عقوبت حذف
نومیدی و قهر نخبگان و کنشگران چه پیامدهایی دارد؟
مصلحان معمولاً در مواجهه با انبوهی از افراد قرار میگیرند که منافع شخصی را به منافع ملی ترجیح میدهند. بنابراین مصلحان یا همان «نخبگان اصلاحگر» نمیتوانند کاری از پیش ببرند و وقتی این وضعیت تشدید میشود عرصه بر آنها تنگ خواهد شد. همین تعارضات بود که قائممقام را در روزگاری از بین برد؛ مدیری که اجازه مدیریت هزینهها را نداشت. اصلاحگر در این کشور تنهاست و به قول میرزا تقیخان امیرکبیر برای نخبه اصلاحگر: «ز منجنیق فلک، سنگ فتنه میبارد».
مصلحان معمولاً در مواجهه با انبوهی از افراد قرار میگیرند که منافع شخصی را به منافع ملی ترجیح میدهند. بنابراین مصلحان یا همان «نخبگان اصلاحگر» نمیتوانند کاری از پیش ببرند و وقتی این وضعیت تشدید میشود عرصه بر آنها تنگ خواهد شد. همین تعارضات بود که قائممقام را در روزگاری از بین برد؛ مدیری که اجازه مدیریت هزینهها را نداشت. اصلاحگر در این کشور تنهاست و به قول میرزا تقیخان امیرکبیر برای نخبه اصلاحگر: «ز منجنیق فلک، سنگ فتنه میبارد».
این چند سطر، بخشی از گفتوگوی علی رضاقلی نویسنده کتاب «جامعهشناسی نخبهکشی» است. نویسندهای که کوشیده تا تبیین کند چرا در مسیر توسعه جاماندهایم، چرا جامعه ایرانی تمایل به کشتن نخبگان دارد و چرا مصلحان تنهایند؟ به نظر میرسد این تمایل تاریخی اما، نهتنها پایان نپذیرفته که حتی تشدید هم شده است. با این تفاوت که نخبگان نمیمیرند، اندیشههایشان پس از حذف، خانهنشین میشود و رو به مرگ میگذارد.
نخبگان و متفکران و کنشگران ایرانی ظاهراً دهههاست که هژمونی خود را در تصمیمسازی و سیاستگذاریهای دولت و حکمرانی از دست دادهاند. در پدیده مهاجرت نخبگان بسیار گفتهاند و شنیدهایم اما کمتر به خاطر میآوریم که در همین حوالی، نخبگان بسیاری ناامید از اثرگذاری، قهر کردهاند، انزوا و سکوت را به مشارکت در فرآیندهای اصلاحی جامعه ترجیح دادهاند یا حتی انگ خوردهاند و به حاشیه رانده شدهاند. آنها نخبگانی هستند که میمانند اما به بازی گرفته نمیشوند و صدایشان به جایی نمیرسد. آنگونه که علی رضاقلی میگوید، مادامی که این نخبگان منافع عمومی را بر منفعت شخصی مقدم میدارند و به زد و بند با قدرت و بده بستان با نهادهای حکمرانی رضایت نمیدهند عامدانه از صحنه بازی حذف میشوند. اما از پیامدهای این قهر و حذف چه میدانیم؟
حذف اندیشههای مستقل
در بسیاری کشورها تصمیمات نادرست دولتها نشاندهنده قطع رابطه بین تصمیمسازان و متخصصان و نخبگان است؛ شکاف رو به تعمیقی بین سیاستگذاری مبتنی بر دانش و شواهد و مستندات و سیاستهای واکنشی خلقالساعه و احساساتزده! از برگزیت و خروج آمریکا از توافقهای بینالمللی گرفته تا نادیده گرفتن فریاد دانشمندان و کنشگرانی که نگران تغییرات زیستمحیطی هستند. فراتر از آنچه این شکاف بر سر سیاست و اقتصاد و محیط زیست میآورد باید نگران پیامدهای گستردهتری باشیم. پیامدهایی که با حذف اهالی