تاریخ انتشار:
گفتوگو با موسی غنینژاد درباره روششناسی اقتصاد
اهمیت پایههای خرد و روابط علی در اقتصادسنجی
دکتر موسی غنینژاد، اقتصاددان نامآشنای ایرانی است که دکترای اقتصاد و دکترای معرفتشناسی اقتصادی خود را از دانشگاه سوربن فرانسه گرفته است.
دکتر موسی غنینژاد، اقتصاددان نامآشنای ایرانی است که دکترای اقتصاد و دکترای معرفتشناسی اقتصادی خود را از دانشگاه سوربن فرانسه گرفته است. او همچنین سابقه تدریس معرفتشناسی اقتصاد در دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف را نیز دارد. با او به بهانه پرونده این هفته که در مورد روششناسی علم اقتصاد است، قرار گفتوگو را در محل روزنامه «دنیای اقتصاد» گذاشتیم. در این گفتوگو در مورد تاریخچه فلسفه علم، روششناسی علم اقتصاد، نحوه استفاده از اقتصادسنجی و همچنین تفاوت میان علم و غیرعلم بحث شد. آنچه در پی میآید پاسخهای دکتر غنینژاد به پرسشهای تجارت فرداست.
آقای دکتر برای شروع بحث، لطفاً در ابتدا توضیحی در مورد تاریخچه روششناسی علم و فرق میان علم و غیرعلم ارائه دهید. ما چگونه میتوانیم گزاره علمی را از غیرعلمی تفکیک کنیم؟
روششناسی به معنای خاص کلمه مفهوم جدیدی است، اما، منطق به معنای روش درست فکر کردن و استدلال معتبر، موضوعی قدیمی است و حداقل به ارسطو، از متفکران دوران قدیم، برمیگردد. روششناسی بحثی است که در چارچوب اندیشه مدرن مطرح شد و هدف آن نهتنها روش درست فکر کردن به طور کلی، بلکه اعتبار تجربی و عینی مفاهیم و گزارهها نیز بود. یعنی روششناسی یک مرحله فراتر از منطق میرفت و صرفاً به اعتبار صوری استدلال اکتفا نمیکرد بلکه اعتبار مضمونی و واقعی را هم مد نظر قرار میداد. دکارت از فیلسوفان مهم دوران جدید، در «رساله گفتار در روش» در سده 17 میلادی، مدعی شد که تفکر درست و معتبر باید مبتنی بر مقدمات بدیهی باشد، از این رو، کار فلسفی خود را با شک درباره هرگونه تفکر جزمی آغاز کرد، و در ادامه تلاش کرد قضایای فلسفی را همانند ریاضیات از اصول بدیهی استنتاج کند. تقریباً همزمان با وی فرانسیس بیکن تلاش مشابهی در جهت رد جزمیات و پیشداوریهای مبتنی بر سنت و عادت آغاز کرد با این تفاوت که او معیار اندیشه درست و معتبر را واقعیتهای حسی و تجربی قرار داد. اعتنا به واقعیتهای حسی و تجربی از ویژگیهای مهم بخش اعظم تفکر فلسفی مدرن است. اوج این
تفکر را نزد آگوستکنت، متفکر و مبدع اصطلاح جامعهشناسی باید جستوجو کرد. کنت اعتقاد داشت اندیشه بشری از سه مرحله ناگزیر تشکیل یافته: مرحله کودکی یعنی جزمیات و اعتقادات خرافی، مرحله متافیزیکی یا اندیشهورزی استدلالی اما بریده از واقعیات عینی، و بالاخره اندیشه علمی یا تفکر استدلالی مبتنی بر واقعیات عینی (تجربی). کنت این مرحله آخر را «پوزیتیو» اطلاق میکرد و اصطلاح پوزیتیویسم هم از همین جا نشات گرفته است. فعل poser در زبان فرانسه به معنای نهادن یا گذاشتن است و منظور کنت از تفکر «پوزیتیو» اشاره به نهاده شدن واقعیت بیرونی یا عینی در ذهن است. کنت و دیگر پوزیتیویستهای سده 19 میلادی به تصور اینکه علوم طبیعی مدرن، و موفقترین آنها مکانیک نیوتنی، با تفکر پوزیتیویستی حاصل شده است، سعی کردند روش پوزیتیویستی را در علوم اجتماعی نیز رواج دهند. کنت میخواست «جامعهشناسی» یا به تعبیر خود وی «فیزیک اجتماعی» را جانشین متافیزیک یا تفکر فلسفی بریده از واقعیت کند. اوج تفکر پوزیتیویستی را در اوایل سده 20، متفکران «حلقه وین» تشکیل دادند و به پوزیتیویستهای منطقی معروف شدند. تلاش آنها روی تفکیک علم از غیرعلم متمرکز بود و
