برگرفته از کتاب: واقعیتها، خطاها و دروغها
نهادها، سیاست و فرهنگ
برخی افراد از قانون پیروی میکنند چون آن را درک کرده، پذیرفتهاند و به آن احترام میگذارند. دیگران به خاطر اجبار از قوانین پیروی میکنند. در جامعهای بافرهنگ که نهادهای اجتماعی پذیرفته شدهاند راننده حتی در ساعت ۳ بامداد مقابل چراغ قرمز متوقف میشود.
برخی افراد از قانون پیروی میکنند چون آن را درک کرده، پذیرفتهاند و به آن احترام میگذارند. دیگران به خاطر اجبار از قوانین پیروی میکنند. در جامعهای بافرهنگ که نهادهای اجتماعی پذیرفته شدهاند راننده حتی در ساعت 3 بامداد مقابل چراغ قرمز متوقف میشود. در جامعه بیفرهنگ و با نهادهای ضعیف رانندهها حتی با وجود اشخاص دیگر از چراغ قرمز رد میشوند چون فکر میکنند میتوان با بوق زدن دیگران را از راه خارج کرد. بین زندگی اقتصادی و ترافیک جادهای نقاط مشترک زیادی وجود دارد. به جز اینکه تجارت پویاتر، پیچیدهتر و دشوارتر از آن است که به روش مطلوب تحت نظارت قرار گیرد. تحت شرایط کنونی وضعیت مطلوب هنگامی است که بتوان به هدف تامین نیازهای بشر از طریق توسعه متوازن اقتصادی، اجتماعی و زیستمحیطی دست یافت. از یک طرف، ما تابلوها، چراغهای راهنمایی، حق تقدم، محدودیت سرعت، قوانین عابر پیاده و مقررات مرتبط با تعامل بین استفادهکنندگان از جادهها را داریم و از طرف دیگر، مقررات و رویههای حقوقی، ساختارها و ارتباطات سازمانی، آداب و فرهنگ کارآفرینان، تولیدکنندگان و مصرفکنندگان وجود دارند. جریان منابع اقتصادی -سرمایه انسانی، واقعی و
مالی، کالاها و خدمات، اطلاعات و فناوری- نسبت به ترافیک جادهای پرتحرکتر و پیچیدهتر است. این جریان 24ساعته ادامه دارد حتی هنگامی که ما در خواب هستیم. به این دلیل است که جنبه نهادی در تولید و توزیع، تاثیرگذاری و رقابت، کارایی و بهرهوری و رشد و توسعه اهمیت فراوان دارد. نهادهای خوب آنهایی هستند که توسعه را تشویق میکنند. آنهایی که امنیت تعاملات و پیشرفت اجتماعی و فنی را تضمین میکنند. آن کشورهایی موفق هستند که بتوانند به ثبات نهادی دست یابند در حالی که خود را با شرایط متغیر فرهنگی و طبیعی سازگار میسازند.
سیاست بازی منافع است که از نظام اجتماعی موجود نشات میگیرد. سیاست همچنین هنر آشتی بین ضرورت و امکان است. سیاست موفق نیازمند خلاقیت، دانش و خوششانسی است. برخی عقیده دارند که سیاست بیشتر هنر است تا صنعت. در سیاست تغییرات عمیق و کامل در زمان خود معرفی نمیشوند بلکه هنگامی مطرح میشوند که دیر شده است. این بدان معناست که شرایط سیاسی انجام اصلاحات هنگامی ایجاد میشوند که اقتصاد به بنبست رسیده و رشد متوقف یا به رکود تبدیل شده است. در لهستان ضربالمثلی هست که میگوید در اصطبل را هنگامی میبندند که اسبها گریختهاند.
برخی از این ضربالمثلها بیانگر مشاهدات درازمدت مردم از رفتار، ارزشها و فلسفه زندگی خود است.
به عنوان مثال اقوام اسلاو میگویند خدا به کسانی پاداش میدهد که صبح زود بیدار میشوند. به عبارت دیگر آنها چیزی میگیرند به شرط اینکه ابتدا بیدار شوند. انگلوساکسونها اعتقاد دارند پرندهای که زود بیدار میشود کرمها را میگیرد. یعنی اینکه آنها معتقد به عمل (گرفتن) هستند. میبینیم که بین عدم فعالیت و دست به کار شدن تضاد وجود دارد. اگر از یک صاحب تجارت در لهستان درباره اوضاع سوال کنید شکایت میکند که همه چیز رو به بدی است. همین سوال را از یک تاجر ورشکسته غربی بپرسید خواهد گفت همه چیز روبهراه است. بنابراین جای تعجب نیست که اعتماد به نفس در تجارت در این دو فرهنگ از دیرباز متفاوت بوده است.
اوضاع در کشورهایی که نهادهای ضعیف بازاری دارند و این وضعیت را با راهبردهای توسعه غلط ترکیب کردهاند بسیار وخیمتر است. این وضعیت را میتوان در اکثر کشورهای کمترتوسعهیافته آفریقا یا خاورمیانه مشاهده کرد. اما حتی در این مناطق هم میتوان نمونههایی از اصلاحات و تغییر اقتصاد و تقویت رقابت بینالمللی را مشاهده کرد. اما این اصلاحات هنوز در این مناطق به یک هنجار تبدیل نشده است. کشورهای دیگر هنوز منتظر بحران هستند چرا که مشکلات کنونی هنوز آنقدر قوی نیستند که نیاز به تغییرات ساختاری را تشدید کند. کشورهای سوسیالیست آنقدر منتظر ماندند که مجبور شدند مسیری کاملاً متفاوت برای توسعه در پیش گیرند.