اندیشه از صحنه تصمیمگیریهای دشوار رخ میدهد. اتخاذ تصمیمات سخت، کار دولتهاست. شهروندان ممکن است با برخی از این تصمیمات مخالف باشند اما مادامی که بدانند در این فرآیندها منافع آنها در نظر گرفته میشود، سیستم به کار خود ادامه خواهد داد. اما به نظر میرسد دستکم مدتی است این سیستم در کشور ما دچار ایستایی شده است. دولت نهتنها صدای مردم را نمیشنود که، نخبگان و اندیشمندانی را که باید در جایگاه مشاورش قرار دهد، نادیده گرفته و از صحنه بیرون رانده است. وظیفه نخبگان تامین پشتوانه علمی سیاستگذاریهاست. آنها هستند که باید بگویند بهترین تصمیمات کداماند و چگونه باید اجرایی شوند. این تجربه جهان است. جهانی که با دانش و بینش و اندیشه هدایت میشود. نقش دیگر آنها ایجاد انسجام اجتماعی و ممانعت از فروپاشی است. نفوذ آنان به دلیل تخصص و دانش در افکار عمومی مردم را با سیاستها و اهداف کلان همراه و هماهنگ میکند و این هماهنگی زایشگر وفاق و وحدت است. طبقه متوسط بیتردید با تصمیماتی که طبقه انحصارطلب اتخاذ میکند یا دور از نظر مشورتی نخبگان و بر مبنای فشار قدرت حاصل میشود همراهی نخواهد کرد چراکه میداند از این همراهی منتفع نمیشود. اما چرا دولتمردان و سیاستگذاران این تاثیرگذاری قدرتمند و باارزش را نادیده میگیرند؟ پاسخ این سوال ساده است: استقلال! توصیهها و مشاورههای مستقل، متضمن اتخاذ تصمیمات قابل دفاع است؛ و برعکس. نبود دیدگاههای مستقل در این فرآیند، به اتخاذ سیاستهایی منجر میشود که نهتنها موجه نیستند بلکه شرایط را بدخیمتر خواهند کرد. شاید به همین دلیل است که دولتها مدام برای حل مسائل جاری، کارگروه و کمیتههای تخصصی تشکیل میدهند اما، کرسیهای این کمیتهها اغلب به کسانی میرسد که اندیشه و دانش مستقل ندارند. اینگونه است که «تضاد منافع» به مهمترین مانع برای رسیدن به اجماع و خروجیهای عقلانی از چنین هماندیشیهایی تبدیل میشود. تضادی که در نهایت دولت را به سمت حفظ منافع گروههای خاص و فاصله گرفتن از منافع عمومی هدایت میکند. استقلال شفاف نخبگان و کنشگران را با زد و بندها و بده بستانهای پشت پردهای مقایسه کنید که در نهایت، حاصلی جز سیاستهای شتابزده و غیرعقلانی ندارد و تنها به مشکلات موجود دامن میزند.
کاهش مشارکت؛ فساد و دیگر قضایا
پیامد دیگر حذف قهری نخبگان دانشمحور از صحنه تصمیمسازیها، کاهش اعتماد عمومی به تصمیمات و عدم مشارکت جامعه در اجرایی شدن سیاستهاست. تصمیمات دولت در نبود نگاه کارشناسی واکنشگرایانه میشود و اغلب در خدمت دیدگاههای پوپولیستی قرار میگیرد. این چرخه معیوب خود به ناامیدی و عقبنشینی بیشتر نخبگان میانجامد. کسانی که هشدارها و توصیههایشان ناشنیده گرفته شده و به اجبار از هرم قدرت کنار گذاشته شدهاند دیگر به نقد و اصلاح رویهها و مهمتر از آن مشارکت تمایلی نشان نمیدهند و در نبود بدنه مشاورهای علمی و کنشگرایانه برای دولت فضا برای جولان لابیگرها و نمایندگان گروههای ذینفع مساعد میشود.
