نوسازی برند
محمد بنسلمان از جان فوتبال چه میخواهد؟
چند لحظه به این گزاره فکر کنید؛ مدیرعامل جوان شرکتی خانوادگی با دهها سهامدار شامل پسرعموها و دخترعموهای بیشمار که درآمد خالص چندصد میلیارددلاری از تکمحصول «سوگلی»اش دارد، یکشبه تصمیم گرفته وابستگی دهها سالهشان به محصول درآمدزا را کم کند و پول خانواده را به پای پروژههای نو بریزد. او که مدتی است به سهامداران شرکت هشدار داده که باید در مورد داراییهایشان شفافیت به خرج دهند، خرجها را محدود کرده، پرچم نوگرایی برداشته و کمپین ضدفساد به راه انداخته. کسی چندان گرد و خاک جوانک تازهکار را جدی نمیگیرد، تا اینکه او عموزادههای ازخودراضی را به هتل ریتز کارلتون ریاض دعوت میکند، بگیروببند راه میاندازد و گوشی را به دست آن طبقه قدیمی تجاری میدهد که «زمانه تغییر کرده، بازی عوض شده و حالا همه باید در زمین من بازی کنند». نام یکی از پسرعموهای مولتیمیلیاردر به دلیل عدم شفافیت در درآمدهایش از فهرست پولدارهای فوربس حذف میشود. او را که جت اختصاصیاش همیشه حاضر به پرواز بوده، ممنوعالخروج میکنند. 20 درصد از سهام هلدینگ شخصی عظیمش را به پسرعموی جوانش واگذار میکند و پروژه بزرگش (ساخت بزرگترین آسمانخراش جهان در ریاض که در حال ساختنش بود)، متوقف میشود. تصویر ساختمان نیمهکارهای که قرار بود روزی سر بر آسمان بساید، حالا یادآوری میکند که اولویتهای «شرکت» عوض شده و «امبیاس» (Mohammed Bin Salman) پروژههای بزرگ جدیدتری در سر دارد که جاهطلبانهترین آنها «نئوم» است؛ شهر جدید آیندهنگر که حاکم جوان در دل صحرا و نزدیک دریای سرخ میسازد.
پیام به شکلی واضح دریافت میشود: پادشاهی قدیمی محافظهکار اسلامی که از راه درآمدهای نفتی خود روزگار میگذراند و در عین حال محتاطانه در خزانههای امن ایالاتمتحده سرمایهگذاری میکرد و با قراردادهای پرسود دولتی مشغول بود، باید «تغییر» کند. این داستان راه جدید «شرکت سعودی» است که محمد بنسلمان، پسر 37ساله پادشاه و ولیعهد تامالاختیار پدر در حال نوشتن آن است؛ همان که کتاب قوانین خانوادگی را پاره کرده تا کتابی جدید بنویسد.
این روزها محمد بنسلمان در حالی تخت گاز در رالی تنوعبخشی به اقتصاد وابسته به نفت عربستان سعودی میراند که پشتش به کوهی به اسم PIF گرم است؛ Public Investment Fund یا «صندوق سرمایهگذاری عمومی» با سرمایه حدود 700 میلیارددلاری حاصل از درآمدهای نفتی که ماموریت دارد کسبوکار تجاری قدیمیشده خانوادگی را متحول کند. او عملاً با نشستن بر رفیعترین نقطه این صندوق، دولت و مدیران کشور را دور زده و با حبابی از قدرت و ثروت، تمام عربستان را در بر گرفته است. این صندوق البته قدمتی چندیندههای دارد؛ PIF در سال 1971 به عنوان بخشی از وزارت دارایی تاسیس شد که کارش اعطای وام برای توسعه اقتصاد بود و درصد قابل توجهی از بازار سهام عربستان سعودی را هم در اختیار داشت، اما در خارج از کشور کمتر شناخته میشد تا اینکه در مارس 2015، این صندوق «دوباره متولد شد» و تحت مدیریت مستقیم MBS قرار گرفت.
از سال 2017 که MBS پسرعموی بزرگترش را کنار زد و وارث تاج و تخت شد، اندازه «صندوق سرمایهگذاری عمومی» با تزریق پول بیشتر از بانک مرکزی عربستان و البته عرضه اولیه سهام غول نفتی دولتی یعنی «آرامکو» دو برابر شده است. حالا دیگر مراکز قدرت مالی سابق عربستان مانند وزارت دارایی، وزارت اقتصاد و بانک مرکزی در سایه «صندوق سرمایهگذاری عمومی» چون جمع مورچگان در سایه یک کوه هستند.
