جزیره بیثباتی
چرا آژیر خطر در خاورمیانه به صدا درآمده است؟
همهچیز از می 1916 آغاز شد، زمانی که توافقنامه سرّی «سایکس-پیکو» میان «سر مارک سایکسِ» بریتانیایی و «فرانسوا ژرژ پیکو»ی فرانسوی برای تقسیم امپراتوری عثمانی منعقد شد. در آن زمان عثمانی «مرد بیمار اروپا» لقب گرفته بود و نفسهای آخر را میکشید. به دنبال این توافقنامه، سرزمینهای عربی از سیر طبیعی خود خارج و از دل مرزکشیهای استعماری صورت نوینی یافتند. با گذشت بیش از یک قرن از توافقنامه «سایکس-پیکو» اما این توافقنامه همچنان در ذهن و ضمیر اعراب زنده است، بهطوری که با ظهور داعش در قرن 21، ابوبکر البغدادی (رهبر این گروه) به دنبال این بود که با برداشتن مرزهای مصنوعی و ساخته استعمار، آخرین میخ را بر تابوت این توافقنامه بکوبد. برخی این توافقنامه را سرمنشأ تمام بحرانها در خاورمیانه میدانند.
صرفنظر از درستی یا نادرستی این رویکرد اما درک تحولات منطقه پیرامون در گروِ شناخت این توافقنامه است. در روزهایی که امپراتوری عثمانی رو به احتضار بود، این پرسش در محافل بریتانیایی مطرح بود که با سرزمینهای وسیع عثمانی چه باید کرد. در یک روایت آمده است که سایکس چهار راه پیشروی مقامهای کشورش قرار داد: 1- وصل کردن قلمروِ عثمانی به سرزمینهای برندگان جنگ، یعنی متفقین، 2- تقسیم سرزمینهای عثمانی به حوزه نفوذ متفقین، 3- حفظ حکومت و قلمروِ عثمانی اما با حاکمی که تحت نفوذ بریتانیا باشد و 4- تمرکززدایی از قلمرو عثمانی و اعطای خودمختاری به واحدهای مستقل. هر یک از این راهها مشکلات خاص خود را داشت و در نهایت، نتیجه این شد که این سرزمین وسیع تقسیم شود.
این تقسیم نقطه شروع بحران در منطقهای وسیع بود. اگر از متصرفات اروپایی عثمانی و مشکلات آن بگذریم، میتوان گفت که خاورمیانه عربی با مرزکشیهای مصنوعی وارد عصر بحران شد؛ بحرانی که به شکلهای مختلف تا امروز ادامه دارد: روزگاری جنگ میان دولتها و سرزمینهای عربی بود و زمانی دیگر گروههای فروملی همچون القاعده و داعش از دل آن بیرون میآیند و منطقهای را به آشوب میکشند.
این توافقنامه یک مشکل داشت: فلسطین. اگرچه بندرهای عکا و حیفا در فلسطین به بریتانیا رسید اما قرار شد مابقی اراضی با نوعی مدیریت بینالمللی اداره شود. مشکل دوم این بود که این توافقنامه یهودیان را در نظر نگرفت. اگرچه این توافقنامه جغرافیای جدید خاورمیانه را شکل داد و... بهعنوان چهارچوب اصلی توافق بین این دو قدرت استعماری برای مدیریت و تقسیم اراضی اشغالی در خاورمیانه ملاک عمل قرار گرفت اما فلسطین در زمره سرزمینهایی بود که سرنوشتی متفاوت یافت. فلسطین همچون لبنان، سوریه، عربستان و... به دولت دست نیافت، بلکه تا سال ۱۹۴۸ تحت قیمومیت انگلستان قرار گرفت.