این اوضاع نیازمند تفکر عمیقتر است. ممکن است این سوال مطرح شود: اگر این اصلاحات ساختاری ضروری هستند و واقعاً امور را به همان شکل که اقتصاددانان و سیاستمداران ادعا میکنند بهبود میبخشند، پس چرا مردم متقاضی آنها نیستند. چرا آنها خواهان تغییراتی نیستند که به نفع آنهاست؟ و چرا این اصلاحات با مخالفت شدیدی مواجه میشوند که گاهی اوقات نمیتوان بر آن غلبه کرد؟ سادهترین و رایجترین پاسخ در بین اقتصاددانان این است که مردم اصلاحات را درک نمیکنند. اقتصاددانان و سیاستمداران اصلاحطلب از این تغییرات دفاع میکنند چون تغییرات منعکسکننده پیشرفتهای فنی و افزایش بهرهوری هستند. اما قربانیان این تغییرات تصویری کاملاً متفاوت در ذهن دارند. پس کدامیک منطقی است؟ البته اصلاحات. شما باید منافع فردی یا گروهی را فدای نفع عمومی کنید سپس برای پشتیبانی از کسانی که به خاطر تغییرات متحمل ضرر میشوند اقدام نمایید. کشورهایی که ما امروزه توسعهیافته میخوانیم این فرآیند بلوغ را طی کردهاند. آنها فهمیدهاند که اقتصاد چیست و چه قوانینی آن را هدایت میکنند. ما باید از تجربیات برای به قدرت رساندن کسانی استفاده کنیم که درصدد اصلاح امور به
نفع کل جامعه هستند. یکی از این راهها آموزش اقتصادی است. بهترین کار آن است که توده مردم جوهره فرآیند توسعه را درک کنند. نمیتوان انتظار داشت که همه اقتصاددان شوند اما میتوان بهترین زبان اقتصادی را برای بیان اوضاع به کار برد.
اگر تاریخ رکود و توسعه را بررسی کنیم متوجه میشویم تاریخ درسی روشن به ما میدهد: فرهنگ سرنوشتساز است. ماکس وبر (1920-1864) به این امر اعتقاد داشت و کل حوادث قرن 20 نشان داد که حق با اوست. اگر اهمیت فرهنگ در توسعه را با نقش شخصیت در توسعه افراد مقایسه کنیم شاید به درک سادهتری برسیم. شخصیت هابیل و قابیل با هم متفاوت بودند. اقتصاد بازار اجتماعی شمال اروپا شخصیتی (فرهنگی) متفاوت با اقتصاد سرمایهداری نئولیبرال انگلوساکسون دارد. این موضوع درباره جوامع و گروههای هر منطقه نیز صادق است. مردم با یکدیگر متفاوتاند. برخی مردم دوست دارند ساعتها جلو تلویزیون بنشینند یا روزنامه بخوانند در حالی که دیگران وقت خود را به باغبانی یا بافتن میگذرانند. همه این رفتارها نشانگر شرایط فرهنگی است که بر اقتصاد تاثیر میگذارند. آنها لزوماً در آمارهای درآمد ملی نمیآیند اما نهتنها بر سطح مصرف، بلکه بر سطح رضایت از زندگی تاثیر میگذارند. عملگرایی و خلاقیت کلیدهای اصلی هستند. اگر پول داشته باشید به رویاهایتان اختیار میدهید اما اگر هرچه دارید رویا باشد نمیتوانید پول به دست آورید.
در مورد کشورها نیز به همین صورت است. ما برای جوامع هم مانند افراد ویژگیهایی تعریف میکنیم. برخی جوامع سختکوش و دقیق و برخی دیگر تنبل و بیملاحظهاند. برخی حس تجارت دارند و برخی دیگر بدون جنبش هستند. برخی منظم و برخی آشفته هستند. کشورها و گروههای فرقهای وجود دارند که به خاطر پرخاشگری معروف هستند در حالی که گروههای دیگر آرام و صلحطلباند. ما اسکاتلندیها را خسیس و گرجستانیها را ولخرج میدانیم. آلمانیها باانضباط و خشک و لهستانیها کاملاً برعکس هستند. به همین دلیل در یک کشور جادههای خوبی میبینیم در حالی که در کشور دیگر فقط لطیفهها فراواناند.
اقتصادها نیز رفتاری مشابه دارند. آنها نیز شخصیتهایی متفاوت با ویژگیهای اکتسابی و ارثی دارند. هرچند نسبت آنها قابل تعیین نباشد. به نظر من خصلتهای اکتسابی اهمیت بیشتری دارند. جوامع درست همانند مردم هستند. آنها برخی خصلتها را سریعتر کسب میکنند. جوامع پیشرو خصلتها را زودتر میگیرند در حالی که به جوامع آسیبدیده نمیتوان حتی در طول نسلها یا قرنها خصلتی را آموزش داد. مهمتر از همه، ما باید خود را از تعصب رها سازیم. تعصب حتی گاهی از جهل هم بیشتر جلو تفکر خلاق را میگیرد. بگذارید یک بار دیگر تکرار کنیم: تعصب در مذهب خوب است اما در علم نه، در علم باید عدم یکسانی و حرکت بدون توقف به سمت جلو و اصلاح نظرات وجود داشته باشد. شما نمیتوانید فرهنگ را بخرید اما فرهنگ میتواند نتیجهبخش باشد.
دیدگاه تان را بنویسید