سیاست غیرواقعی
چرا ترجیحات ذهنی گروههای سیاسی ایرانی با خواستههای مردم قرابت ندارد؟
چرا در جهان امروز، معمولاً صدای کسانی که بهطور مستقیم قدرت را در دست دارند یا در مناسبات اصلی قدرت شرکت دارند صدای واقعی مردم نیست؟ چرا چنین گسستی ایجاد میشود؟ هر پدیدهای میتواند علل مختلفی داشته باشد ولی یکی از آن علل تعیینکننده است. علت اصلی تفاوت ترجیحات ذهنی گروههای سیاسی و مردم را باید در شکل مناسبات درون ساختار قدرت ببینیم. اینکه چگونه این مناسبات شکل میگیرد و معیارها و ملاکهای توزیع قدرت چیست. هرچند جریانات اقتصادی، اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و... هم موثر هستند اما ریشه اصلی این مساله به یک جریان در حوزه سیاست برمیگردد. بزرگترین سوال در حوزه سیاست این است که چگونه، به چه دلیل و با چه ویژگیهایی میتوان حکمرانی کرد و به قدرت رسید؟ اگر بخواهیم به این پرسش پاسخ بدهیم باید بگوییم مساله اصلی آن به زبان «رانسیر» فیلسوف فرانسوی آن است که به جای اینکه سیاست حاکم باشد پلیس در حال حکمرانی است. ژاک رانسیر سیاست را به معنای «برابری پیشاپیش» در حیات اجتماعی و در عرصه زندگی میبیند. وقتی که سیاست واقعی وجود داشته باشد «سوژه سیاسی» داریم که به زبان رانسیری همه در جای خود، برای خود و به زبان خود سخن میگویند. اما در شرایط حکمرانی پلیس او است که تعیین میکند چه چیزی دیده شود، چه چیزی شنیده شود، و حتی چه چیزی احساس شود. مراد رانسیر از «پلیس» نهاد پلیس نیست، بلکه مفهومی است استعاری از نهاد عینی پلیس ولی مفهوم نظری فراتری از آن است.
سیاست واقعی زمانی محقق میشود که این چارچوب تعیینکننده را از بین ببرد و تمام افراد در برابری پیشاپیشی که دارند این حق را دارند که تعیین کنند چگونه ببینند، چگونه زندگی کنند، چه چیزی را بشنوند و برای خود صلاح بدانند. اگر سیاست واقعی رخت بربندد و پلیس به تعبیر رانسیر در تمام عرصههای زندگی ما ظهور پیدا کند با حذف اکثریت و حکومت اقلیت مواجه میشویم. زمانی که پلیس بر نهادها و ساختارها و تمام تاروپود حکمرانی چنبره بزند بهتبع آن اکثریت از ساختار حذف میشوند. در این شرایط ساختاری پدید میآید که در آن دغدغه اکثریت شنیده نمیشود و اقلیتی حکمرانی میکنند که به دلایل مختلف و با ابزارهای مختلف سعی دارند این مناسبات توزیع قدرت بالا به پایین را حفظ کند. در فرآیند تاریخی، حفظ این مناسبات طوری بر وضعیت چیره میشود که دغدغههای کسانی که در قدرت سهیم هستند به شکل طنزگونهای با مطالبات مردم تفاوت فاحش میکند. هرچه این ساختار قدرت بهطور تاریخی نهادینه شود و پیش رود، از آنجا که تا زمانی که فشاری به ساختار قدرت وارد نشود، این مناسبات نیز عوض نمیشود، بعد از مدتی دغدغه، مناسبات قدرت میشود نه مردم؛ اینکه چطور در قدرت سهیم و به آن نزدیک شویم، دغدغه اصلی طالبان قدرت میشود. هر روز هم تعداد آنها کمتر میشود و دایره کسانی که در قدرت سهم دارند کوچک و کوچکتر شده و شعاع دایره آنها که در حال حذف از مناسبات قدرت هستند بزرگ و بزرگتر میشود.
تا زمانی که این مناسبات ادامه پیدا کند نتیجه جدایی و شکافی است که بین ترجیحات ذهنی گروههای سیاسی و خواستههای مردم اتفاق میافتد و تا جایی پیش میرود که به جوک مردم تبدیل میشود. لطیفهها نشانههای واقعی هستند که شرایط مختلف از جمله نبود شرایط مسالمتآمیز اعتراض و نبود مکانیسم درست اعتراض، عدم تساهل و رواداری مناسبات قدرت بیان میشود. در کشور ما نیز نمونههایی مانند افزایش شدید قیمت دلار و دغدغه مجلس برای فیلتر اینستاگرام از آن دست است. ریشه آن هم شکاف و گسستی است که وجود دارد.
