تاریخ انتشار:
آثار اجتماعی سیاستهای غلط اقتصادی چگونه محاسبه میشود؟
طغیان علیه پوپولیسم
سیاستگذاران بهطور روزانه و بر اساس قراداد اجتماعیای که بین سیستمهای حکمروایی و شهروندان بسته شده است، در حال آزمایش بر روی زندگی آنها هستند.
سیاستگذاران بهطور روزانه و بر اساس قراداد اجتماعیای که بین سیستمهای حکمروایی و شهروندان بسته شده است، در حال آزمایش بر روی زندگی آنها هستند. این آزمایشها به صورت سیاستهای موفق و ناموفقی هستند که در طول حیات سیستمهای حکمروایی بر روی شهروندانشان اعمال میشود. در سالیان اخیر، این بحث که آیا برنامههای سیاستگذاران با اثرات منفی برای جامعه هدف همراه بوده و اینکه آیا اساساً کاراترین مسیر برای اثرگذاری بر متغیرهای هدف بوده است، محوریترین موضوع مطرح در حلقههای آکادمیک و حرفهای حوزه سیاستگذاری عمومی بوده است.
با توجه به اینکه سیاستهای عمومی ارزیابینشده و فاقد استنادات، بزرگترین و پرهزینهترین آزمایشهایی هستند که در مقیاس جهانی بر روی شهروندان کشورهای مختلف در حال پیادهسازی هستند، پارلمانها، وزارتخانههای اقتصاد و خزانهداری، سازمانهای اهداکننده منابع مالی، دستگاههای عمومی و شهروندانی که مالیات میپردازند، همگی مشتاق هستند و نیز تقاضا دارند که بدانند مداخلاتی که با نام آنها یا با هزینه آنها در سطح جامعه صورت میگیرد، آیا به اهداف از پیش تعیینشده خود دست مییابند یا صرفاً به هدررفت منابع اختصاص دادهشده منتهی میشوند. در چنین شرایطی ارزیابیهای متقن این قابلیت را دارند که به تخصیص بهینه منابع پرداخته و رفاه اجتماعی را افزایش دهند.
اگر حکومت قانون درونمایه دموکراسی باشد، در این صورت پاسخگو ساختن ارکان قدرت و مطلع بودن شهروندان، بهگونهای که امکان تصمیمگیری درست را فراهم آورد، مهمترین ملزومات اعمال فرآیند خودتصحیحکننده ساختارهای دموکراتیک هستند. از اینرو ارزیابی برنامههای عمومی برای بررسی میزان موفقیت آنها در راستای اهداف از پیش تعیینشده، تنها برای بهینهسازی اختصاص منابع محدود عمومی در سطح ملی نیست؛ بلکه با فراهم ساختن امکان نظارت و ارزیابی برای شهروندان از طریق ارائه اطلاعات مورد نیاز، اهرم پاسخگو نگه داشتن مسوولان را نیز در اختیار شهروندان قرار میدهد و اعمال دوطرفه قراردادهای اجتماعی بستهشده بین شهروندان و دولت را ممکن میسازند.
در پارادایم ارزیابیمحور طراحی برنامههای سیاستی، هر برنامهای بایستی یک تئوری تغییر مشخص داشته باشد. به عبارت دیگر، هر برنامهای باید مشخص کند که به ازای ورودیهای مداخله انجامشده، چه خروجیهایی را به دست خواهد آورد و این خروجیها چه نتایجی را دربر خواهد داشت. پس از آن، این نتایج باید اثر خود را به صورت محسوس در متغیرهای کلان خانوار نمایش دهند. این تئوری تغییر باید مرحله به مرحله به تبیین فرضیات خود در راستای رسیدن از ورودیها به خروجیها بپردازد و نشان دهد که چگونه خروجیها، نتایج مورد نظر را به بار آورده و این نتایج چگونه اثرات نهایی برنامه را رقم خواهند زد. همچنین متغیرهای پایش و ارزیابی در هر یک از این مراحل بایستی از قبل تعیین شده باشد تا بتوان در طول برنامه و پس از پایان آن، به ارزیابی این مساله پرداخت که آیا برنامه آنگونه که برنامهریزی شده بود، پیاده شد، و آنگونه که در تئوری تغییر توضیح داده شده بود بر جامعه هدف خود اثر گذاشت؟ مقایسه میزان این اثر با هزینه انجامشده در برنامه، معیار مقایسه کارایی در بین برنامههای مختلف است.