PIF در این پنجسال چنان رشد کرده که دستکم چهار درصد سهام غولی به نام «اوبر» را خریده، سهام ممتاز شرکت خودروسازی الکتریکی لوسید موتورز را به عنوان نمونهای از چگونگی رشد صنایع و درآمدهای غیرنفتی در اختیار گرفته، سرمایهای 200 میلیوندلاری به ورزش گلف تزریق کرده و باشگاه فوتبال نیوکاسل یونایتد در انگلیس را هم تحت تملکش درآورده است.
این صندوق همچنین بخشی از کنسرسیوم تحت رهبری تد بولی (که باشگاه لندنی چلسی را در سال 2022 خریداری کرد) بهشمار میآید. PIF در داخل کشور هم بیشترین تاثیر را گذاشته و اقتصاد عربستان را با برند خود متحول کرده است؛ ایجاد بیش از 80 شرکت جدید، خلق بیش از 500 هزار شغل مستقیم یا غیرمستقیم با دستکم 40 میلیارد دلار سرمایهگذاری داخلی سالانه در بخشهایی مانند املاک و مستغلات و گردشگری لوکس، تنها بخشی از اقدامات این صندوق است.
تمام این اقدامات در کنار کنترل جریان نفت، سیاست، امنیت و امور داخلی، همراه با زندانی کردن منتقدان و خاموش کردن صداهای مستقل، محمد بنسلمان را به حاکم واقعی عربستان تبدیل کرده است که حالا نفوذ بیشتری در صحنه جهانی هم دارد. مقامات غربی هم دقیقاً همین را میخواهند؛ جوانی با ایدههای بزرگ که کشوری با اقتصاد باثبات و پولهای فراوان را اداره میکند؛ پولهایی که به کاهش تورم و سرازیر کردن سرمایه به اقتصاد جهانی کمک کند.
محمد بنسلمان که به گفته خودش به کارآفرینان حوزه فناوری مانند استیو جابز و مارک زاکربرگ به عنوان الگو نگاه میکرد و بارها گفته بود قصد دارد اندیشههای کارآفرینی آنان را در اقتصاد روبهرشد و تحولات پیشروی عربستان به کار بندد، از «صندوق سرمایهگذاری عمومی» به عنوان یک ابزار کلیدی استفاده کرد تا پس از حذف بوروکراسی شلخته و سنتزده رایج در کشور، عربستان سعودی جدید را شبیه یک «استارتآپ فناوری» بنا کند. زمانی که MBS با همکاری یاسر الرمیان، بانکدار سعودی سند «چشمانداز 2030» را برای بازنگری در اقتصاد عربستان و پایان دادنش به اتکای نفت ارائه کرد، PIF در خط مقدم این اقدامات اصلاحی قرار داشت. اجرای اصلاحات در بازار سرمایه، رفع موانع سرمایهگذاری خارجی و خصوصیسازی شرکتهای دولتی از مهمترین اقدامات اولیه بنسلمان در این صندوق بود. بر اساس چشمانداز 2030، داراییهای PIF تا آن سال به بیش از دو تریلیون دلار خواهد رسید تا آن را به بزرگترین صندوق سرمایهگذاری مستقل جهان تبدیل کند. ماموریت «صندوق سرمایهگذاری عمومی» روشن است: فعال کردن و تراکم بخشیدن به بخش خصوصی، ایجاد بازدهی در سطح جهانی، بومیسازی مشاغل نوین و تسریع انتقال دانش به کشور. اندرو لبر، پژوهشگر دانشگاه هاروارد که بر اقتصاد سیاسی در خاورمیانه تمرکز دارد، میگوید: «مقامات سعودی میخواهند روح سرمایهداری را در میان مردم القا کنند، اما لزوماً خواهان یک بخش خصوصی قوی و مستقل هم نیستند.» و این دقیقاً کارکرد PIF را نشان میدهد: کاری که دولت (صندوق سرمایهگذاری عمومی) انجام میدهد، نگاه به سرمایهگذاریهای خاصی است که آنقدر جدید یا بزرگ هستند که بخش خصوصی نمیتواند برای ورود به آنها ریسک کند: «اگر با PIF میتوانیم مستقیماً در شرکتهای خاصی سرمایهگذاری کنیم، چرا باید با عموزادههای وراج و شرکتهای خانوادگی منسوخشان چانه بزنیم؟»
کارکرد صندوق سرمایهگذاری عمومی در فوتبال چگونه است؟
