تهدید سرمایه اجتماعی
محمد حیدرپور از چرایی ستیز با چهرههای محبوب مردم میگوید
مهاجرت مزدک میرزایی و خروج از تلویزیون چند ماه بعد از مغضوب شدن عادل فردوسیپور برای او و مدافعان مهاجرتش انتقادها و حمایتهایی را به دنبال داشت. پیش از این چهرههای ورزشی البته ما در طول چند دهه گذشته شاهد کنار گذاشتن و به حاشیه راندن چهرههای محبوب دیگری هم بودهایم.
مهاجرت مزدک میرزایی و خروج از تلویزیون چند ماه بعد از مغضوب شدن عادل فردوسیپور برای او و مدافعان مهاجرتش انتقادها و حمایتهایی را به دنبال داشت. پیش از این چهرههای ورزشی البته ما در طول چند دهه گذشته شاهد کنار گذاشتن و به حاشیه راندن چهرههای محبوب دیگری هم بودهایم. شخصیتهایی اعم از ورزشکاران، هنرمندان یا سیاستمداران با این دست رفتارهای سلبی مواجه شدهاند. در این پرونده به بهانه سخنان حشمتالله فلاحتپیشه که گفته است دستگاههای امنیتی دلیل اخراج عادل فردوسیپور را صرفاً محبوبیت بیش از اندازه او عنوان کردهاند با محمد حیدرپور جامعهشناس و پژوهشگر فرهنگ به گفتوگو نشستهایم تا تبعات چنین رفتارهایی را در واگذاری مرجعیت فرهنگی به نهادهایی خارج از کشور و دور از کنترل مردم به بررسی بگذاریم.
♦♦♦
برای بحثی درباره رفتار قهری با سرمایههای اجتماعی لازم است مثال برخورد تلویزیون با عادل فردوسیپور و روایتی را که آقای فلاحتپیشه رئیس سابق کمیسیون امنیت ملی مجلس بیان کرده مدنظر قرار بدهیم. او گفته؛ دلیل کنار گذاشتن عادل فردوسیپور از تلویزیون صرفاً محبوبیت او عنوان شده است! پیش از عادل و پس از او موارد دیگری را هم میتوان برشمرد که مورد غضب واقع شدهاند. آیا ساختارهای مدیریتی خاصی در جهان هستند که محبوبیت چهرههای مختلف هنری، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی را برنمیتابند یا این نوع تنگنظریها متعلق به همه جای دنیاست؟
با نگاه جامعهشناسی اگر بخواهیم این رفتارهای سلبی را بررسی کنیم میبینیم که دلایل ساختاری و بنیادینی در شکلگیری چنین رفتارهایی از سوی دستگاههای مختلف دخیل هستند و نمیتوان آن را تکعلیتی بررسی کرد و باید تحلیلی جامع در مورد پدیدهها و مسائل اجتماعی داشته باشیم. در مورد مصداقهایی مثل به حاشیه رفتن چهرههای متنوعی مانند استاد شجریان، عادل فردوسیپور، مزدک میرزایی و خیلی چهرههای دیگر و اینکه چرا در جامعه ما شکلگیری سرمایه اجتماعی با موانعی همراه است و چهرههای شاخص میآیند و چهره میشوند و بعد به دلایلی کنار زده میشوند، این پدیده بیشتر در «جهان سوم» مطرح است. جاهایی که اعتماد اجتماعی به عنوان یک مولفه بسیار مهم در حوزه سرمایه اجتماعی رنگ باخته است و شکل نمیگیرد. یکی از عمده دلایل این عدم شکلگیری اعتماد اجتماعی، در بعد کلان مدیران و در بعد میانی نهادهای اجتماعی (ممکن است این نهاد فرهنگی یا سیاسی باشد) هستند که شکلگیری سرمایهگذاری را نوعی تهدید میدانند. آنها