نهایتاً به این نتیجه رسیدند معیار علمی بودن هر گزارهای آزمونپذیری تجربی و اثبات آن از این طریق است. به عقیده آنها هر گزارهای که تن به آزمون تجربی ندهد متافیزیکی و از جهت علمی فاقد معنی است. پوزیتیویسم منطقی با تناقضهای جدی مواجه شد و در اثر برخورد انتقادی از درون و بیرون متحول شد. یکی از معروفترین این نقدها که تحولات بعدی را رقم زد از آن کارل پوپر بود. پوپر به تاسی از دیوید هیوم اعتبار منطقی و علمی استقرا را مورد تردید قرار داد و اثباتپذیری تجربی را ناممکن شمرد. او به جای آن، روش ابطالپذیری را پیشنهاد کرد و گفت گزارههایی علمیاند که به لحاظ تجربی ابطالپذیر باشند، یعنی تن به آزمون بدهند و ابطال تجربی آنها قابل تصور باشد. خلاصه بحث پوپر این بود که هیچ گزاره یا تئوری را با آزمون تجربی نمیتوان اثبات کرد و تعدد موارد آزمون فقط میتواند موارد تایید آن را بیشتر کند. آزمون تجربی میتواند صرفاً روشی برای ابطال باشد نه اثبات. اما بعدها خود پوپر نیز به نظر میرسد به این نتیجه رسیده بود که ابطال تجربی فرآیندی پیچیده، مبهم و در مواردی متناقض و حتی ناممکن است، از این رو، بیشترین تاکید خود را بر انتقادپذیری
تئوری گذاشت و اینکه تئوری باید شرایط ابطال خود را، چه تجربی و چه غیر آن، بیان کند وگرنه جزمی و غیرعلمی تلقی خواهد شد. البته من این تاریخ روششناسی را بسیار شماتیک بیان کردم و وارد جزییات دقیقتر نشدم.
اما این تعریف خیلی باز میشود و خیلی از مباحث را علمی قلمداد خواهد کرد؟
بله، در این چارچوب، حتی میتوان بخشی از موضوعات متافیزیکی را مورد بحث قرار داد.
آقای دکتر یکی از بحثهایی که در زمینه روششناسی مطرح میشده و همچنان نیز مطرح میشود، این است که بدانند آیا نظریه مقدم بر واقعیت است یا واقعیت مقدم بر نظریه؟ یعنی مثلاً آدام اسمیت برای آنکه بحثهای دست نامرئی و مکانیسم بازار را مطرح کند، آیا ابتدا به جامعه نگاه کرده بود و سپس نظریهپردازی؟ یا آنکه ابتدا نظریهپردازی کرده بود و پس از آنکه نظریههای او از سوی جامعه انگلستان پذیرفته شده بود، بحثهایی همچون دست نامرئی و مکانیسم بازار شکل گرفتند؟
یکی از نقدهای وارد بر پوزیتیویستها به همین موضوع بازمیگردد. پوزیتیویستهای اولیه بر این عقیده بودند که مشاهده باید کاملاً بیطرفانه باشد. در صورتی که چنین چیزی امکانپذیر نیست. در این زمینه مثال معروفی وجود دارد. روزی پوپر سر کلاس میرود و خطاب به دانشجویانش میگوید ابتدا ذهنهای خود را از هر چیزی کاملاً خالی کنند و سپس سعی کنند به طور بیطرفانهای به مشاهده بپردازند. پس از گذشت چند دقیقه از این سخنان، یکی از دانشجویان این سوال را مطرح میکند که چه چیزی را مشاهده کنیم؟ پوپر نیز در پاسخ این موضوع را متذکر میشود که برای مشاهده، ابتدا باید یک چیزی انتخاب شود. همین انتخاب، بیطرفانه بودن مشاهده را از بین میبرد. بنابراین تقدم با نظریه است. یعنی ابتدا نظریهای شکل میگیرد و سپس بر اساس آن مشاهده صورت میپذیرد. در مباحث امروزی روششناسی، تقدم تئوری بر مشاهده امری پذیرفته شده است، و البته این بحث پیچیدگیهای خاص خود را هم دارد.