برای ارزیابی برنامههای سیاستی در حالت ایدهآل، ابتدا مداخله مورد نظر روی جامعه هدف انجام میگیرد و سپس با ثبت نتایج حاصله، همان افراد با ماشین زمان به عقب برگردانده شده و این بار بدون مداخله و پس از سپری شدن مدت زمان مشابه، وضعیت آنها ارزیابی میشود. از تفاوت نتایج به دستآمده در این دو حالت، اثر برنامه استخراج خواهد شد. اما متاسفانه در دنیای واقعی هنوز ماشین زمان نداریم و انتخابها، جایگزینهای خود را نابود میکنند. این موضوع چالشی اساسی برای ارزیابی متقن برنامههای سیاستی است. فرض کنید میخواهید میزان اثرگذاری یک بیمارستان بر روی سلامت بیمارانش را بررسی کنید. مقایسه سطح سلامت بیمارانی که به این بیمارستان مراجعه کرده و سپس مرخص شدهاند، با سطح سلامت افرادی که به بیمارستان مراجعه نکردهاند، نتایج تورشداری به ما ارائه خواهد داد. از آنجا که از همان ابتدا افرادی که به بیمارستان مراجعه کردهاند و افرادی که به آن مراجعه نکردهاند در دو سطح سلامتی متفاوت قرار داشتند و گروه اول مطمئناً ناخوشتر بوده است، احتمالاً محاسبات ما اثر بیمارستان بر روی سلامت افراد را منفی تبیین خواهد کرد. این مثال، مورد شکاری از به
اصطلاح مقایسه «سیب با پرتقال» در ارزیابی برنامههای عمومی است.
خوشبختانه، رایج شدن استفاده از آزمایشهای کنترلشده تصادفی1 در حوزههای عمومی و نیز ابداع روشهای شبهتجربی2 در اقتصادسنجی تا حد زیادی مسائل اشارهشده را حل کرده است. با وجود تکنیکهای فنی متفاوت مورد استفاده در این روشها، فلسفه مرکزی همگی آنها یکسان بوده و آن تلاش در جهت تبدیل مقایسه «سیب با پرتقال» به مقایسه «سیب با سیب» است. همگی این روشها سعی میکنند به صورت تجربی یا محاسباتی، گروههایی بسیاربسیار شبیه به گروه هدف خود به وجود آورند که تنها تفاوت آنها با گروه هدف، در عدم بهرهمندی آنها از برنامه باشد. در اینصورت تفاوتی که در انتهای برنامه بین این دو گروه ثبت خواهد شد، میتواند تقریب بسیار نزدیکی از اثری باشد که امکان داشت با ماشین زمان ثبت کنیم. هرچقدر این گروهها به هم شبیهتر باشند، در این صورت میتوان ادعا کرد که موضوعات سیستماتیک دیگر در تغییرات مشاهدهشده نقشی نداشتهاند و اثر مشاهدهشده، منحصراً متعلق به مداخله صورت گرفته است.