فکر میکنند اگر کسی چهره شود عرصه بر آنها تنگ میشود و چهرهها را به عنوان رقیب نگاه میکنند. افراد در جامعه طوری جامعهپذیر شدهاند که بازی برد-برد را نمیبینند و گاه درک نمیکنند. فکر میکنند اگر کسی بیاید و شاخص شود لابد جای آنها را تنگ میکند. علتهای ساختاری زیادی در جهان سوم وجود دارد. مطالعه سفرنامه جهانگردان از جامعه ما در طول دورههای متعدد وضعیت خاصی را در سطح فرهنگی نمایان میکند. بررسیهای من در سفرنامه خارجیهایی که به ایران سفر کردهاند نشان میدهد جامعه ما نیازمند یک خودانتقادی جدی است. بسیاری از ما دچار نوعی تنگنظری هستیم. برخی از مردم نسبت به جامعهپذیر شدن دیگری واکنش ناخوشایند دارند. نوع تربیت طوری است که نوعی تنگنظری و حسادت را در غالب مردم تقویت میکند. از خانواده و فامیل تا سطح شهر و کشور اگر کسی رشد کند، دیگرانی هستند که طور دیگری به رشد کردنش انتقاد میکنند. دائم در پی شناسایی ضعف طرف پیشرونده هستیم. این ویژگی و خصلت بسیار بدی است که نیازمند نوعی تجدیدنظر است. نقش رسانهها در زدودن فرهنگ بد بسیار مهم است. به نظر میرسد، برجسته شدن آدمها و محبوب شدن آنها نظامهای اجتماعی ضعیف را دچار نگرانی میکند و وقتی چنین تصمیماتی گرفته میشود، کلیت نظام اجتماعی آسیب میبیند، مردم آسیب میبینند و بیش از همه خود نظامهای تصمیمگیر و موثر آسیب میبینند چون اعتماد اجتماعی نسبت به آنها از بین میرود.
شما به شکلگیری فرهنگ خاصی در خانه و خانواده ایرانی اشاره کردید که جامعهپذیری افراد را مورد تشکیک قرار میدهد و با نوعی از حسادت، پیشرفت و محبوب شدن دیگران را نمیپذیرد و باور ندارد. به لحاظ شکلی چرا ما محبوبیت آدمها را نوعی زیان برای خودمان در نظر میگیریم؟ آیا واقعاً همهچیز به فرهنگ در خانه مربوط است؟
متاسفانه ما از همان ابتدا در مهدهای کودک و بازی کودکان در خانوادهها و مراحل تحصیل در دوران ابتدایی به بچههایمان عادات اجتماعی را یاد نمیدهیم. یکی از انتقاداتی که به جامعه وارد است این است که ما فرهنگ کار گروهی نداریم. ابتدا باید بچهها یاد بگیرند با هم کار کنند. باید به شکلهای مختلف کار گروهی را آموزش داد. نوعی حس اعتماد در افراد از همان ابتدا تقویت میشود. بچهها در این سن یاد میگیرند که میتوان با کمک یکدیگر کارها را جلو برد و نوعی حس اعتماد به دیگران به وجود میآید. در کشورهایی مثل ژاپن کار گروهی را از همین دوران و سنین کودکی انجام میدهند. مهارتهای اجتماعی در کار تیمی آموزش داده میشود. اینکه آدمها بتوانند برای پیشبرد کارهایشان و مسوولیتهایی که دارند با هم گفتوگو کنند و در نتیجه مسوولیت کارهایشان را بپذیرند. در این فضاست که بچهها یاد میگیرند به حرف هم احترام بگذارند و حرف هم را بشنوند. در این جامعه که کودکانش چنین آموزشی میبینند راندمان کار و کیفیت آن بسیار بالاست. این کار فرهنگی اساسی است که ما هم باید انجام دهیم.