آقای دکتر ، در مورد اقتصاد چه میتوان گفت؟ یعنی کدام یک از مواردی را که مطرح کردید میتوان به عنوان روششناسی پذیرفتهشده برای علم اقتصاد دانست؟
نکته جالب و بسیار مهم در اقتصاد این است که پوزیتیویسم خیلی دیر وارد این حوزه اندیشه شد. اکثریت قریب به اتفاق اقتصاددانان سده نوزدهم میلادی، حتی کسی مانند جان استوارت میل، کاربرد روش علوم طبیعی در علم اقتصاد را قبول نداشتند و فیزیک اجتماعی کنت را جدی نمیگرفتند. آنها روششناسی اقتصاد را از علوم تجربی کاملاً تفکیک میکردند و میگفتند اقتصاد مبتنی بر اصول بدیهی ناشی از ادراک درونی یا تجربه عینی است. بنابراین استقرا در تئوری آنها جایی نداشت و هیچگاه دغدغه پوزیتیویستها درباره اعتبار تجربی گزارههای خود را نداشتند. مباحث مهم روششناختی در اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، میان طرفداران مکتب تاریخی آلمان و کارل منگر اتریشی (بنیانگذار مکتب اتریش) صورت گرفت. بهرغم اهمیتی که طرفداران مکتب تاریخی آلمان برای استقرا قائل بودند، اما رویکرد آنها را نمیتوان پوزیتیویستی به معنای خاص کلمه دانست. مباحث پوزیتیویستی در اواسط سده 20 وارد اقتصاد شد و یکی از بارزترین نمایندگان این تفکر در اقتصاد، ترنس هاچیسون بود. البته، بعداً کسان دیگری مانند ساموئلسن و فریدمن در این مباحث مشارکت کردند.
یکی از اثرگذارترین کارها در زمینه روششناسی اقتصاد، به ویژه در حوزه اقتصاد آکادمیک غالب، مقاله میلتون فریدمن در سال 1953 میلادی بود. مقاله فریدمن در حوزه روششناسی اقتصاد خیلی جسورانه بود. با اینکه به مقاله فریدمن انتقادهای زیادی وارد شد، ولی بسیار مورد استقبال اقتصاد جریان اصلی (mainstream) قرار گرفت. مثلاً یکی از انتقادهای وارد به مقاله فریدمن، توصیه روش ابزارگرایی (Instrumentalism) در آن بود. فریدمن در مقاله خود به بیان این موضوع پرداخته بود که هدف علم اقتصاد، پیشبینی وقایع است و در جنگ میان نظریهها، هر نظریهای که بتواند پیشبینی بهتری ارائه دهد، آن نظریه به لحاظ علمی برتر است.
آقای دکتر بنابراین به نظر میرسد مقاله آقای فریدمن کار را ساده کرد و باعث پیشرفت سریعتر مرزهای علم اقتصاد شد.