اتفاق مهم و سرنوشتساز با صدور اعلامیه بالفور رخ داد. بیش از ۱۰۰ سال پیش، در ۲ نوامبر ۱۹۱۷، وزیر امور خارجه وقت بریتانیا، «آرتور بالفور»، نامهای خطاب به «لیونل والتر روچیلد»، رهبر جامعه یهودیان بریتانیا نوشت. نامه کوتاه بود -فقط ۶۷ کلمه- اما محتوای آن تاثیری عظیم بر فلسطین داشت که تا به امروز همچنان احساس میشود. این نامه دولت بریتانیا را متعهد به «ایجاد یک خانه ملی برای یهودیان در فلسطین» و تسهیل «دستیابی به این هدف» کرد. این نامه بهعنوان «اعلامیه بالفور» شناخته میشود. در اصل، یک قدرت اروپایی به یک جنبش صهیونیستی وعده کشوری را داد که بومیان عرب فلسطینی بیش از ۹۰ درصد جمعیت آن را تشکیل میدادند. با فروپاشی آخرین خلافت اسلامی، نهتنها سرزمینهای وسیع این خلافت هم دچار تفرق شد (اگرچه به استقلال ظاهری دست یافتند) بلکه جای پایی هم به قدرتهای غربی بخشید تا در موقع مقتضی، با نقشی میانجیگرانه وارد تحولات منطقه شوند.
دیگ جوشان خاورمیانه سر آرام یافتن ندارد
خاورمیانه از روزگار باستان تا امروز اهمیت داشته است. خاورمیانه هم قطب انرژی و تجارت در جهان است و هم بخش بزرگی از اقتصاد جهان به نفت این منطقه وابسته است. به تعبیر برخی اندیشمندان «برخی از آنچه خوب یا بد است در این منطقه از جهان قرار گرفته است». به این ترتیب، این منطقه همزمان هم مرکز تناقضات بوده و هم مرکز نزاعها. امروز نیز چنین است. بیشترین جنگها در تاریخ یک قرن اخیر در همین منطقه رخ داده است.
الف- ایران و اعراب در معادله منطقه
نفت و ثروت برخاسته از آن موجب جهانی شدن برخی دولتهای عربی خلیجفارس شد و این باعث شد آنها فراتر از ظرفیتها و قد و قواره خود نقش مهمی در عرصه بینالمللی بیابند. ترتیبات امنیتی منطقهای تا قبل از دهه70 بهوسیله کشورهای عرب شرق دریای مدیترانه و شمال آفریقا سازماندهی میشد و این منطقه کانون قدرت و تصمیمگیری در منطقه بود: مصر، سوریه، سودان، الجزایر و تا حدودی عراق. اما مقارن با قدرتگیری دولتهای خلیجفارس، کانون قدرت به این منطقه واگذار شد. نفت هویت این زیرمنطقه را در سال ۱۹۴۵ تعیین کرد. با این حال، در سال ۱۹۷۹ چهار اتفاق افتاد که بر اهمیت این خردهسیستم افزود: پیمان صلح ۱۹۷۹ مصر و اسرائیل که باعث شد مصر از عنوان قدرت منطقهای خلع شود، افزایش قدرت صدام، سقوط رژیم پهلوی و حمله شوروی به افغانستان. دهه 70 شاهد پایان استراتژی دوستونی بود؛ غرب میدید که «جانش میرود» و یکی از متحدان کلیدیاش یعنی ایران با تحولات بنیادین مواجه شده است. این انقلاب در سال ۱۳۵۷ تمام معادلات را بر هم زد. انقلاب ایران ترتیبات امنیتی منطقهای را دگرگون کرد. تحولات انقلابی باعث شد که ایالاتمتحده بهطور اخص (و غرب بهطور اعم) به بازنگری اساسی در تحولات منطقه روی آورند. از همینرو آنها عربستان را در کانون توجه و محاسبات خود قرار دادند. اما حقیقت این است که امنیت منطقهای بدون حضور ایران را میتوان همچون انسان معلولی دانست که فقط یک پا دارد (یعنی عربستان) و همین یک پا موظف است جور تمام بدن را به دوش بکشد و امنیت را یکتنه برقرار کند. چگونه؟ با پمپاژ پول و تقویت متحدان عرب.