ارزیابی برنامهها در حوزه عمومی توانسته است با مشخص کردن کارایی برنامههایی که میلیونها دلار هزینه برای حامیان خود داشتهاند، نقشی غیرقابل انکار در بازتعریف و طراحی برنامههای رفاهی و حمایتی داشته باشد. بهطور مثال، سازمانهای توسعهای بینالمللی، صندوقهای خیریه و دولتها، در دهههای گذشته برای افزایش دستاوردهای آموزشی کودکان در مناطق کمتر توسعهیافته، میلیونها دلار را در قالب برنامههای گوناگون از ساخت مدارس و زیرساختهای آموزشی، خرید لباس و لوازمالتحریر، خرید کتاب و لوازم کمکآموزشی، آموزش معلمان و برنامههای کمکغذایی را پیاده کردند؛ اما پژوهشگران حوزه سیاستگذاری داده محور با انجام تحقیقات گسترده، اثبات کردند که بهینهترین روش برای ارتقای دستاوردهای آموزشی کودکان در مناطق توسعهنیافته، پخش قرصهای ضدانگل در بین کودکان است. دانشآموزان در این مناطق معمولاً بهخاطر بیماریهای انگلی، میانگینی از روزهای سال را ناتوان هستند. این کودکان برای تامین زندگی خود به کار نیز مشغول هستند و در صورتی که بیماری آنان را ناتوان سازد از روزهای باقی مانده سال باید بین کار کردن و مدرسه رفتن یکی را انتخاب کنند. علاوه بر
این، ناتوانی، آنها را از انجام کارهای پربازدهتر محروم میسازد که این نیز بهنوبه خود با کاهش درآمد قابل دسترس برای آنها، موجبات سوءتغذیه بیشتر را فراهم میآورد. مداخله با قرصهای ضد انگل ضمن کاهش روزهای ناتوان و در بستر کودکان، تعداد روزهای حضور آنان در مدرسه را افزایش میدهد و با حفظ و ارتقای میزان درآمد قابل دسترس برای آنها، تغذیه آنان را نیز بهبود میبخشد، که به نوبه خود قدرت یادگیری آنان را نیز افزایش میدهد.
اهمیت موضوع ارزیابی در کارکرد سیستمهای حکمروایی دموکراتیک به حدی بوده است که تعدادی از کشورها همچون مکزیک و شیلی، به ایجاد نهادهای مستقل ارزیابی برنامههای حوزه عمومی در ذیل ساختارهای حکمروایی خود پرداختهاند. بهطور مثال، شورای ملی ارزیابی سیاستهای توسعه اجتماعی مکزیک (CONEVAL) به عنوان یک ساختار نیمهدولتی و نیمهآکادمیک در ذیل وزارت رفاه این کشور وظیفه دارد تا تمامی برنامههای رفاهی و عمومی مکزیک را ارزیابی کرده و نتایج آن را در اختیار دستگاههای دولتی و شهروندان قرار دهد. البته با وجود اینکه نتایج ارزیابیهای CONEVAL برای وزارت اقتصاد مکزیک، که فراهمکننده بودجه برنامههاست، لازمالاجرا نیست ولی با این وجود، اطلاعات مربوطه در اختیار سیاستگذاران و شهروندان قرار میگیرد که میتواند برای طراحیهای آتی یا مسوول نگه داشتن سیاستگذاران مورد استفاده قرار گیرد. در نگاه اول، فرآیند ارزیابی طرحهای سیاستی ممکن است تکنیکال بهنظر آید، در حالی که فرآیندی عمیقاً سیاسی است؛ و تا زمانی که فرهنگ قبول آن و استفاده از آن بین سیاستمداران، سیاستگذاران و شهروندان نهادینه نشود، نباید از آن انتظار اثرگذاری داشت.
سادهلوحانه است که فکر کنیم در فضای پوپولیستی، زمانی که سیاستهایی که بر اساس تبلیغات دروغ به کسب مشروعیت پرداختهاند شروع به شکست خوردن کنند یا نشانههای شکست آنها ارزیابی شود، سیاستگذاران حامی آنان به کمکاری خود اعتراف میکنند و حامیانی که به آنها دروغ گفته شده است، رویه خود را تغییر میدهند. بدترین بخش مربوط به فضای سیاستی بدون استناد و پوپولیستی اینجاست که چرخه خودتصحیحکننده ساختارهای دموکراتیک را نیز از کار میاندازد. هنگامی که دروغ و عدم اطمینان در یک سیستم سیاستگذاری گسترش یابد، نتایج ضعیف برنامههای سیاستی آن در یک چرخه خود تقویتکننده باعث افزایش رخوت و عدماطمینان اولیه به ساختارها خواهد شد. با تضعیف اطمینان به متخصصان و ساختارهای دموکراتیک، در نتیجه برنامههای پوپولیستی و بیتوجهی به استنادات نیز گستردهتر خواهند شد.
پینوشتها:
1- Randomized Control Trials
2- Quasi- Experimental Methods
دیدگاه تان را بنویسید