اشکال اصلی ابزارگرایی در بیتوجهی آن به اهمیت تبیین علمی است. دانیل هوسمن در نقد ابزارگرایی فریدمن میگوید خلاصه رویکرد فریدمن این است که واقعگرایانه بودن فرضهای اولیه تئوری اهمیتی ندارد؛ تئوری خوب پیشبینیهای معتبر میکند و تنها آزمون برای علمی بودن تئوری پیشبینیهای معتبر است. به عقیده هوسمن این استدلال مغالطهآمیز است و شبیه این است که بگوییم اتومبیل مستعمل خوب، اتومبیلی است که رانندگی با آن ایمن و راحت باشد و تنها آزمون برای خوب بودن آن این است که هنگام رانندگی ایمن و راحت باشد و نیازی به گشودن کاپوت اتومبیل و آزمون قطعات آن نیست. صرف رانندگی ایمن و راحت که فقط میتواند آزمون تجربی محدودی باشد، دلیل بر خوب بودن قطعی اتومبیل نیست و بازبینی و ملاحظه قطعات آن برای اطمینان از خوب بودن اتومبیل ضرورت دارد. پیشبینی درست یک یا چندباره تئوری الزاماً دلیل بر علمی بودن آن نیست.
آقای دکتر الان چیزی که در پژوهشهای اقتصادی و به ویژه بحثهای اقتصادسنجی مشاهده میشود، این است که به نظر میرسد بیشتر از روش ابطالگرایانه استفاده میشود، درست است؟
البته، همانطور که گفتم اقتصاددانان بیشتر تحتتاثیر مقاله فریدمن قرار گرفتند که روش استفادهشده در آن روش ابزارگرایانه بوده است.
منظور این است که الان در اقتصادسنجی ابتدا یک فرضیه صفر را به عنوان فرضیه مخالف و غلط در نظر گرفته و سپس سعی میکنند آن را ابطال کنند. همچنین با ایجاد پایههای خردی (Microfoundations) و انجام برخی تکنیکهای اقتصادسنجی، سعی در بهتر کردن (robust) مدل خود میکنند.
به عقیده من در اقتصادسنجی، چه در داخل و چه در خارج از کشور، متاسفانه یکی از اشتباهات رایج، این است که بدون توجه به روابط علت و معلولی میان متغیرها و بدون آنکه نظریه خاصی را مطرح سازند، صرفاً در پی بررسی رابطه همبستگی هستند. مثلاً بررسی رابطه میان رشد درآمدهای نفتی و رفاه در ایران. در اینگونه پژوهشها بدون آنکه اصلاً روابط علت و معلولی مشخص شوند، صرفاً از تکنیکهای آماری استفاده میشود. ما در اقتصادسنجی با دادههایی مواجه هستیم که ارزش تاریخی دارند. این نوع از دادهها ویژگیهای خاص خود را دارند که از جمله آنها نشان دادن یک روند (trend) تاریخی است. مثلاً وقتی ما از دادههای سریهای زمانی استفاده میکنیم، صرفاً میتوانیم با توجه به روند آنها در گذشته، یک پیشبینی را برای آینده ارائه دهیم. در صورتی که در علوم دیگری مثل فیزیک، با چنین پدیدهای مواجه نیستیم و دادهها منزلت صرفاً تاریخی ندارند. در فیزیک دادههای ما از طبیعت و بر اساس روابط علت و معلولی تجربی حاصل میشوند و ما با استفاده از این دادهها در پی توضیح واقعیتها هستیم. یکی از انتقادهایی هم که به مقاله فریدمن گرفته شد، به همین باز میگردد. یعنی به
اینکه در روششناسی علم، این موضوع مطرح میشود که ما به دنبال پیشبینی صرف نیستیم، بلکه به دنبال توضیح هم هستیم. بنابراین چه در داخل و چه در خارج از کشور، در اقتصادسنجی با استفاده از دادههای تاریخی، متاسفانه گاهی تنها سعی میکنند بدون توجه به روابط علی، رابطه میان متغیرها را کشف کنند. یعنی همان استقرای قدیمی به معنای مردود کلمه.
البته آقای دکتر الان در بیشتر مقالاتی که در ژورنالهای معتبر و مهم جهانی چاپ میشوند، ابتدا سعی میکنند یکسری پایههای خردی را برای الگوی خود تعیین کنند و تئوری که دربرگیرنده روابط علی است را بیان میکنند و سپس برای آزمون قرار دادن نظریه خود، از اقتصادسنجی استفاده میکنند.