بسیاری مخالف این نظر شما هستند و مثلاً همین ایام در شبکههای اجتماعی و بعد از قهرمانی تیم جوانان والیبال ایران در جهان، نقدهایی مطرح میشود که ما کار گروهی بلد هستیم و در بالاترین سطح آن موفق میشویم. این اندیشه که کار گروهی بلد نیستیم خیلی پذیرفته نیست. اما مساله این است چرا برخی افراد چهرههای محبوب مردم را رقیب خودشان میدانند؟ آیا همه اینها به فرهنگ کار گروهی برمیگردد و اینکه ما همدیگر را نمیپذیریم؟
به نکته درستی اشاره کردید. ما میتوانیم کار گروهی انجام دهیم. موفقیت والیبالیستهای جوان در جهان نشان میدهد اگر کار کنیم موفق میشویم. نمیتوان مصداقها را در نقض این نظریه بهکار گرفت. ما باید به تاریخ خودمان نگاه کنیم. کشور ما یک دوران طولانی استبداد تاریخی را متحمل شده است. در دورانی که ما حاکمانی داشتیم که یکه و تنها همه تصمیمات را میگرفتند، در یونان دموکراسی ولو ناقص ابداع شد. دموکراسی در یونان البته نواقصی داشت، مثلاً زنان مشارکت نداشتند، بردگان نبودند، بیزمینها مشارکت نداشتند. ایرادهای زیادی بود ولی همین که پادشاه از سوی گروهی از مردم انتخاب میشد و نه برگزیده میراثی یا غیرمردمی، خود نشاندهنده اهمیت نظام سیاسی به نقش مردم است. عملاً در جوامعی که تکصدایی باشد و انحصار به وجود بیاید شکلگیری نهادهای مدنی و چهرههای مردمی تحمل نمیشود. جامعه ما فئودالیته نداشته است ولی در غرب فئودالها خودشان یک قطب قدرت بودند. کلیسا خودش قطب قدرت بوده است. ما در طول تاریخ دو نهاد بیشتر نداشتهایم؛ نهاد دین و نهاد سیاست. بقیه نهادها اجازه شکل گرفتن نداشتهاند. به همین دلیل نهادهای مدنی شکل نگرفتهاند یا آنقدرها قوی نیستند. گئورگ زیمل میگوید؛ در جامعهشناسی یک گروه واقعی یک گروه سهنفره است. یا اینکه نهادها اگر سه تا باشند میتوانند بالانس ایجاد کنند. بنابراین ضروری است نهاد جامعه مدنی پا بگیرد و قدرتمند شود تا بتوان یک جامعه را بالانس کرد. پایه و اساس نهاد مدنی سرمایههای اجتماعی است. قدرت، قدرت را کنترل میکند. جان لاک در اندیشه تقسیم قدرت بود تا نهادها بتوانند همدیگر را تحمل کنند و فرصت برای رشد جامعه مدنی ایجاد شود. در قالب جامعه مدنی است که چهرههای شاخص و سرمایههای اجتماعی بروز میکنند. این مساله حقیقتاً در غرب بوده ولی در شرق چنین نیست.
سرمایههای اجتماعی در ایران هم توانستهاند سر و سامان پیدا کنند. در دوره مشروطیت ما با چنین شکلگیری از نخبگان و چهرههای مردمی مواجه هستیم و بعد هم شکلگیری نهاد قانونگذاری را داریم و انقلاب 57 هم به تعبیری در ادامه حرکت مشروطه ارزیابی میشود.
ما بعد از انقلاب مشروطیت، نهاد پارلمانی را پذیرفتیم تا برای مدیریت قدرت و بالانس نهادی وجود داشته باشد. بعد از مجلس پنجم مشروطه و بعد از قدرت گرفتن رضاشاه و محکم شدن پایههای قدرت او، مجلس که نهاد محدود کردن قدرت بود از درون تهی شد. بعد از آن هم با کودتای 28 مرداد، نهاد کنترل قدرت و ایجاد بالانس سیاسی متوقف میشود. جامعه مدنی در این شرایط خنثی میشود. ما چهرههای شاخصی را در انقلاب مشروطیت داریم. درست زمانی که هنوز قدرت رضاشاه مستحکم نیست و این افراد از درون نهاد مدنی سر برآوردهاند. افرادی مثل محمدعلی فروغی در این دوران مطرح میشوند که در بسیاری از ابعاد در تراز یک روشنفکر درجه یک است. سیر حکمت در اروپا را او