انتظارات سرخورده
نارساییهای علم اقتصاد
دوران پس از بحران مالی ۲۰۰۸-2007 بایستی زمان موفقیت علم اقتصاد میبود. درسهای برگرفته از دهه ۱۹۳۰ مانع سقوط نظام مالی و تجارت جهانی شد و باعث شد روند نزول بسیار کوتاهتر و خفیفتر از رویداد «رکود بزرگ» باشد. اما با وجود اینکه روشهای درمانی سیاستی مفید واقع شدند تداوم غفلت علم اقتصاد از چرخه تجارت مورد انتقاد قرار گرفت. این خبر نهتنها برای رشته اقتصاد بلکه برای همگان ناخوشایند است.
دوران پس از بحران مالی ۲۰۰۸-2007 بایستی زمان موفقیت علم اقتصاد میبود. درسهای برگرفته از دهه ۱۹۳۰ مانع سقوط نظام مالی و تجارت جهانی شد و باعث شد روند نزول بسیار کوتاهتر و خفیفتر از رویداد «رکود بزرگ» باشد. اما با وجود اینکه روشهای درمانی سیاستی مفید واقع شدند تداوم غفلت علم اقتصاد از چرخه تجارت مورد انتقاد قرار گرفت. این خبر نهتنها برای رشته اقتصاد بلکه برای همگان ناخوشایند است.
هدف کسانی که اقتصاد کلان را مطالعه میکنند آن است که گرههای اقتصاد را درک کنند و تشخیص دهند دولت چه زمانی باید مداخله کند. این کار ساده نیست. روند نزولی و رکود اقتصاد همیشه یک عامل آزاردهنده جدی بوده است اما به اقتصاددانان دادههای کافی نمیدهد که به تحلیلهای آماری بپردازند. تشخیص و تمایز تلاطمات کوتاهمدت از تحولات اقتصادی ساختاری ناشی از تغییرات جمعیتی یا فناوری کاری دشوار است. بسیاری از اقتصاددانان کلاسیک بر این باور بودند که اقتصاد کلان اصلاً نیازی به پایش و نظارت ندارد.
در اوایل قرن بیستم برخی اندیشمندان تلاش میکردند راهی برای درک بهتر نقش پول در اقتصاد و آسیبهای ناشی از سوءمدیریت آن بیابند. رکود بزرگ افراد طرفدار علم عدم مداخله را به عقبنشینی وادار کرد. جان مینارد کینز رکودها را نتیجه کاهش تقاضا در اثر تغییر رفتار پسانداز و سرمایهگذاری میدانست. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم دولتها با شور و اشتیاق فراوان از سیاستهای پولی و بودجهای برای حفظ اشتغال کامل استفاده میکردند.
با این حال رویکرد غیرمنعطف کینزی هیچگاه به مذاق اقتصاددانان کلاسیکمحور خوش نیامد. میلتون فریدمن (Milton Friedman) و آنا شوارتز (Anna Schwartz) در سال ۱۹۶۳ کتاب «تاریخ پولی ایالات متحده» را منتشر و نظریه پولگرایی قبل از دوران رکود بزرگ را زنده کردند. طبق این نظریه ثبات پولی میتواند تمام نابسامانیهای اقتصاد کلان را ترمیم کند. اقتصاددانان دیگر از جمله ادموند فلپس (Edmonf Phelps) و رابرت لوکاس (Robert Lucas) متوجه شدند مردم یاد میگیرند تغییرات سیاستی را پیشبینی و رفتار خود را با آن سازگار کنند. طبق پیشبینی آنها وجود یک محرک پایدار در نهایت به تورم سرعت میدهد. رشد افسارگسیخته قیمتها در دهه ۱۹۷۰ گواهی بر ادعای آنها بود.
طرفداران کینز در سالهای بعد دوباره گرد هم آمدند. آنها با الهام از نظرات منتقدان مدلهای نئوکینزی را ساختند که مبنایی برای اکثر پیشبینیهای جدید شد. ترکیب نظریات کینزی و نئوکلاسیک رویکرد جدیدی را برای مدیریت چرخه تجارت پدید آورد. این وظیفه به بانکداران مرکزی محول شد و آنها وعده دادند تورم را مهار کنند. این رویکرد که در سراسر جهان پذیرفته شد موثر افتاد. دوران نزول تناوب و شدت کمتری پیدا کرد، تورم اندک و باثبات شد و دورههای انبساط طولانیتر شد.
