شناسه خبر : 41124 لینک کوتاه

رشد اقتصادی درازمدت

اهمیت بیش از حد برای فناوری

اگر از چشم‌انداز دهه 1950 بنگریم پیشرفت اقتصادی آمریکا در 70 سال پس از آن کاملاً ناامیدکننده بوده است. در آن زمان متخصصان آینده‌پژوهی جهانی ابرقرص‌ها، مزارع فضایی و شهرهایی محصور در حباب شیشه‌ای را تصور می‌کردند. علم و فناوری ثروت‌های بی‌پایان و هر‌ چیزی را که مصرف‌کنندگان بخواهند فراهم می‌کردند. اما مشخص شد سرعت حصول منافعی که در عصر فضا به‌دست آمد رو به کاهش گذاشته است. بین سال‌های 2000 و 2019 درآمد واقعی سرانه در آمریکا به‌طور میانگین سالانه 2 /1 درصد رشد کرد. این رشد در سال‌های 1980 تا 1999 و در دهه 1950 به ترتیب 2 و 5 /2 درصد بود. مقاله‌ای تازه انتشاریافته بیان می‌کند که ریشه این روند ناامیدکننده را باید در درک غلط از چگونگی بروز پیشرفت‌های اقتصادی پیدا کرد. توماس فیلیپون (Philippon) استاد امور مالی در دانشگاه نیویورک عقیده دارد که وضعیت پس از جنگ جهانی تجربه‌ای غیرعادی بود. او با بررسی داده‌های آمریکا از سال 1890 به بعد و داده‌های بریتانیا از 1600 تا 1914 به این نتیجه می‌رسد که وقتی پیشرفت‌های فناوری به خوبی درک شوند متوجه می‌شویم که جهان قرن‌ها در یک مسیر قرار داشته است. به عبارت دیگر، در طرح کلی، هیچ کندی رشدی وجود ندارد. 

برای اکثر اقتصاددانان، نقطه آغازین بررسی رشد اقتصادی به مقاله 1956 رابرت سولو با عنوان رهاوردی به نظریه رشد اقتصادی بازمی‌گردد. مدل سولو برای پیش‌بینی ثروت درازمدت یک کشور بر آن چیزی استوار است که او آن را تابع تولید می‌نامد. این تابع یک جعبه سیاه ریاضیاتی است که از یک‌سو سرمایه و نیروی کار به آن وارد می‌شوند و از سوی دیگر کالاهای مصرفی و خدماتی بیرون می‌آیند که در استانداردهای زندگی افراد نقش دارند. یک روش آشکار رشد این است که نیروی کار و سرمایه بیشتری به جعبه وارد شود. اما این روش نمی‌تواند برای همیشه بهبود رشد را به همراه آورد. افزودن نیروی کار بیشتر به معنای آن است که برون‌داد (تولید) بین کارگران بیشتری تقسیم می‌شود. سرمایه نیز به تدریج فرسوده می‌شود بنابراین در طول زمان به سرمایه‌گذاری بیشتری نیاز هست تا تولید پایدار بماند. اما رشد درازمدت فقط از طریق بهبود عملکرد خود جعبه سیاه یعنی چگونگی ترکیب سرمایه و نیروی کار به‌دست می‌آید. اقتصاددانان نام بهره‌وری کل عوامل (TFP) را برای آن برگزیده‌اند هرچند گاهی اوقات با برچسب‌های شهودی‌تری مانند فناوری یا دانش به آن اشاره می‌کنند. شما این فرآیند را همانند یک دستور پخت غذا در نظر بگیرید. نیروی کار، سرمایه و دیگر اجزا در یک طرف و غذای تمام‌شده یعنی تولید اقتصادی در طرف دیگر هستند. بهره‌وری کل عوامل بررسی می‌کند که دستور پخت تا چه اندازه در ترکیب اجزا اثربخشی دارد. این خود به عواملی از جمله سطح تحصیلات افراد، کیفیت مدیریت کسب‌وکار و عمق دانش علمی بستگی دارد.