نوشت که هنوز هم قابل استفاده است. اما بعد از آن ما میبینیم که چهرههای مدنی و محبوب مردم به حاشیه رانده میشوند. ما چهرههای شاخص دیگری را در یک دوره دیگر میبینیم. محمد مصدق نمونه بارز چنین چهرههای محبوبی است که او هم در حصر قدرت ماند و جامعه ایران نتوانست به دلیل مهارناپذیر بودن قدرت از توانایی او بیش از آن استفاده کند. قوامالسلطنه نیز از دیگر چهرههای شاخص عصر پهلوی است. اینها مغز سیاست بودند. اما به دلیل ضعیف شدن نهاد مدنی و قدرت بلامنازع حاکمان وقت چهرههای مردمی به کناری رانده میشدند. استبداد بعد از کودتای 28 مرداد و تحکیم قدرت سبب شد چهرههای شاخص کنار بروند. یک نفر حرف اول و آخر را در سیاست ایران میزد. هیچکس هم متوجه نبود. انقلاب بهمن 57 واکنشی به آن انحصار سیاسی و آن خفقان بود. مردم علیه قدرت مطلقه شوریدند. قدرت مطلقه شدن سبب شد شاه از جامعه غافل شود. بعد از انقلاب جامعه ما این فرصت را داشته است که بتواند نهاد مدنی قدرتمندی داشته باشد. البته مشکلات بعد از انقلاب به دلایلی مثل جنگ و درگیریهای داخلی اوایل انقلاب و تحریم و... سبب شد آن خواستها و اهداف اصیل انقلاب تقریباً اجرایی نشود. اولویتها عوض شد و فرصت بالندگی به جامعه مدنی داده نشد. آنطور که باید، به دلایل زیادی زمینه تحول مدنی فراهم نشد. ما همیشه مسائل مختلفی را داریم. بعد از انقلاب مجالس خوبی شکل گرفت. مجلس اول، دوم و حتی سوم مجالسی در سطح بالا و خوب بودند. اما نظارت استصوابی چنان شدید شد که دیگر نمایندهای مثل مدرس به مجلس نیامد. کسانی مثل مصدق دیگر چهره نشدند. نمایندههایی از این فیلتر عبور میکنند که توان و شهامت کافی ندارند تا بالانس قدرت شکل بگیرد و جامعه مدنی رشد کند. شیوههای استصوابی در شکلهای دیگری هم در نهادهای دیگری به وجود آمد و خودبهخود نوعی گزینش نیروی انسانی صورت گرفت که حالا به شکلهای دیگری در عرصههای مختلف از جمله در صداوسیما نیز شاهد آن هستیم که چهرههای مردمی و محبوب کنار گذاشته میشوند. در عرصههای سیاسی نیز چنین است و رسانه ملی فرصتی به نمایندگان مردم نمیدهد. در صورتی یک جامعه رشد میکند که تضارب آرا وجود داشته باشد و همه اندیشهها بتوانند حضور داشته باشند و در روندهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی کشور تاثیرگذار باشند.
آیا این شیوه سلبی برخورد با نخبگان و چهرههای محبوب مردم که سرمایه اجتماعی محسوب میشوند، سبب نمیشود مرجعیت فرهنگی از درون مرزهای کشور بهرغم اعتقاد ما به تکثر نگاهها و عقاید، به جاهایی برده شود که از کنترل جامعه بیرون است؟ آیا تصمیمگیران برای محتوا و نیروی انسانی رسانه ملی که گویا خارج از حوزه مدیریت اسمی رادیو و تلویزیون هستند، به این اثر مخرب در واگذاری مرجعیت فرهنگی آگاهند؟
رسانههای تاثیرگذار بهخصوص رادیو و تلویزیون جایی برای تجمع نخبگان فرهنگی است. آنها میآیند در شبکههای مختلف و نماینده عقاید مختلف هستند. اما در کشور ما وضع طور دیگری است. طبق قانون اساسی، رادیو و تلویزیون باید در اختیار حاکمیت باشد. وقتی نهاد رسانه ملی، تنها در دست حاکمیت است یعنی رقابتی وجود ندارد. در هر کاری رقابت نباشد، آن کار رشد نمیکند. اگر رقابت وجود داشت و شبکههای مختلف رادیویی و تلویزیونی بودند و برنامههای متنوع پخش میشد و تولیدکنندگان در تولید محصولات فرهنگی