بله، اگر به روابط علت و معلولی توجه شود، آن وقت اقتصادسنجی میتواند به صورت مفیدی مورد استفاده قرار گیرد. در مقالههایی که در دانشگاههای مطرح دنیا تهیه و در نشریات معتبر چاپ میشوند، این مساله اغلب رعایت میشود. اما اگر بخواهیم به دانشگاههای سطح پایینتر و به تبع آن مجلات سطح پایینتر نگاه کنیم، گاهی دیده میشود که به نوع روابط توجهی نشده و برای نظریهها نیز الگوی مشخصی در نظر گرفته نشده است. در ایران هم بیشتر پایاننامههای کارشناسی ارشدی که میبینیم، بدون توجه به پایههای نظری، صرفاً در پی انجام یک کار تکنیکی هستند. همچنین، از آنجایی که برای انجام تکنیکهای اقتصادسنجی، نیاز به استفاده از ریاضیات و آمار بسیار پیشرفته است، گاهی خود افراد اصلاً متوجه نیستند که چه کاری را انجام میدهند.
بله، اتفاقاً یک اتفاق بدتری که جدیداً به نظر میرسد در حال به وقوع پیوستن است، استفاده از اقتصادسنجی در مباحث میانرشتهای است. مثلاً برای ایجاد پارک در یک منطقه، از تکنیکهای اقتصادسنجی استفاده میکنند تا رابطه میان پارک و تعداد مردمی را که در آن منطقه رفت و آمد میکنند، کشف کنند و سپس تصمیمگیری کنند. درحالیکه آن محقق حتی آشنایی کامل با اقتصادسنجی ندارد و فقط بلد است از نرمافزار استفاده کند.
بله، آنهایی که اقتصادسنجی را خوب بلد هستند، خودشان بهتر از هر فرد دیگری میدانند که استفاده از آن چقدر سخت است و چه شرایط ویژهای را میطلبد. اما آنهایی که آشنایی عمیقی با آن ندارند، خیلی راحت از آن استفاده میکنند و در تکنیکهای ریاضی خود را گم میکنند و فکر میکنند چه کار مهمی انجام دادهاند.
اتفاقاً من هم همین الان یادم افتاد که در مباحثی که برای فرق میان اقتصاددانان کینزی جدید با کینزیهای قدیم عنوان میشود، این نکته را ذکر میکنند که کینزیهای جدیدی همچون منکیو و استیگلیتز در پی ایجاد پایههای خردی برای تفکرات کینز بودند.
بله، همین طور است و این پایههای خردی خیلی اهمیت دارند زیرا روابط علت و معلولی در اقتصاد به پایههای خرد برمیگردد و با میانگینها و مقادیر کلی نمیتوان بحث علت و معلولی انجام داد.
آقای دکتر به عنوان سوال پایانی، گروهی فکر میکنند تنها نظریات مورد پذیرش، نظریات «علمی» هستند و هرآنچه علمی نباشد، همچون عرفان و امثالهم، جالب توجه نیست. به نظر شما اینکه یک نظریه و پژوهش علمی نباشد، یک امر منفی محسوب میشود؟
روششناسی در علوم مختلف، چه طبیعی و چه اجتماعی، پیشرفتهای شایان توجهی کرده است. امروزه رویکردهای پوزیتیویستی سادهلوحانه از منظر روششناسان معتبر کاملاً مردود است. رابطه میان تئوری و واقعیات بیرونی و بحث اعتبار علمی تئوریها پیچیدهتر از آن است که با چند حکم ساده بتوان موضوع را فیصله بخشید. اگر بخواهم خیلی خلاصه و شماتیک پاسخ دهم باید بگویم متفکران روششناسی امروزه بسیار متواضعتر و محتاطتر از گذشته نظریهپردازی میکنند و توصیه آنها بیشتر انتقادپذیری و بیان شرایط قبول اشتباهات است. با این توصیف مباحث عرفانی در حوزه علمی نمیگنجند چون آزمونپذیری و انتقادپذیری در آنها جایی ندارد. نوعی سلوک و تعبد در عرفان هست که با رویکرد علمی سازگار نیست. البته غیرعلمی تلقی کردن یک رویکرد به معنای غلط دانستن آن نیست.
دیدگاه تان را بنویسید