ب- اسرائیل
از زمان تاسیس اسرائیل در سال 1948 تا امروز، روابط یهودیان با اعراب (بهطور اعم) و فلسطینیها (بهطور اخص) روابطی بس پرتنش بوده است. در حقیقت، رویکرد اسرائیل به قضیه فلسطین و جلوگیری از تشکیل موجودیتی به نام «دولت فلسطین» نهتنها پیوند نزدیکی با سیاست در خاورمیانه دارد بلکه اساساً چنین رویکردی در بطن تحولات منطقه قرار دارد. از همان سال ۱۹۲۳ که قیمومیت بریتانیا ایجاد شد، شهروندان بومی فلسطین همچون «اجنبی» نگریسته میشدند و از سوی قوای بریتانیایی مستقر در منطقه سرکوب میشدند. درگیریهای بسیاری میان قوای بریتانیا با فلسطینیها درگرفت. این درگیریها از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ ادامه یافت، بهگونهای که در نیمه دوم سال ۱۹۳۹، بریتانیا ۳۰ هزار سرباز در فلسطین جمعآوری کرد. روستاها از هوا بمباران شدند، مقررات منع آمدورفت اعمال شد، خانهها تخریب و بازداشتهای اداری و قتلهای فجیع گسترده شد. بریتانیا همزمان با سرکوب فلسطینیان، به تقویت یهودیان کمک میکرد و در عین حال آنها را از دیگر نقاط جهان به فلسطین کوچاند. بریتانیاییها با جامعه مهاجران یهودی همکاری نزدیکی داشتند. تا سال ۱۹۴۷، جمعیت یهودیان به ۳۳ درصدِ فلسطین افزایش یافت؛ اما آنها تنها شش درصد از زمین را در اختیار داشتند. سازمان ملل قطعنامه ۱۸۱ را تصویب کرد که بر اساس آن خواستار تقسیم فلسطین به کشورهای عربی و یهودی شد. فلسطینیها این طرح را رد کردند؛ زیرا حدود ۵۶ درصد از فلسطین را به دولت یهود اختصاص میداد؛ از جمله بیشتر مناطق حاصلخیز ساحلی. در آن زمان، فلسطینیان مالک ۹۴ درصد فلسطین تاریخی بودند و ۶۷درصد از جمعیت آن را تشکیل میدادند. رویه سرکوب که بهجامانده از دوران قیمومیت انگلیس است، اکنون نیز در قالبی دیگر ادامه دارد.
ج- توافق ابراهیم و بر هم خوردن معادلات
تردیدی نیست که پیشبینی تحولات خاورمیانه دشوار است و نمیتوان گفت روند تحولات به کدامسو میرود. اما یکی از نقاط عطف در خاورمیانه «توافق ابراهیم» در سال 2020 بود که بین اسرائیل با امارات و بحرین منعقد شد و سپس مراکش و سودان هم به آن اضافه شدند و میرفت که عربستان را هم دربر بگیرد. اعراب که طی سالهای گذشته کموبیش با اسرائیل ارتباطات پنهانی داشتند، اما این ارتباطات با این توافق شکل علنی به خود گرفت. این توافق چند پیامد مهم داشت:
یکم) به لحاظ اقتصادی روابط اسرائیل با کشورهای طرف توافق ابراهیم افزایش مییافت. تا پیش از این توافق، حجم کل تجارت اسرائیل با اعراب حدود یک میلیارد دلار بود اما بعد از این توافق، فقط با امارات به حدود یک میلیارد دلار رسید.
دوم) با این توافق، پیوندهای سیاسی اسرائیل با اعراب حاشیه خلیجفارس وارد مرحله جدیدی میشد. اگر تا پیش از این توافق، کشورهای مصر و اردن پس از جنگهای طولانی با اسرائیل توافقاتی منعقد کرده بودند اما توافق ابراهیم از جنس دیگری بود. این توافق (برخلاف توافقهای مصر و اردن با اسرائیل) در فضای جنگی حاصل نشده بود بلکه برخاسته از ضرورتهای اقتصادی-سیاسی (ژئوپولیتیک) و همراهی غرب (بهویژه ایالاتمتحده) بود. اما این پیوند سیاسی با اعراب تبعات دیگری هم داشت: یکی، حضور اسرائیل در جنوب ایران و همسایه شدن با ما بود و دیگری، به حاشیه راندن آرمان فلسطین. در حقیقت، اعراب با این رابطه قصد ارسال این پیام را به فلسطین داشتند که «فلسطین دیگر آرمان اعراب نیست؛ بهتر است با دولت عبری کنار بیایید».