تیم ملی عربستان با حضور در جامهای جهانی و کسب عناوین ملی و باشگاهی آسیایی همیشه یک قدرت برتر فوتبال در منطقه به حساب میآمده. بازی درخشان آنها برابر آرژانتین قهرمان در جام جهانی قطر و البته آمار باشگاههایی مانند الهلال در لیگ قهرمانان آسیا نشان از بزرگی و البته پتانسیل بالای فوتبال این کشور برای یک تغییر اساسی و تبدیل شدن به یک نیروی جهانی دارد که در صورت موفقیت، هم چشمانداز فوتبال محلی در غرب آسیا و شمال آفریقا را دگرگون میکند و هم کفه ترازو را به نفع این کشور که سنتگرایی و تکمحصولی بودن از مهمترین ویژگیهایش بوده تغییر میدهد. این راهی برای تنوع بخشیدن به اقتصاد عربستان به دور از نفت و همچنین بهکارگیری «ابزار قدرت نرم» است که از طریق آن میتوان اعتبار بینالمللی ایجاد کرد. انتقال کریستیانو رونالدو به النصر در زمستان گذشته کاری کرد تا این تیم شهر ریاض از میامی گرفته تا بمبئی و ملبورن در سرخط اخبار قرار گیرد و حالا با پیوستن جمعی دیگر از ستارههای بزرگ و کوچک به تیمهای عربستانی که در فوتبال آسیا و آفریقا بیسابقه است، جدی بودن برنامههای محمد بنسلمان برای اجرای اصلاحات گستردهاش بیشتر نمایان میشود. امروز پیراهنهای النصر و الاتحاد با نامهای رونالدو و بنزما در سراسر جهان دیده میشوند و با توجه به اینکه حق پخش لیگ برتر عربستان به 36 منطقه خارج از کشور فروخته شده، بازیهای ستارههای محبوب در سراسر دنیا پخش خواهد شد و این چیزی است که هیچ یک از همسایگان عربستان سعودی یارای رقابت با آن را ندارند.
اما پروژه فوتبالی MBS چگونه کار میکند و باشگاههای عربستانی این همه پول را از کجا آوردهاند؟ ماجرا از این قرار است که بخشی از آن ثروت عظیم انباشتهشده در صندوق سرمایهگذاری عمومی (PIF) که نزدیک به 700 میلیارد دلار است، برای توسعه فوتبال و لیگ برتر عربستان هزینه میشود؛ چهار باشگاه بزرگ کشور (که رقبای سنتی هستند و داربیهای بزرگ بین آنها همواره دیدنی و سرشار از هیجان بوده) شامل دو تیم از جده (الاتحاد و الاهلی) و دو تیم پایتخت (الهلال و النصر) تبدیل به یک «نهاد شرکتی» میشوند و سرمایه لازم را برای ادامه فعالیت کهکشانیشان، از صندوق سرمایهگذاری عمومی دریافت میکنند. این چهار باشگاه بزرگ به همراه دیگر باشگاههای حاضر در لیگ حرفهای عربستان به عنوان بخشی از پروژه MBS برای کمک به پیشرفت ورزش در کشور، خصوصی میشوند تا کمک کنند لیگ عربستان در میان 10 لیگ برتر جهان قرار گیرد. تخمین زده میشود صندوق سرمایهگذاری عمومی با در اختیار گرفتن 75 درصد از سهام النصر، الهلال، الاهلی و الاتحاد بودجهای بیش از یک میلیارد دلار در هر فصل برای تامین مالی قراردادها، نقل و انتقالات و توسعه لیگ برتر به این نهاد شرکتی چهارباشگاهی پرداخت کند. منطق پشت این تصمیم برای حمایت ویژه از این چهار باشگاه هم چنین است: الهلال و النصر دو باشگاه بزرگ در پایتخت هستند و دو باشگاه دیگر دو باشگاه بزرگ جده، دومین شهر بزرگ کشورند که هوادارانی پرشور و بیشمار دارند. بنابراین رقابت داربیگونه بین این دو شهر بزرگ و این چهار تیم پرطرفدار، لیگ را داغتر خواهد کرد. البته باشگاههای دیگر لیگ برتر هم از تامینکنندگان مالی کهکشانی دیگری همچون آرامکو و نئوم ارتزاق خواهند کرد. القادسیه، بزرگترین باشگاه در شرق عربستان که بیشتر ذخایر نفتی کشور را در دل خود دارد، از سوی آرامکو پشتیبانی خواهد شد و کمک خواهد کرد تا کل این پروژه، بنسلمان و اصلاحاتش را به یک هدف نهایی برساند؛ تحقق یکی از بندهای چشمانداز استراتژیک 2030 عربستان سعودی یعنی «میزبانی جام جهانی 2030».