اما همه چیز به خوبی پیش نرفت. بسیاری از اقتصاددانان نئوکلاسیک اجماع نئوکینزیها را رد و بر روی روشهای جدید کار کردند. برخی از این الگوها به همان نظریه کلاسیک برمیگشت که بیان میکرد تلاطمات طبیعی هستند و نیازی به مداخله ندارند. این نظریه گاهی اوقات به نتایج عجیب و غریب میانجامید. به عنوان مثال آنها میگفتند کاهش تورم در اوایل دهه ۱۹۸۰ تقریباً هیچ ارتباطی با سیاست پولی ندارد. اگرچه بانکداران مرکزی نسبت به این کارها بیتوجه بودند نظریهپردازان آن توانستند در علم اقتصاد و در میان سیاستمداران محافظهکار جایگاهی برای خود به دست آورند و حتی جایزه نوبل اقتصاد را از آن خود سازند.
نئوکینزینها دردسرهای خود را داشتند. آنها برای قانع کردن منتقدان مدلهای ریاضیاتی بیشتری ساختند تا نشان دهند چگونه تصمیمات افراد منطقی و آیندهنگر میتواند در مجموع باعث ایجاد روند نزولی و رکود شود. این پروژه بسیار آرمانگرا بود. مردم اغلب منطقی نیستند و اقتصادی که آنها را به عنوان مجموعهای از افراد یکسان در نظر بگیرد نمیتواند رفتار جمعی آنها را پیشبینی کند. مدلها آنقدر پیچیده و کامل بودند که تقریباً میشد آنها را برای هر وضعیتی به کار برد. آنها میتوانستند ویژگیهای اقتصاد را تکرار کنند اما این تکرار نمیتوانست به درک چرایی وقوع این ویژگیها کمک کند.
شکاف بین اقتصاددانان نئوکلاسیک و نئوکینزی همچنان باقی ماند. همانگونه که پل رومر (Paul Romer) در مقالات اخیر خود اشاره کرد اردوگاههای رقیب نتوانستند با پذیرش واقعیتها اختلافات خود را رفع کنند یا حتی مودبانه به بحث و مناظره بنشینند. شاید چنین تصور شود که وجود نظریههای مختلف چرخه تجارت باعث میشود اقتصاددانان کلان فروتنی بیشتری پیدا کنند اما چنین نشد. به گفته پروفسور لوکاس این احتمال وجود نداشت که هر دو گروه بپذیرند «مشکل اصلی در جلوگیری از رکود حل شده است».
بازگشت علم کسالتآور اقتصاد
ثابت شد هرگاه اجماعی وجود دارد به خاطر هدایت غلط است. اقتصاددانان کلیه ایدئولوژیها، از حذف مقررات مالی در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ استقبال کردند. مقالات اندیشمندانی مانند هایمن مینسکی (Hyman Minsky) و چارلز کیندلبرگر (Charles Kindleberger) در مورد زیادهروی مالی که پس از بحران مالی جانی دوباره گرفته بودند زیر گرد و غبار پوشانده شدند. راگورام راجان (Raghuram Rajan) استاد دانشگاه که بعدها به ریاست بانک مرکزی هند رسید در یک سخنرانی خطاب به بانکداران مرکزی در سال ۲۰۰۵ نسبت به ریسکهایی هشدار داد که در نظام مالی ایجاد میشوند. اما کسی گفتههایش را جدی نگرفت.
از زمان بحران مالی تاکنون پیشرفتهایی حاصل شده است. پژوهشهای جدید، دیدگاههای قدیمی در مورد موضوعاتی از نقش مناسب سیاست بودجه و ریسکهای مرتبط با جریانهای بزرگ مالی گرفته تا رابطه بین بیکاری و تورم را زیر سوال بردند. اما علم اقتصاد همچنان در جایگاهی خطرناک و ناپایدار قرار دارد. رویکرد اقتصاد کلان که مورد علاقه اقتصاددانان بانکهای مرکزی، آژانسهای مقرراتی و وزارتخانههای دارایی است در دهه گذشته بارها و بارها در تشخیصهای خود دچار اشتباه شد. به عنوان مثال این رویکرد پیشبینی میکرد که بازارهای کار به سرعت درمان میشوند. آنها ریسکهای هدفگیری نرخ پایین تورم را دستکم میگرفتند. به نظر میرسد پیدایش یک پارادایم جدید رویدادی در آینده دور باشد. همچنین امید نیست که اقتصاددانان بتوانند اختلافات خود را برطرف سازند. اگر قرار باشد علم اقتصاد کلان نفوذ و اثرگذاری خود را حفظ و خسارات ناشی از بحران بعدی را محدود کند، لازم است وعدههای معرفتشناسانه خود را مهار کند چراکه اقتصاددانان حداقل یک چیز را آموختهاند: «همیشه بحران دیگری وجود دارد.»