سوم) این توافق البته پیامدهای امنیتی هم داشت. در صورت عقبنشینی آمریکا از خاورمیانه، امارات و دیگر کشورهای عربی به دنبال جایگزینهای امنیتی بودند. به این ترتیب، اسرائیل بهترین گزینه برای همکاریهای نظامی بود و شرکتهای تسلیحاتی اسرائیلی در تلاش برای افزایش صادرات خود به منطقه بودند. در اینجا دو پرسش اساسی پیش میآید: 1- چرا اعراب به دنبال فاصله گرفتن از فلسطین بودند؟ 2- چرا اسرائیل به دنبال حضور هرچه بیشتر در منطقه است؟
در پاسخ به پرسش اول میتوان گفت که طی هفت دهه گذشته اعراب از تنشهای مداوم میان فلسطین و اسرائیل خسته شدهاند. آنها به دنبال فضایی برای مانور بیشتر و تاثیرگذاری بر بازیگران فروملی در سرزمینهای فلسطینی بودند. افزون بر این، کشورهای مهم عربی همچون امارات و عربستان بر اساس سند چشمانداز ملی خود «اقتصاد» را برتر از «ایدئولوژی» و «امنیت» قرار داده و به دنبال مدیریت تنشهای منطقهای بوده و هستند. چنین بود که عربستان در یمن به آتشبس دست یافت و سفارت خود را در ایران افتتاح کرد تا بتواند فرآیند تحول در اقتصاد و رسیدن به اهداف سند چشمانداز 2030 را جلو ببرد و امارات هم ضمن همکاری با نیروهای فرامنطقهای، نیمنگاهی نیز به ایران دارد و میکوشد اسباب آزار همسایه پارسی خود نشود.
پرسش دیگر این است که چرا اسرائیل به دنبال فعال شدن در منطقه و نزدیکی با کشورهای شمال و جنوب ایران است؟ استراتژیستهای اسرائیلی بر این باور بودند که اسرائیل جزیره کوچکی در میان دریای مسلمانان عربِ متخاصم است و برای یافتن متحدان، بهتر است به کشورهای غیرعرب خارج از منطقه نظر داشته باشد. بر همین اساس، در آن زمان ایران و ترکیه در زمره متحدان اسرائیل محسوب میشدند و راه فراری برای محاصره این کشور فراهم میکردند. اما پس از انقلاب ایران و با فروپاشی این ائتلاف، ترکیه همچنان بهعنوان متحد باقی ماند؛ اما کشورهای منطقه قفقاز جایگزین ایران در این استراتژی شدند. از آنجا که سرزمینهای اشغالی با جمعیت تقریباً هشتمیلیونی و وسعت ۲۰ هزار کیلومترمربعی فاقد عمق استراتژیک است، بنابراین این بازیگر عمق استراتژیک خود را در فضای خارج از منطقه پیرامونی خود میجوید.