چرا پروژه لیگ حرفهای عربستان با تجربههای مشابه دیگر متفاوت است؟
بسیاری از کشورهای دنیا و حتی همین منطقه غرب آسیا تجربههای مشابهی را مانند آنچه امروز در فوتبال عربستان اتفاق میافتد داشتهاند. از همسایههای کوچک عربستان یعنی امارات و قطر که جام جهانی را برگزار کرد گرفته تا چین و ایالاتمتحده، همگی با برنامههای فوتبال پرزرقوبرقشان سالهاست که ستارههایی را به لیگهای خود میبرند و مردم را مدتی سرگرم میکنند. اما چرا پروژه لیگ حرفهای عربستان با تمام اینها متفاوت است؟ یکی از مهمترین دلایل اینجاست: باشگاههای عربستانی، برخلاف همتایان خود در اروپا، آسیا و آمریکا به قوانین بازی جوانمردانه مالی که از سوی اتحادیههای منطقهای فوتبال وضع شده و قدرت خرج کردن یک باشگاه را محدود میکند، مقید نیستند. بنابراین میتوانند بدون نگرانی از نظارت نهادهای منطقهای، قراردادهای بزرگ امضا کنند. از سوی دیگر، با اینکه باشگاههای فوتبال در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکای جنوبی بهطور «ارگانیک» و با تغذیه از جوامع و استعدادهای محلی رشد کردهاند و همچنان نیز بزرگ میشوند، اما «تجاریسازی»، فرصتهای جدیدی را خلق کرده و موجب تشکیل عدم تقارن در فوتبال شده است بهطوریکه امروز باشگاههایی که با سقوط از لیگ برتر انگلیس مبارزه میکنند (مثل نیوکاسل دو سال قبل) یا چلسی و لیورپول متاثر از رکود اقتصادی جهانی حالا میتوانند با تکیه بر پولهای سرازیرشده از عربستان، از باشگاههای اروپایی دیگر هم پیشی بگیرند و فرصت بازی در لیگ قهرمانان اروپا را که برایشان میلیونها یورو پاداش به همراه دارد به چنگ آورند.
در غرب آسیا در تجربههایی مشابه، قطر و امارات به دنبال ستارههایی مانند گابریل باتیستوتا، روماریو و پپ گواردیولا در دهه اول قرن جاری بودند، اما هیچکدام از آن خریدها، حتی مثلاً خرید ژاوی به عنوان بازیکن و سپس سرمربی باشگاه السد قطر، تاثیر شگرفی مانند تاثیر خرید رونالدو توسط النصر را در خارج از زمینهای فوتبال ایجاد نکرد. یا در نمونهای مشابه، آوردن دیهگو مارادونای افسانهای به عنوان سرمربی باشگاه الوصل امارات (سال 2011 تا 2012) هم نتوانست نگاه جهانیان را به لیگ امارات معطوف کند. حالا هر دو این لیگها (قطر و امارات) از نظر عملکرد در رقابتهای قارهای و کیفیت منطقهای دچار رکود شدهاند و در صورت ادامه روند فعلی، در سایه همسایه بزرگتر خود محو خواهند شد. عربستان سعودی یک پایگاه فوتبالی بزرگ و عمیق دارد که میتواند به آن اتکا کند. به عنوان مثال الاتحاد فصل گذشته میانگین 40 هزار نفر تماشاگر برای هر بازی داشت، در حالی که کل تماشاگرانی که در فصل گذشته بازیهای لیگ قطر را از نزدیک تماشا کردند 260 هزار نفر بودند که یکدهم کل تماشاگران لیگ عربستان سعودی است. عربستان باشگاهی مانند الهلال دارد که در حال حاضر یکی از 10 باشگاه برتر جهان در توئیتر با بیشترین تعداد فالوئر است و همین پایگاه اجتماعی شگرف به ترویج صنایع دیگر مانند گردشگری هم کمک میکند.