در این شرایط است که فضای نقشآفرینی برای بازیگرانی فراهم میشود که اندیشمندان با عنوان «طبقه نوکیسه رانتخوار» از آنان یاد میکنند و به حاشیه راندن نخبگان را بهترین فرصت برای پیگیری منافع خود میبینند. دستاورد حضور این گروه در جایگاه مشاوران دولت، چیزی جز فساد در عرصه قدرت نیست چراکه از حداقل دانش لازم برای تصمیمسازی بیبهرهاند و توصیههای غیرکارشناسی آنها بر مبنای آزمون و خطای مکرر شکل میگیرد و صدالبته هدفی جز تامین منافع گروههای خاص ندارد.
دولت به این ترتیب گرفتار فشار ذینفعانی میشود که تامین «کالای عمومی» و «منافع عمومی» را اولویت خود نمیدانند. از نظر این افراد، چالشهایی نظیر تورم، بیکاری، محیط زیست و بحرانهای مختلف اقتصادی و سیاسی تنها واژههایی لوکس هستند که به درد تدریس در دانشگاهها میخورند. غافل از اینکه پرداختن به این مفاهیم است که بقای یک ملت و تداوم حیات آن را تضمین میکند. حذف اهالی اندیشه، حذف خرد از حکمرانی است و حکمرانی، بدون مغزی متفکر و خردمند عاقبت مطلوبی نخواهد داشت.
نخبگان پویا؛ نخبگان ایستا
حذف قهری جریان نخبگان و جایگزینی اندیشههای کوتاهقامت در عرصه سیاست و اقتصاد و جامعه پیامد نامطلوب دیگری نیز دارد. با تداوم این روند، نخبگان ابقا (maintenance elites) جای نخبگان توسعهخواه (development elites) را اشغال میکنند. از منظر علم سیاست، نخبگان توسعهخواه کسانی هستند که با خلق نهادهای جدید یا اصلاح نهادهای ناکارآمد، میکوشند اندیشه خود را در خدمت رفع موانع اقتصادی و اجتماعی به کار گیرند و متعهد به پیشرفت اقتصادی و اجتماعی و سیاستگذاریهای عقلانی هستند. در مقابل، نخبگان ابقا به جای دفاع از اصلاحات سیاسی و اقتصادی اولویت بالایی برای حفاظت و بقای خود قائلند. هدفشان خدمترسانی به گروههای سیاسی خاص و ذینفعان است و در برابر اصلاحات سد بزرگی به شمار میروند. گروه اول را «مدافعان جامعه» و گروه دوم را «زندانبان» آن میدانند!
به نظر میرسد ناامیدی نخبگان گروه نخست، به قدرتگیری گروه دوم منجر میشود که پیوسته در بازسازی چارچوبهای اجتماعی و اقتصادی و تدوین و اجرای سیاستهای اقتصادی و برنامههای اجتماعی رادیکال، ناکارآمد و ناموفق عمل میکنند. کسی نمیتواند منکر دستاوردهای مثبت باشد. بخش بزرگی از توسعه کشور در دهههای اخیر، حاصل تلاشهای «نخبگان کنشگرا» بوده است. اما این واقعیت که هنوز نتوانستهایم برای خروج از بحرانها، نقشه راه درستی طراحی کنیم نشان میدهد بخشی از نخبگان جامعه به انزوا و سکوت ناخواسته تن دادهاند و بخش باقیمانده، خود به مانعی بر سر راه اصلاحات و توسعه بدل شدهاند. منافع گروه دوم در گرو ناامیدی بیشتر گروه نخست است. بیدلیل نیست اگر باور کنیم برخی جریانهای سیاسی، کمر به حذف نخبگان و کنشگران امید بستهاند، غافل از اینکه پایان امید، میتواند آغاز فروپاشی باشد.