آقای سولو چنین فرض می‌کرد که سهم سالانه نقش بهره‌وری کل عوامل در رشد تولید ناخالص داخلی به‌طور تصاعدی بالا می‌رود. این تصور احتمالاً به دلایل صرفاً ریاضیاتی ارتباط دارد. او می‌خواست که اقتصاد نمونه‌اش با یک نرخ ثابت -مثلاً دو درصد در سال- رشد کند. این امر مستلزم آن بود که با رشد تولید ناخالص داخلی منافع بیشتری به‌دست آید تا سرعت رشد ثابت بماند. اقتصاددانان بعدی از جمله پل رومر که همانند آقای سولو برنده جایزه نوبل شد تلاش کردند تا ترکیب زیربنایی رشد تصاعدی فرضی بهره‌وری کل عوامل را پیدا کنند. نظریه‌های آنها بیان می‌کند که بخشی از سرمایه‌گذاری نه به سوی ایجاد سرمایه فیزیکی بلکه به سوی تحقیق و توسعه هدایت می‌شوند. از آنجا که دانش را می‌توان آزادانه نسخه‌برداری کرد این سرمایه‌گذاری یک محصول جانبی فزاینده ایجاد می‌کند. بدان معنا که هر واحد اولیه پژوهش اثربخشی واحد بعدی را افزایش می‌دهد. بدین ترتیب دانش به صورت طبقاتی بالا می‌رود و دانش بیشتری خلق می‌کند درست همان‌گونه که یک ویروس در مراحل اولیه همه‌گیری تکثیر می‌شود. طبق نظر آقای فیلیپون، مشکل آنجاست که بهره‌وری کل عوامل به شکل تصاعدی رشد نمی‌کند. او با استفاده از پرطرفدارترین منابع داده‌های رشد درازمدت پیش‌بینی‌های دو مدل متفاوت را با رویه‌های مشاهده‌شده بهره‌وری کل عوامل مقایسه می‌کند. یک الگوی خطی که او آن را «رشد افزودنی» (additive growth) می‌نامد همیشه بهتر با روند واقعی رشد تناسب پیدا می‌کند. برخلاف نظریه‌های موجود، این الگو بیان می‌کند که پژوهش‌های قبلی باعث نمی‌شوند پیدا کردن ایده بعدی آسان‌تر شود. همچنین آن‌گونه که آقای فیلیپون می‌گوید با این الگو می‌توان توضیح داد که چرا برخی اقتصاددانان مرتب پیدایش یک موج آینده نوآوری را پیش‌بینی می‌کنند اما چنین چیزی هیچ‌گاه اتفاق نمی‌افتد. اما نمی‌توان چنین چیزی را عامل ناامیدی دانست. با وجود اینکه نرخ درصدی رشد آهسته می‌شود طبق پیش‌بینی مدل آقای فیلیپون اندازه هر افزایش ثابت نیست. جوامع ثروتمندتر می‌شوند اما سرعت آن به اندازه‌ای که قبلاً تصور می‌شد نخواهد بود. جنبه امیدوارکننده آن است که آقای فیلیپون شواهدی از زمان‌هایی پیدا می‌کند که در آنها نرخ رشد بهره‌وری کل عوامل به‌طور موقت سرعت می‌گیرد و افزایش سالانه بیشتر می‌شود. در مقاله او یکی از چنین زمان‌هایی بین 1650 و 1700 در بریتانیا معرفی شده است. این همان تاریخی است که اولین و دومین انقلاب‌های صنعتی اتفاق افتاد. او یک نمونه دیگر را در آمریکا در حدود سال 1930 پیدا می‌کند که زمان توسعه برق‌رسانی در آن کشور بود. چنین لحظاتی ظاهراً یک‌بار در هر قرن دیده می‌شوند اما می‌توان از آنها برای توضیح اشتباه آقای سولو استفاده کرد: از آنجا که او خود در یکی از این دوره‌های شتاب‌گیری زندگی می‌کرد به راحتی به دام توهم رشد تصاعدی افتاده است. 

تحلیل آماری آقای فیلیپون را نمی‌توان برای توضیح مشکلات مفهومی‌تر بهره‌وری کل عوامل به‌کار برد. یک مشکل دشواری ارزشگذاری سرمایه است. معمولاً بین هزینه زمانی آن که مستهلک می‌شود و ارزش تنزیل‌شده منافعی که در نهایت ایجاد می‌کند تفاوت وجود دارد. برخلاف نیروی کار که می‌توان آن را بر مبنای ساعت کمی‌سازی کرد هیچ واحد غیرپولی برای ارزشگذاری سکوهای نفتی یا مالکیت معنوی داروها وجود ندارد. پس از انتشار مقاله آقای سولو در سال 1956، گروهی از اقتصاددانان دانشگاه کمبریج نشان دادند که روش آن برای ارزشگذاری سرمایه چرخه‌ای (Circular) است. طرفداران آقای سولو این را می‌پذیرند اما مدل او همچنان به طرز گسترده‌ای استفاده می‌شود. 

مشکلات مشابهی گریبان خود بهره‌وری کل عوامل را می‌گیرد. تکنیک‌های آماری که قصد دارند مفهوم دانش را اندازه بگیرند معمولاً تمام تحولات رشد را که نمی‌توان با توجه به تغییرات نیروی کار یا سرمایه‌گذاری در جعبه سیاه توضیح داد در یک دسته قرار می‌دهند. در اینجاست که نام و عبارت باقی‌مانده سولو (Solow residual) معنادار می‌شود. به گفته یکی از منتقدان سولو، مفهوم بهره‌وری کل عوامل به جای آنکه مقیاس معتبری از سطح دانش جامعه باشد «مقیاس جهالت» ماست.

دراین پرونده بخوانید ...