کمی دورتر از غرب آسیا که کشورهای عرب آفریقایی قدرتهای سنتی مانند مصر، مراکش و الجزایر را تشکیل دادهاند هم چنین پتانسیلی وجود ندارد. در حالی که سوپراستارهایی از شمال آفریقا مانند محمد صلاح در لیورپول و اشرف حکیمی در پاریسنژرمن را میتوان در باشگاههای بزرگ اروپایی پیدا کرد، تعداد فزایندهای از همتیمیهای آنها در حال حاضر به لیگ عربستان لینک شدهاند یا مثل ریاض محرز (از منچسترسیتی به الاهلی) ماجراجویی تازهشان را شروع کردهاند. احمد قاضی و طارق احمد ملیپوشان مصری نقشهای کلیدی در قهرمانی الاتحاد در فصل گذشته داشتند و بازیکنانی از تیمهای ملی الجزایر و مراکش هم در لیگ عربستان بازی میکنند. با اینکه غولهای مصری مانند الاهلی و الزمالک یا ویداد مراکش دارای تاریخچه طولانی و پرافتخار و متکی به پایگاههای بزرگ هواداران در کشورهای خود هستند، اما به سادگی نمیتوانند با رقبای خود در شرق آفریقا رقابت کنند.
ماجراجویی فوتبالی محمد بنسلمان حتی با آنچه در دو سوی دیگر دنیا یعنی در چین و ایالاتمتحده آمریکا هم اتفاق میافتد فرق دارد. چینیها مدت زیادی تلاش کردند تا خود را به عنوان مقصدی برای همه ورزشها معرفی کنند. بعد از برگزاری المپیک 2008، آنها یک برنامه توسعه با بودجه نامحدود برای باشگاههایشان طراحی کردند و قراردادهایی نجومی با بازیکنان بزرگی هم بستند. آن زمان رئیسجمهور چین، شی جین پینگ، شخصاً پیگیر فرهنگسازی در لیگ فوتبال چین بود که مدتها از قمار و فساد رنج میبرد. دولت شرکتهای چینی را تشویق کرد تا به فوتبال پول تزریق کنند، استعدادهای خارجی را برای لیگ چین بخرند و حتی در باشگاههای اروپایی (مانند غولهای ایتالیایی اینتر و میلان) سرمایهگذاری کنند. همان روزها بود که پای ستارگانی امثال کارلوس تهوس 33ساله (که با درآمدی تقریباً 31میلیوندلاری در سال به پردرآمدترین فوتبالیست جهان تبدیل شد)، دیدیه دروگبا و نیکلاس آنلکا هم به آنجا باز شد، ولی این سه نفر کجا و بنزما و رونالدو کجا که حساب اینستاگرامش نزدیک به 600 میلیون دنبالکننده دارد و هر پستش برای افزایش فالوئرهای مجازی باشگاهش النصر کافی است. به همین دلیل، ورود ستارههای پا به سنگذاشته به لیگ فوتبال چین، هیچ ارزش ذاتی به محصول آنها اضافه نکرد و در نهایت هم بیشتر آنها به پایان دوران حرفهای خود رسیدند و نتوانستند به رشد کلی فوتبال در چین کمک کنند. یکی دیگر از چالشهای «لیگ چینی» این بود که دولت چین (با هدف بالا بردن کیفیت تیم ملی فوتبال) اصرار داشت تعداد بازیکنان چینی در هر تیم حفظ شود، اما تنها نتیجه این پافشاری، کاهش بیشتر تماشاگر بود. علاوه بر این، سرکوب فساد از سوی دولت چین و مبارزه با سرازیر شدن پولهای مشکوک شرکتهای مالک یا حامی تیمهای لیگ برتری که به جریمههای هنگفتی برای بینظمیهای مالی منجر شد، ضربهای بزرگ به پیکر لیگ فوتبال چین وارد آورد. از ابتدای سال 2017، دولت علاوه بر محدود کردن تعداد بازیکن خارجی برای هر تیم، قانون مالیات 100درصدی را بر نقل و انتقالات بینالمللی اعمال کرد و میزان دستمزد پرداختی به خارجیها را (که در بعضی موارد به یکدهم مبلغی که در ابتدا به آنها پرداخت میشد هم نمیرسید) به شدت کاهش داد تا به این ترتیب، ستارههای بزرگ از قطار چینی فوتبال پیاده شوند.
