ارزش ملتها
توجه اندک اقتصاد به خواسته مردم
یکی از شخصیتهای کتاب اسکار وایلد میگوید: «فرد طرفدار مکتب کلبیون (Cynic) کسی است که قیمت همهچیز را میداند اما ارزش هیچچیز را نمیداند.» اما همانگونه که فلاسفه از قدیم میدانند تعیین ارزش برای اشیا یا موقعیتها خطای زیادی دارد. اقتصاددانان همانند کلبیون اغلب فرض میکنند قیمت تمام چیزی است که افراد نیاز دارند بدانند.
یکی از شخصیتهای کتاب اسکار وایلد میگوید: «فرد طرفدار مکتب کلبیون (Cynic) کسی است که قیمت همهچیز را میداند اما ارزش هیچچیز را نمیداند.» اما همانگونه که فلاسفه از قدیم میدانند تعیین ارزش برای اشیا یا موقعیتها خطای زیادی دارد. اقتصاددانان همانند کلبیون اغلب فرض میکنند قیمت تمام چیزی است که افراد نیاز دارند بدانند. این فرض باعث سوگیری آنها در بسیاری از نتایج میشود و ارتباط آنها با بسیاری از مسائل جدی مربوط به انسانیت را قطع میکند.
از همان زمان پیدایش علم اقتصاد موضوع ارزش به پسزمینه کشانده شد. تقریباً در همان زمانی که آدام اسمیت کتاب «ثروت ملل» را منتشر کرد، جرمی بنتام مبانی رویکرد اصالت سود (Utilitarian) را مطرح کرد که در آن «بیشترین رضایت بزرگترین گروه میتواند مقیاس درست و غلط باشد». آلفرد مارشال در اواخر قرن ۱۹ اعلام کرد که تمرکز علم اقتصاد باید بر «دستیابی به و استفاده از ملزومات مادی رفاه قرار گیرد». یا آنگونه که دانشجوی او آرتور پیگو بیان میکند «آن بخش از رفاه اجتماعی که میتوان آن را به طور مستقیم یا غیرمستقیم با معیار پول ارتباط داد».
در بسیاری از موارد برابر دانستن پول با ارزش یک مصلحت ضروری است. مردم به اشکال مختلف با پول معامله میکنند نه فایده (Utility) یا شادمانی (Happiness). با این حال، حتی اگر اقتصاددانان در اکثر موارد مجبور باشند نتایج را بر اساس مقدار دلارهای فرد بسنجند بازهم آنها میتوانند درک کنند که تمرکز بر رفاه مادی بر کار آنها تاثیر گذاشته و آن را محدود میکند.
تعریف مقیاس اندازهگیری خود اغلب دردسرآفرین است. به عنوان مثال تمام دلارها ارزش یکسان ندارند. مثلاً اگر دو اقتصاددان مجبور باشند در مزایدهای برای خرید یک سیب شرکت کنند برنده علاقه بیشتری به سیب دارد و بنابراین در مزایده بهترین روش که به حداکثررساننده رفاه نیز هست اجرا میشود. اما شواهد نشان میدهند که پول ارزش حاشیهای کاهشی دارد. به آن معنا که هر چه فرد پول بیشتری داشته باشد ارزش یک دلار اضافی برایش کمتر میشود. بنابراین برنده مزایده ممکن است سیب را به دست آورد نه به این خاطر که این کار لذت بیشتری برایش فراهم میکند بلکه به این دلیل که به خاطر ثروت زیادش، مزایده اهمیتی ندارد. اقتصاددانان از این مشکل آگاه هستند. به عنوان مثال این مشکل را میتوان در مناظرههای مربوط به ارتباط درآمد و شادمانی در کشورهای مختلف مشاهده کرد. با این حال علم اقتصاد در مورد عواقب و نتایج این امر با احتیاط برخورد میکند: به عنوان نمونه یکی از عواقب آن است که در زمان افزایش نابرابریها، سازوکار قیمتگذاری میتواند وضعیت تخصیص منابع را بدتر سازد.
برابرسازی بهای دلاری با ارزش به شکلهای دیگری نیز گمراهکننده است. همه میدانند که آمارهای اقتصادی از جمله تولید ناخالص داخلی خالی از نقص نیستند. رابرت کندی در سخنرانی سال ۱۹۶۸ خود گلایه داشت که آمارهای تولید مواردی مانند هزینه تبلیغات سیگار یا بمب ناپالم و اقلام مشابه را دربر میگیرند در حالی که از کیفیت بهداشت و آموزش کودکان غافل میمانند. این نوع مشکلات همچنان وجود دارند هرچند تلاشهایی برای بهبود آمارهای اقتصادی انجام شده است. هر دلاری که برای خدمات مالی یا یک آزمایش پزشکی پرهزینه صرف میشود در تولید ناخالص داخلی لحاظ میشود هرچند ممکن است تاثیری در رفاه انسانی نداشته باشد. هزینههای اجتماعی مانند آلودگی از قلم افتادهاند.