پس از توافق ابراهیم، همسایگان متخاصم به همسایگان دوست تبدیل شدند و دیگر نیازی نبود که اسرائیل از آنها بترسد. به نظر میرسید پس از این توافق، اسرائیل به «فضای حیاتی» و «قدرت مانور» لازم دست یافته است زیرا از یکسو هم با کشورهای قفقاز همسایه شده و هم با پسرعموهای عرب. اکنون تنها خصم اسرائیل، گروههای شبهنظامی هستند که این رژیم را در محاصره خود قرار دادهاند. پس از توافق ابراهیم، اعراب در قاموس اسرائیل دیگر تهدید نبودند بلکه فرصتهایی بودند که میبایست آنها را شکار کرد. مغازله اعراب و اسرائیل دیری نپایید که «طوفانُالْاَقْصی» در 7 اکتبر 2023 برابر با 15 مهرماه 1402 تمام رشتهها را پنبه کرد. برای اولینبار در تاریخ اسرائیل بود که یک گروه شبهنظامی فلسطینی (حماس) یک عملیات ترکیبی هوایی، دریایی، زمینی تمامعیار علیه اسرائیل انجام داد و وارد عمق سرزمینی این رژیم شد. اگرچه این عملیات با گروگانهایی همراه بود اما نتیجهاش ویرانی تمامعیار غزه و تلفات انسانی عظیم آن طی شش ماه کارزار نظامی اسرائیل بود، بهگونهای که آن را بزرگترین عملیات ویرانگرانه قرن 21 نامیدهاند. «طوفانُالْاَقْصی» باعث شد عربستان زیر فشار افکار عمومی، عادیسازی رابطه با اسرائیل را به حال تعلیق درآورد، هرچند تعاملات پنهانی میان اعراب و اسرائیل همچنان وجود دارد. حملات مداوم اسرائیل به غزه باعث فعال شدن جبهه مقاومت شد و انصارالله یمن (معروف به حوثیها)، کتائب حزبالله عراق و گروههای مشابه، حزبالله لبنان وارد کارزار درگیری با اسرائیل شدند. بحران چنان دامنهدار شد که برخی از سرریز بحران غزه به سایر بخشهای خاورمیانه سخن میگفتند. در نهایت، در 13 فروردینماه 1403 اسرائیل بخشی از سفارت ایران را هدف قرار داد تا هم از فشار داخلی بگریزد و هم توجهات را از داخل به بیرون معطوف کند. این حمله باعث شد تعدادی از فرماندهان ارشد ایرانی جان خود را از دست بدهند. دیگ جوشان بحران در خاورمیانه در حال «غلغل کردن» است. به دنبال این حمله بود که ایران در 26 فروردینماه 1403 با دهها فروند موشک و پهپاد به اسرائیل پاسخ داد. با این حال، برخی گمانهزنیها نشان میدهد که احتمالاً مسئله غزه وارد مرحله جدیدی شود. برخی از آتشبس سخن میگویند و برخی از کنار شدن حمله به رفح. با این حال، تهدیدِ تشدیدِ بحران هنوز وجود دارد.
نتیجهگیری: آیا میتوان به صلح امید داشت؟
شاید اغراق نباشد اگر منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا (MENA) را «جزیره بیثباتی» بنامیم. در این منطقه دولتها در کنار گروههای فروملی به دنبال هویتجویی هستند. خاورمیانه تنها محدود به چند کشور عرب حاشیه خلیجفارس نیست بلکه طیف گستردهای از کشورها را شامل میشود که سطح توسعه هر یک با دیگری متفاوت است. در این میان، امارات و عربستان در کنار قطر و عمان توانستهاند فضای اقتصادی بهتری نسبت به دیگر پسرعموهای عرب خود داشته باشند. نباید فراموش کرد که نابرابری اقتصادی، بحران هویت و عدم توازن در این منطقه باعث شکلگیری گروههای فروملی شد که اینها هم طیف گستردهای را شامل میشوند: از جریانهای مقاومت در عراق و یمن و لبنان تا گروههایی مانند داعش و القاعده و طالبان که بخشهایی از منطقه را تارومار کردند. این دیگ جوشان سر آرامش نخواهد داشت و منطقه به صلح نخواهد رسید مگر اینکه: 1- مسئله فلسطین در درون جهان اسلام حلوفصل شود تا به این وسیله، به اسرائیل لگام زده شود، 2- دولتهای منطقه از حمایت از گروههای فروملی دست بردارند تا این گروهها در فرآیند داخلی کشورهای خود جذب و وارد روندهای سیاسی شوند و 3- اولویت به اقتصاد داده شود، نه ایدئولوژی و امنیت، تا به این وسیله هم نابرابریهای اقتصادی مرتفع شود و هم بتوان دست به یک همکاری منطقهای در راستای صلح و ثبات زد.
* منابع در دفتر مجله موجود است.