مقایسه پروژه فوتبالی MBS با لیگ حرفهای فوتبال ایالاتمتحده یا MLSا (Major League Soccer) هم خالی از لطف نیست؛ آمریکاییها که استاد بیبدیل در شکوفایی صنعتهای سرگرمی و فرانچایز کردن همه چیز بودند، ابتدا در دهه 1970 ستارگان پا به سنگذاشتهای همچون جرج بست، فرانتس بکن باوئر و البته پله بزرگ را به لیگ خود بردند، اما مشکل اساسی آنها، عدم تمایل مردم به خود فوتبال (یا ساکر به قول خود آمریکاییها) بود. آنجا ورزشهایی مانند راگبی و بسکتبال (با گردش چند صدمیلیاردی NFL و NBA)، بیسبال، تنیس و حتی هاکی روی یخ طرفداران بیشتری نسبت به فوتبال نسخه اروپایی داشت. بنابراین پروژهای که آمریکاییها در دهه 70 کلید زده بودند شکست خورد تا اینکه پس از اقبال نسبی مردم به فوتبال و رفتن ستارههایی مانند دیوید بکام، زلاتان آبراموویچ، وین رونی و دیگران به MLS، نسخه جدید لیگ آمریکایی به تدریج رشد کرد و بدون شک، حالا با ورود لیونل مسی به اینتر میامی همه چیز در آن لیگ به سطحی کاملاً جدید میرسد و لیگ فوتبال آمریکا از نظر ایجاد باشگاه و همچنین درآمدزایی گسترش مییابد. اما یکی از مشکلاتی که لیگ آمریکا در مقایسه با نسخه عربستانی دارد، ساختار مشخص و سقف محدود قرارداد بازیکنان است که به شکل مستقیم از یک الگوریتم مشخص که از سوی سازمان لیگ و فدراسیون فوتبال آمریکا طراحی و اجرا میشود تبعیت میکند؛ آنجا بازیکن با فدراسیون طرف است و نمیتواند هرچه دلش خواست بگیرد و باشگاه هم نمیتواند هرچه خواست به بازیکن بپردازد؛ حتی اگر نامش لیونل مسی باشد. دقیقاً به همین دلیل است که قرارداد مسی شامل اضافه شدن مشوقها و آپشنهای متعددی مانند حمایت مالی آدیداس و برندهای دیگر و حتی امکان مالکیت بخشی از سهام باشگاه اینتر میامی پس از پایان دوران بازی مسی برای تیم دیوید بکام است که به نظر میرسد این معامله را به نفع او شکل داده.
بنابراین، کار عربستانیها میتواند یک رویکرد متفاوت و کاراتر نسبت به نمونههای بالا باشد. در گذشته تمام باشگاهها در عربستان در اختیار دولت بودند، بنابراین هیچگاه مالکیت خصوصی فوتبال در عربستان وجود نداشت. اما حالا که باشگاهها تحت مالکیت صندوقها یا شرکتهای مختلف هستند (حتی اگر آن شرکتها دولتی یا شبهدولتی باشند)، دستکم حرکتی به سمت خصوصیسازی تلقی میشود یا حتی بتوان گفت این نوعی «ملیسازی» فوتبال است؛ چیزی شبیه یک فرانچایز متعلق به یک مالک مشخص به نام صندوق سرمایهگذاری ملی.
این سفری طولانی و سخت اما اجتنابناپذیر است، زیرا سازمان لیگ عربستان تحت نظارت PIF به رهبری MBS چشماندازی برای درآمد 120 میلیوندلاری برای فصل پیشروی لیگ برتر طراحی کرده که تا فصل منتهی به 2030 باید به 480 میلیون دلار در سال برسد. شاید گفتنش آسان باشد، اما فراموش نکنید همین چند ماه پیش بود که ایده به میدان رفتن فوقستارگانی همچون رونالدو و بنزما به صورت هفتگی در جده و ریاض جدی گرفته نمیشد، اما حالا آن رویا به واقعیت تبدیل شده. بله! فوتبال «فراپدیده»ای است که در آن هر نتیجهای ممکن است رقم بخورد و هر تغییری میتواند به سرعت رخ دهد؛ چه در داخل زمین و چه خارج از آن. و ولیعهد جوان و قدرتمند، این نکته را خوب فهمیده...
