعی سعدی و نظامی و عطار خورانده شود، پسش میزند و از هر آنچه به عنوان زبان فارسی و نمادهایش مشهور است گریزان
و متنفر میشود. بهشخصه انواع اقتباسهای حرفهای را از آثار کلاسیک ادبیات غرب برای نوجوانها دیدهام. از شکسپیر تا پو، از پروست تا بالزاک. اما در ساختار آموزش زبان فارسی نوعی خشکنظری وجود دارد که میخواهد زبانی کهنه و مملو از زمان را به ذهن حقنه کند و عملاً باعث بیزاری مخاطباش از تمام وجوه این زبان شود. آن وقت چه انتظاری وجود دارد که انبوهی از این متنفران بالقوه ادبیات فارسی تبدیل به بالفعل نشوند و دور هرچه نامش با ادبیات و زبان فارسی گرهخورده خط نکشند؟ احترام به زبان اکتسابی است. قرار نیست با شعار نخنمای «فارسی را پاس بداریم» برای همه تعهدی به وجود آوریم که چونان بزرگان ادبیات ما بنویسند و حرف بزنند. زبان موجودی زنده است، وجوهی مختلف دارد و این وجوه قابل تفکیک هستند. اگر این چندسویگی تبدیل به یک کل جامد شود یا اینطور معرفی شود، رو به زوال میگذارد. بنابراین به جای نگراننمایی پیرامونی وضعیت این زبان میتوان انواع بلاهایی را که متولیان مختلف ناآگاه به انحای گوناگون سر این زبان آوردهاند بازیابی و ترمیم کرد.
زنده نگهداشتن زبان فارسی دست هیچکس نیست اما بیاعتنا شدن به آن و تخریباش امری است که میتوان به حداقل رساندَش. سعدی و حافظ و خاقانی و... از قلههای ادبی ایران و زبانی فارسی محسوب میشوند، به عنوانی کسی که در دانشگاه تهران ادبیات کلاسیک خوانده و مخاطب همیشگی این آثار هستم مینویسم که نمیتوان آثار این شعرا را به عنوان معیارهای زبان فارسی به نسلهای جدید معرفی کرد و متصلب و خشک از آنها قدیسانی سنگی ساخت که چونان فرشتگان محافظ این زبان به نظر برسند. این روند باید قطع شود. ادبیات کلاسیک همیشه انتخاب شده و خوانده میشود، همیشه با آگاهی خواننده همراه است و تقریباً اکثر فارغالتحصیلان دوران دبیرستان، بعد از ورود به جامعه امکان ندارد سراغی از سعدی و بیهقی بگیرند. باید بپذیریم که بهصرف اخلاقی یا ملی بودن یک شاعر قدیمی نمیتوان او را به مردم اثبات کرد و با معیار او خرده گرفت که چرا فارسی به این روز افتاده. من اعتقاد دارم زبان فارسی بارها این وضعیتها را تجربه کرده ولی اسلوبش را حفظ کرده. کافی است نگاهی به حضور کلمات محیرالعقول عربی بکنید در زبان فارسی رسمی بعد از انقلاب. فارسی دهه شصت واژگان خاصی دارد که بعد از،
از بین رفتن مصداقهای آن به سرعت از بین رفتند.
زبان محاوره اما مصونترین بخش این زبان است انگار. کافی است به این زبان که در رمانها و سینما تا حدودی حفظ شده نگاهی بیندازیم و دریابیم اتفاقاً آن بخشی از زبانی فارسی که بیش از هر قسمتی در حال تغییر بوده و سیاست و وضعیت قدرت روی آن تاثیر گذاشته همین زبان رسمی است. فارسی اداریای که اخته شده یا چونان در خدمت سیاست قرار گرفته که بیشتر از سوی مردم دست انداخته شده است. نمونهاش هم واژهسازیهای فرهنگستان که طنز آمادهای است با منابع لایزال. بنابراین بهتر است که بیشتر به بافت زبان معیار نزدیک شد تا اینکه با تعریفهای قدمایی و آرمانی بر دیگران خرده گرفت که چرا به سعدی و حافظ و فردوسی خنجر میزنند از پشت!
با این روند است که درمییابیم زبان فارسی دچار بحران نیست بلکه شرایطی را تجربه میکند که قبلاً هم سابقه آن را بارها و بارها داشته است. کافی است نگاهی به مستندنگاریها یا خاطرات آدمهای مختلف کنیم در دورههای مختلف که همه از فارسی بیریشه نسل جدید مینالند! و نسل جدید به مُطنطنگویی و کهنگی زبان آنها طعنه میزنند. تنها جایی که میتوان ترکیب درستی از تمام این رویهها یافت ادبیات است و مادامی که ادبیات در این وضعیت و با کمترین تیراژ و تعداد تکثیر شود زبان غنیتر نمیشود.
هرچه که در ساختار زبان فارسی در شبکههای اجتماعی ساخته میشود انتخاب مردمی است که در حال گفتوگو با آن زبان و لحن هستند و میتوان ایمان داشت اینها فقط در سطح زبان هستند و ساختار کلی زبان محاورهای زبانی فارسی هرچند ضعیفتر و تنُکتر شده اما باقی مانده و به راه خودش ادامه میدهد. اگر مانعهایی چون فرهنگسازیهای غلط تلویزیون و آموزش و پرورش دست از سر این زبان بردارند.
دیدگاه تان را بنویسید