اما چه کار میتوان کرد؟ وقتی مساله اصلی را در حوزه سیاست ببینیم، پاسخ هم در همین حوزه است. البته ممکن است این شکاف ریشه تاریخی داشته باشد. از زمانی که دولت مدرن در پیشامشروطه و عینیت آن در مشروطه و بعد از آن شکل گرفته است ما تقریباً با این شکاف به شکلهای مختلف روبهرو بودهایم. البته باید گفت ریشه تاریخی وجود دارد ولی در هر مکان و زمان معینی به شکلی متفاوت بروز کرده است که اتفاقاً یک ساختار تناوبی رو به جلو هم داشته است. بعد از انقلاب 1357 که از حکومت پادشاهی به جمهوری تبدیل شدهایم، مردم این خواست را داشتند که بهطور عینی و واقعی در حکومت شرکت کنند و در تعیین سرنوشت خودشان نقش داشته باشند. تعیین سرنوشت انحای مختلف دارد؛ از اینکه در محله جوی آب کجا باشد و شورای محل چه کسانی باشند تا اینکه رئیسجمهور چه کسی باشد. این خواست تعیین سرنوشت در تمام شئون آن از ابتدای انقلاب اسلامی وجود داشته و دارد اما به انتخاباتی تقلیل یافته که انتقادات فراوانی به آن وجود دارد مبنی بر اینکه خواست اکثریت جامعه در اغلب نمایندگانی که تایید صلاحیت میشوند وجود ندارد. این فرآیند تاریخی که مردم ما بعد از مشروطه طی کردند و جنبشها و انقلابهایی که در همین زمینه از خود مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی داشتند، نشانهای برای خواست مردم است.
اما با تمام اینها راهکار اصلی در حوزه سیاست است و باید به بیان رانسیری به سمت سیاست واقعی پیش برویم و بگذاریم دموکراسی واقعی شکل بگیرد و مردم حق تعیین سرنوشت در همه حوزهها داشته باشند و به «سوژه سیاسی» تبدیل شوند و بتوانند از زبان و برای رای خودشان سخن بگویند و عمل کنند. تا زمانی که حوزه سیاست نخواهد تغییر کند با این شکاف روزافزون روبهرو خواهیم بود. شکافی که هرروز بزرگتر میشود تا جایی که ممکن است همه ما را ببلعد. تا زمانی که دغدغه افراد درون مناسبات قدرت با مردم متفاوت باشد و اعتماد بین مردم و آنها قوی نباشد، با شرایط ممکن ولی پیشبینیناپذیری روبهرو میشویم. اینکه ممکن است این شکاف چه مسائلی را در حوزههای مختلف به وجود بیاورد و آستانه صبر تا کجاست، پیشبینیناپذیر است اما قطعاً شکاف نمیتواند اینگونه باقی بماند و اگر رفع نشود مسائل آن دامنگیر همه است.
در این یادداشت سعی شد فارغ از احزاب و وضعیت ایران، مساله به صورت بنیادی مطرح شود. بعد از تجربه مجلس گذشته تقریباً مردم به این نکته پی بردند که گروههایی مانند اصلاحطلبان اگر زمانی یک پایشان میان مردم بود الان از مردم بریدهاند و خواست و دغدغهشان چگونگی بهرهمند شدن از مناسبات قدرت، سفرهای است که آنجا پهن شده است نه مسائل مردم. راهحل اصلی هم کوتاهمدت و صوری نیست؛ اینکه مثلاً شورای نگهبان تایید صلاحیت کند، برای پله اول این درست است اما راهکار اصلی صدا دادن به تمام مردم است نه اینکه فلان نماینده تایید صلاحیت شود. باید دموکراسی شکل بگیرد و همه حرف بزنند و دیده شوند و به فرمهای مختلف در تعیین سرنوشت و شئون حیات اجتماعی دخالت کنند. اگر این مسائل اجرایی نشود تعمیق شکاف مردم و مسوولان تبعاتی دارد که گریبانگیر همه خواهد شد.