چرا ستارههای فوتبال به عربستان میروند؟
پاسخ ساده در مورد اینکه چرا فوتبالیستها به عربستان میروند «پول» است. بیشتر فوتبالیستها وقتی به نزدیکی سن بازنشستگی میرسند، برای تامین آیندهشان به لیگهایی آسانتر رو میآورند تا با تحمل فشار کمتر و کسب درآمد بیشتر از چیزی که عرف بازار نقل و انتقالات برایشان ارزشگذاری میکند، عصایی برای روزهای پیری و کوریشان دستوپا کنند. بنابراین، به حداکثر رساندن درآمد میتواند اولویت بالاتری نسبت به رقابت سخت برای کسب جامهای بیشتر برای آنها باشد. برای نمونه گفته میشود کریم بنزما با بازی در لیگ عربستان سالانه ۱۰۰ میلیون دلار درآمد خواهد داشت (۸۰ میلیون دلار بیشتر از درآمدی که در رئالمادرید متمول و کهکشانی داشت). با این حال، طرفداران فوتبال و به ویژه رسانههای اروپایی چندان دل خوشی از رویکرد جدید عربستان به فوتبال ندارند. دلیلش هم کاملاً مشخص است؛ شاهزاده با این کار دارد خونشویی میکند. بعد از اینکه در سال 2018 جمال خاشقجی روزنامهنگار منتقد سعودی که برای واشنگتنپست مینوشت، در کمین یک جوخه 15نفره در کنسولگری عربستان در استانبول گرفتار آمد و قطعهقطعه شد، آژانسهای اطلاعاتی تایید کردند که این کار با نظارت و دستور مستقیم MBS انجام شده است. پاسخ جهان به این جنایت، محکومیت کامل بود. اما دیری نپایید که درهای لیگ برتر انگلیس به روی دلارهای صندوق سرمایهگذاری عمومی عربستان (PIF) که بهوسیله محمد بنسلمان اداره میشود باز شد و او مالکیت باشگاه لیگ برتری نیوکاسل را در انگلیس به دست آورد. حالا هم که موج تازهای از پیوستن ستارهها از باشگاههای بزرگ اروپایی به عربستان به راه افتاده، داراییهای بیپایان صندوق سرمایهگذاری عمومی به داد باشگاههای اروپایی و بریتانیایی مثل چلسی میرسد که 600 میلیون یورو طی یک فصل خرج کرده و حالا که در رکود حاصل از افزایش تورم جهانی و این همه خرج اضافی گرفتار آمده، ناچار است دنبال یک منجی بگردد تا خرج و دخلش را سروسامان بدهد. بنابراین، این یک حساب و کتاب ساده است؛ در بازار عرضه و تقاضا، رضایتمندی حرف اول را میزند و آنچه این روزها در بازار فوتبال رخ میدهد هم نشان از همین اصل دارد؛ انگار فوتبالیها کاری به پیشینه خاندان سعودی، مشکلات حقوق بشری و سابقهاش در بریدن صدای منتقدان ندارند؛ آنها راضیاند که پول را بگیرند و به سمت دیگری نگاه کنند.
آیا این پروژه هم یک «شستوشوی ورزشی» است؟
کشوری که مسلماً برای مدتی بسیار طولانی محافظهکارترین کشور در کل کره زمین بوده و کل پایه و اساسش بر اساس یک هویت محافظهکار شکل گرفته، حالا و بر اساس جدیدترین سرشماری، 65 درصد جمعیت 36 میلیون نفریاش زیر 30 سال دارند. بدیهی است که این نسل نخواهد به ارزشهای سنتی پایبند باشد و گرایش به ادامه سبک زندگی والدین یا پدربزرگ و مادربزرگهایش در سه، چهار دهه پیش داشته باشد. 20 سال پیش در عربستان، وقتی زمان نماز فرا میرسید، پلیس مذهبی دنبال پسربچههایی میکرد که در کوچهها فوتبال بازی میکردند، اما در عربستان امروز، پلیس مذهبی دیگر وجود ندارد، زنان میتوانند آزادانه رانندگی کنند، به استادیومها بروند و همچون مردان حق انتخاب شغل داشته باشند و سر کار بروند. اینها نمونههایی از سیاست مماشات محمد بنسلمان است. با این حال، جامعه جهانی هنوز هم به عربستان و تحولات اخیرش با نگاهی مشکوک و آمیخته با تردید مینگرد. وهابیون