رقابت میکردند، طبیعتاً ما شاهد تولید کیفی محصولات بودیم و مردم به عنوان مخاطب بیش از پیش جذب این رسانهها میشدند. در هر کاری رقابت نباشد فساد اتفاق میافتد و جذابیت آن از دست میرود. تولید خودرو را در نظر بگیرید. رقابت وجود ندارد و در نتیجه کیفیت محصولات ما خیلی پایین است. خریدار روزی که خودرو را از کمپانی تحویل میگیرد مشکل فنی دارد. کالاهای فرهنگی مهمتر هستند. باید متنوع باشد و افکار و ایدههای مختلف درگیر این کار باشد تا جامعه بتواند بالنده باشد. انحصار در هر زمینهای سبب مرگ تنوع و مرگ اندیشهها و ایستایی پیشرفت میشود. ما عملاً شاهد این هستیم که رسانه ملی در رقابت با شبکههای ماهوارهای حرف چندانی برای گفتن ندارد. هر روز از محتوا و نیروی انسانی کارآمد خالیتر میشود. تلویزیون «من و تو» با سرمایهگذاری که روی محتوای رسانهای کرده، در تلاش است نوعی نوستالژی از دوره حکومت پهلوی برای مردم ایجاد کند. این برنامهها مخاطب دارند. این شرایط میطلبد که شبکههایی هم در اختیار نخبگان باشد. یا اینکه نخبگان امکان حضور در شبکههای ملی را داشته باشند نه اینکه همه شبکهها در انحصار یک گروه یا یک تفکر خاص باشد. نخبگان فرهنگی باید مردم را ترغیب و قانع کنند که دولت پهلوی آنگونه نیست که در این تلویزیون به نمایش در میآید. اگر آن دوره چنین بود که مردم همه دستبهدست هم نمیدادند که آن رژیم را براندازند. در تلویزیون من و تو به نوعی دارند جلوه میدهند که قدرتهای بزرگ در اجلاس گوادالوپ مثلاً تصمیم گرفتند رژیم پهلوی را ساقط کنند، چون جهان به جامعه در حال پیشرفت ما حسودی میکرد! مگر جامعه ما به کجا رسیده بود؟ این حرفهای بیپایه و اساس باید یک جایی پاسخ داده شود. این ادعاها باید توسط نخبگان مورد قبول مردم پاسخ داده شود نه اینکه کسانی بخواهند در رسانه ملی باشند که مردم آنها را قبول ندارند. و به همین خاطر رسانههای ماهوارهای مخاطبان بیشتری دارند و حرفشان توسط مردم شنیده میشود. به نفع مردم و نظام است که رسانههای غیرحکومتی هم در کشور وجود داشته باشد و شبکههای رادیویی و تلویزیونی از دریچه نگاه منتقدان هم پخش شود. جامعهای که از سوی نخبگان رصد نشود در همه عرصهها به بنبست میرسد.
آیا مردم با انحصارکنندگان و محدودکنندگان نخبگان همراهی و با آنها مشارکت میکنند؟ البته واکنشهای مردم متنوع است و در ماجرای برخورد تلویزیون با عادل فردوسیپور یا با محمدرضا شجریان طرف چهرههای محبوب را گرفتند. آیا این نوعی مقاومت مدنی محسوب نمیشود؟
افراد و چهرههای اجتماعی موافقان و مخالفانی دارند. یکدست بودن جامعه خوب نیست. اینکه جامعه متکثر است نشانه خوبی است. جامعهای که یکدست باشد مسالهساز است. اگر رسانهها متکثر باشند و فرصت حرف زدن باشد و همه سلیقههای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی گوناگون بتوانند از این فضا بهره ببرند به نفع همه است. در این شرایط است که مردم میتوانند قضاوت کنند و وقتی فضا شفاف باشد مردم احساس میکنند قدرت تصمیمگیری بهتری دارند. در این شرایط که شفافیت باشد و همه دسترسی داشته باشند، فضای مهآلود از بین میرود و مردم نظرات مختلف را برمیگزینند و زیبایی جامعه ما اتفاقاً به همین نظرات متفاوت درون آن است. البته مردم ما به طور کلی مردم آگاهی هستند و بهرغم محدودیتها درک درستی از شرایط کشور دارند.