اقتصاددانان این نوع هزینهها را در محیطهای دیگر، مثلاً هنگام ارزیابی آسیبهای ناشی از تغییرات آب و هوایی منظور میکنند. با وجود این، حتی در این حالت هم آنها بر این تمرکز دارند که چگونه تغییرات زیستمحیطی بر تولید قابل اندازهگیری تاثیر میگذارند و از آن برونداد (تولیداتی) که به سادگی اندازهگیری نمیشوند چشمپوشی میکنند.
همچنین، اقتصاددانان اغلب از ارزش فعالیتهای غیربازاری مانند کارهای بدون دستمزد غافل میمانند. طبق یک برآورد، گنجاندن کارهای بدون دستمزد در تولید ناخالص داخلی سال ۲۰۱۰ آمریکا ارزش آن را تا ۲۶ درصد بالا میبرد و تصویری کاملاً متفاوت از میزان مشارکت گروههای مختلف جمعیتی به نمایش میگذارد. دایان کول از دانشگاه کمبریج میگوید حذف کارهای بدون دستمزد بیانگر قضاوتهای ارزشی افراد (عمدتاً مردان) است که آژانسهای آماری را اداره میکنند. با وجود این امروزه هنوز این احتمال وجود دارد که اقتصاددانان مواردی را که به سادگی اندازهگیری نمیشوند کماهمیت بدانند.
وقتی نتوان اصلاً یک معیار اندازهگیری را به کار برد اقتصاددانان کمترین بهرهوری را دارند. به عنوان مثال، آنها از گذشته منافع مالی حاصل از برابری جنسیتی را محاسبه میکنند. اما علاوه بر تاثیر آن بر تولید ناخالص داخلی، برابری جنسیتی یک ارزش ذاتی نیز دارد. به همین ترتیب، از دست رفتن گونههای گیاهی و جانوری و مهاجرتهای اجباری انبوه هزینههایی روانی ایجاد میکنند که نمیتوان آنها را با دلار سنجید، هرچند آنها ابعاد بسیار مهمی از تهدیدهای تغییرات اقلیمی هستند.
شاید اینگونه پیچیدگیها به ما اینگونه القا کنند که موضوعات اخلاقی را باید به سایر دانشمندان علوم اجتماعی سپرد. اما این نوع تقسیم کار قابل قبول نیست. در واقع اقتصاددانان اغلب بر این اساس کار میکنند که هزینهها و منافع ملموس از ارزشهای ضمنی و ذهنی بسیار بیشترند.
به عنوان نمونه، الوین راث بیان میکند که باید نگرانیهای اخلاقی در مورد «معاملات قبیح» (مانند خرید و فروش اعضای بدن) را کنار گذاشت تا بتوان به آن منافع رفاهی دست یافت که بازار اعضای بدن ایجاد میکند. شاید اینگونه باشد، اما اینگونه نتیجهگیری و نادیده گرفتن نگرانیها صحیح نیست و میتوان این نگرانیها را اصولی دانست که در رفاه انسانی نقش دارند.
علاوه بر این، صرف حذف معیار اندازهگیری برداشت و حس ما از ارزش را تغییر میدهد. اگرچه در مورد این بحث اختلافنظرهایی وجود دارد، اما پژوهشهای روانشناسی نشان میدهند که واداشتن مردم به اینکه همهچیز را با پول بسنجند نوعی «ذهنیت کاسبکارانه» ایجاد میکند که به اعتماد و سخاوتمندی کمتر میانجامد. گسترش حوزه نفوذ بازارها نمیتواند به اقناع بیشتر ترجیحات کمک کند. بلکه باعث میشود ارزشهای مبتنی بر بازار بر سایر ارزشها چیره شوند.
مکتب فارل ویلیامز
برخی اقتصاددانان طرفدار تولید و استفاده از مقیاسهای وسیعتری برای رفاه هستند. چندین سازمان از جمله کمیسیون اروپا و بانک جهانی هماکنون سری دادههایی را منتشر میکنند که تصویری جامعتر از سلامت اجتماعی نشان میدهند. اما هزینههای رویکرد استاندارد در حال بالا رفتن است.
قیمت نمیتواند مقیاس خوبی برای ارزش کالاها و خدمات دیجیتالی باشد که اغلب در مقابل اعطای دسترسی به دادهها ارائه میشوند. هرچه پیشرفتهای فناوری بیشتر شوند شرایط بیشتری پدید میآیند که در آنها ملاحظات اخلاقی با منافع مادی تضاد پیدا میکنند. بنابراین در چنین جهانی، موضوع چگونگی افزایش رفاه به توجه بیشتری نیاز دارد.