تاریخ انتشار:
کسب و کار علیاصغر حاجیبابا از کجا آغاز شد؟
از رنجی که میبَرد
اشک میریزد وقتی روزهای پرتلاطمی را به یاد میآورد که همسرش ترسیده و مضطرب به شهربانی رفت تا با مذاکره ثابت کند او در ماجرای قتل حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت، بیگناه است و نباید اعدام شود. علیاصغر حاجیبابا بعد از گذشت نیمقرن هنوز با یادآوری آنچه در آن روزها بر او رفته و شاید از یادآوری رنج و اضطراب همسر مرحومش بغض در گلو و اشک در چشم دارد. پسرش محسن حاجیبابا میگوید به همراه مادر در ناصرخسرو بوده که ناگهان روی میز روزنامهها دیده در صفحه اول روزنامه «اطلاعات» عکس پدرش به عنوان یکی از پنج نفر اعدامی چاپ شده است. ماجرا از این قرار بوده که چون قتل منصور به دست محمد بخارایی، از کارکنان آهنفروشی علیاصغر حاجیبابا، رخ داده، او را نیز به ظن همدستی در قتل دستگیر کرده و تا آستانه اعدام پیش برده بودند. علیاصغر حاجیبابا خود در شرح این موضوع روزی را به خاطر میآورد که رادیو اعلام کرد: «محمد بخارایی شاگرد آهنفروش اقدام به ترور منصور کرده است.» با مذاکرات همسرش روز بعد خبری که در اطلاعات منتشر شده بود، تکذیب شد و در بررسیها نیز مشخص شد او در این ترور نقشی نداشته است. اما رنجهایی که در آن ماجرا بر او و همسرش
رفته، هنوز حاجیبابا را به گریه میاندازد. اگرچه این تنها یکی از دهها تجربه پرتلاطم مردی است که نیمقرن پس از آن ماجرا، از آهنفروشی تا تاسیس چندین کارخانه و تداوم فعالیتهای صنعتی، تلاطمهای متعددی را پشت سر گذاشته است. مردی که اکنون در دهه 80 زندگی همچنان آرزوی آبادانی و پیشرفت صنعتی ایران را در سر میپروراند و به آزادی و حاکمیت قانون در کشورش میاندیشد. مردی از نسلی که آموخته بود به هر راهی میرود وطندوستی و ملیگرایی را فراموش نکند. مردی که به افقهای دور مینگرد و به جای غم نان امروز و امشب خود، در اندیشه نان مردمان 10 سال و 100 سال بعد این سرزمین بوده است. حالا ماجرای سالها رنج و تلاش این مرد از لحافدوزی تا صنایع ریختهگری و فروآلیاژ در قالب یک فیلم با عنوان «پنبه تا آتش» به کارگردانی بهرام عظیمپور و با تهیهکنندگی رخشان بنیاعتماد و مجتبی میرتهماسب آماده شده و در اتاق بازرگانی ایران به نمایش درآمده است.
مردی که در جریان مقاومت در برابر کودتای 28 مرداد با تهدید به آتش کشیده شدن لحافدوزیاش از سوی کودتاچیان مواجه شده بود و در جریان انقلاب اسلامی هم از سوی تعدادی از کارگرانش تهدید به مرگ شد، کتک خورد و حتی سرش شکست، اما زخم کارگرانش را تحمل کرد و به کارآفرینی ادامه داد تا امروز که به عنوان کارآفرین پیشکسوت و بنیانگذار صنایع ریختهگری و فروآلیاژ کشور شناخته میشود. او که در نوجوانی به قدری مغرور بود که با یک ضربه سیلی برادر قهر و فرار کرد و شش ماه به خانه پدری برنگشت، حالا با هزاران ضربه سنگینتر همچنان به توسعه صنایعی میاندیشد که روزی به راهشان انداخته است و امروز اداره آنها را به فرزندان و فرزندان فرزندانش میسپارد. پسرش محسن حاجیبابا که ادامهدهنده راه پدر در صنعت است، بهتازگی مدیرعاملی کارخانه رزیتان را به مهدی حاجیبابا سپرده است و حال باید دید نسل سوم خانواده میراث خانوادگی را که نه فقط چند کارخانه، بلکه دستاورد دهها سال عشقورزی به وطن است به کجا میبرند و تا کجاها میرسانند.
مهدی حاجیبابا خشم و امیدش را در هم میآمیزد و میگوید: «واقعاً چه کسی میتواند به من بگوید 10 سال دیگر وضعیت من در این مملکت چیست؟ من صنعتگرم. با دو حرکت [اشتباه] دولت، قفلم، خوابیدهام و باید تعطیل شوم و واقعاً شاید آنقدرها هم [برای کسی] اهمیت نداشته باشد. با چند سال تحریم و سیاستهای غلط اقتصادی دولت قبلی، چقدر کارگاه و کارخانه ورشکست شدهاند؟»
دیدگاه تان را بنویسید