هنوز در استانهای بزرگ کشور قدرت سنتی را در دست دارند، گرایش به سنتها ترویج میشود و بنیادگرایی جایی ویژه در این جامعه سنتی دارد. امبیاس برای جلوگیری از تکرار یک بهار عربی و به اصلاح فوتبالیها «کامبک» نخوردن، به ابزاری قوی نیاز دارد که با استفاده از آن، پایههای اصلاحاتش را به شکلی عمیق در دل جامعه جوان کشور استوار کند؛ اینجاست که لزوم تغییر بزرگ مشاهده میشود، اما تغییر و تنوعبخشی در اقتصاد، تنها راه دور شدن از هویت محافظهکارانه نیست؛ در کنار اصلاحات اقتصادی، یک دگرگونی اجتماعی هم لازم است. و برای این دگرگونی اجتماعی، چه چیزی بهتر از آنچه بخش عمده جامعه جوان به آن گرایش دارد، برایش هزینه میکند و به آن علاقهمند است. ولیعهد جوان این همه علاقه را دیده و فکر کرده است: «به جای اینکه دیگران از علاقه مردم ما به ورزش درآمد کسب کنند، بیایید پولها را در مرزهای خودمان نگه داریم و برند خودمان را بسازیم.» و اینچنین است که ورزش و سرگرمی به امبیاس کمک میکند تا خودرو اصلاحاتش را با سرعت بیشتری براند؛ از مسابقات شطرنج و اسنوکر و گلف گرفته تا جام چندده میلیوندلاری اسبدوانی، رقابتهای فرمول یک و نبردهای نمایشی بوکس. تمام اینها بخشی از پروژه بزرگ تغییر است و فوتبال، مهیجترین و پرطرفدارترین ورزش جهان که حالا به یک «فراپدیده» تبدیل شده، بهترین ابزار این دگرگونی است. روزی نیست که در سرخط خبرهای ورزشی و حتی غیرورزشی غولهای خبری دنیا، عنوانی تازه از حضور یک ستاره دیگر در یک تیم عربستانی وجود نداشته باشد. این جریانی است که پس از انتقال کریستیانو رونالدو به باشگاه النصر در زمستان گذشته و پس از جدایی از منچستریونایتد شروع شد و با پیوستن کریم بنزما ستاره فرانسوی رئال مادرید به الاتحاد به اوج خودش رسید. حالا علاوه بر اینکه دارندگان توپهای طلای دنیا تیمهای عربستانی را برای ادامه ماجراجوییشان انتخاب کردهاند، انگولو کانته، قهرمان لیگ برتر، لیگ قهرمانان و جام جهانی هم به همبازی فرانسویاش در الاتحاد پیوسته، سادیو مانه از بایرن به النصر میرود و روبن نهوس 26ساله هم پس از سر کار گذاشتن یونایتد و بارسلونا، الهلال را انتخاب میکند. نام ریاض محرز، جردن هندرسون، مالکوم، الکس تلس، روبرتو فیرمینو، ادواردو مندی و کالیدو کولیبالی هم در این فهرست دیده میشود و هر لحظه ممکن است یک انفجار خبری بزرگ دیگر در راه باشد.
البته این در حالی است که بسیاری بحق و با توجه به سابقه بدنام حقوق بشری پادشاهی سعودی در اعمال مجازاتهای اعدام، سرکوب مخالفان حکومت، سلاخی منتقدان (همچون جمال خاشقجی که امبیاس نقش مستقیمی در آن ایفا کرده)، کشتار بیش از صد هزار غیرنظامی یمنی در جنگ اخیر و سایر مسائل جاری در این کشور، این رویکرد جدید به ورزش و به ویژه فوتبال را یک «شستوشوی ورزشی» به حساب میآورند، اما این رویکرد جدید چنان جذاب است که بیش از خود مردم عربستان (که از تغییرات بزرگ کشور و باز شدن پای ستارههای جهان به کشورشان مدهوش شدهاند)، عقل از سر طرف دیگر معامله پرانده و درهای حسابهای بانکی باشگاههای اروپایی را به روی دلارهای محمد بنسلمان باز کرده است.
اما اصل ماجرا از کجا آب میخورد؟ آیا این رویکرد تازه، یک رفرم اجتماعی-ورزشی است؟ آیا سیاست جدید حکمرانان عربستان در ایفای نقش فعال منطقهای و فرامنطقهای با استفاده از ورزش، موازنههای قدرت در منطقه را به هم خواهد زد؟