بوروکراسی، طناب دار دولتها
سعید لیلاز از نقش اقتصاد در فروپاشی شوروی میگوید
اتحاد جماهیر شوروی در دنیا با نشانهایی منحصر به فرد چون ایده نان برابر، دولت پرخاشگر، شعارهای گلدرشت، سیاستمداران قاطع، قدرت نظامی سرسخت و اما فقر فراگیر به یاد آورده میشود. واژگانی که در ادبیات فروپاشی سیستمی، ما را به دالانی مرموز میکشانند. درد همه دولتهای حامی عدالت نیز همین است که با افزایش ابعاد خود در عرصه عمومی، جامعه مدنی را به حاشیه رانده و تکصدایی باب میشود.
اتحاد جماهیر شوروی در دنیا با نشانهایی منحصر به فرد چون ایده نان برابر، دولت پرخاشگر، شعارهای گلدرشت، سیاستمداران قاطع، قدرت نظامی سرسخت و اما فقر فراگیر به یاد آورده میشود. واژگانی که در ادبیات فروپاشی سیستمی، ما را به دالانی مرموز میکشانند. درد همه دولتهای حامی عدالت نیز همین است که با افزایش ابعاد خود در عرصه عمومی، جامعه مدنی را به حاشیه رانده و تکصدایی باب میشود. به این ترتیب، درماندگی از مسائل آنقدر تلنبار میشود تا به یکباره فروپاشی حادث شده، مثل سیلاب همهچیز و همهکس را با خود میبرد. برای موشکافی این رخداد با سعید لیلاز، تحلیلگر مسائل اقتصادی پیرامون دستاوردها و شکستهای اقتصادی بزرگترین حکومت کمونیستی تاریخ به گفتوگو پرداختیم.
♦♦♦
وقتی درباره اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی حرف میزنیم، چند گزاره کلی سریعاً در ذهن نقش میبندد. از «دولت بزرگ» تا «حذف قوانین مالکیت». اما ورای این موضوعات، دههها این اقتصاد کار میکرد. شوروی واقعاً چگونه اقتصادی داشت؟
این دو را نمیتوان به عنوان اصلیترین ویژگیهای اتحاد جماهیر شوروی برشمرد. بارزترین ویژگی این نظام، به دست آوردن بالاترین نرخ رشد مستمر در طول بیش از یک دوره 10ساله در تاریخ بشر است که درعین حال سریعترین روند صنعتیسازی در تاریخ را هم به نام حکومت ثبت کرده. در هیچ کشوری حداقل در سطح کشورهایی که اقتصاد قابلاعتنایی از نظر اندازه دارند، چنین تجربهای به دست نیامده است. در سال 1920 میلادی شوروی با اتکا به پیشبینی پیامبرگونه حمله فاشیسم به قلمرو خودش تصمیم میگیرد اتفاقی را که در یک دوره 100 تا 200ساله در کشورهایی مثل بریتانیا، آلمان، فرانسه و حتی آمریکا افتاده بود برای کشور خودشان در 10 سال عملی کنند. در 1926 میلادی و پیش از ظهور هیتلر و درحالیکه تنها چهار سال از عمر دولت موسولینی گذشته است، استالین در یک سخنرانی تاریخی اعلام میکند که «ما 10 سال فرصت داریم که یا شوروی را صنعتی کنیم یا تحت فشار غرب نابود خواهیم شد». اینگونه است که میبیند این پیشبینی واقعی بوده. نکات حیرتانگیز در تاریخ شوروی کم نیستند. از لئون تروتسکی که در کتابی با عنوان «انقلابی که به آن خیانت شد» پیشبینی میکند که درگیری بین شوروی و نظام سرمایهداری غرب، گریزناپذیر است تا نامه نیکلای بوخارین در 1937 که در زندان محبوس است و خطاب به استالین از درک ضرورت کشته شدن خویش مینویسد و تصفیهحسابهای سیاسی در داخل را تئوریزه میکند و این رفتار غیرقابلتحلیلی است که بوخارین اذعان میکند که «من میفهمم که شما [استالین] به خاطر درگیری بسیار بزرگی (آخرالزمانی) که در پیش دارید، باید پشت جبهه خود را صاف کنید و به جنگ دشمن خارجی بروید».
عدهای توفیقات فنی و تکنولوژیک شوروی را نشاندهنده توفیق اقتصادی آن میدانند. این استدلال چقدر با واقعیت همخوانی دارد؟
در شوروی، تصویری بسیار روشن از اجتنابناپذیر بودن حمله فاشیسم و سرمایهداری غرب وجود داشت و تصورشان این بود که نابودی شوروی، هدف نهایی ظهور فاشیسم در اروپاست. برای فرار از این سرنوشت محتوم، شوروی پیمان عدم تجاوز یا مولوتف-ریبنتروپ را امضا کرد که امروزه به عنوان یک لکه سیاه در تاریخ شوروی از آن یاد میشود درحالیکه یکی از درخشانترین اعمالی بود که میتوانست برای جلوگیری از آن حمله محتوم انجام شود و طی آن توانستند فرصت مناسبی به دست بیاورند. آدولف هیتلر در کتاب «نبرد من» بهروشنی ذکر میکند که آینده آلمان، گره خورده است به شرق و این یعنی، سرزمینهای متعلق به شوروی. با این تصویر روشن از آینده، تصمیم شوروی برای رسیدن به پیشرفت شگفتانگیز غرب فقط در طول 10 سال عملی شده و در سال 1937 رسماً پیروزی سوسیالیسم را اعلام میکنند. نهتنها نظام سوسیالیستی برقرار میشود بلکه اتحاد شوروی از هیئت یک کشور دهقانی قرونوسطایی به هیبت یک کشور صنعتی در میآید. کشوری که بار اصلی جنگ جهانی دوم را به دوش میکشد. جالب اینجاست که این غرب بود که آلمان هیتلری را شکست داد درحالیکه آمریکاییها فقط هشت ماه قبل از پایان جنگ جهانی دوم وارد خاک اروپا شدند و تا وقتی که یقین پیدا نکردند که شوروی بهطور قطعی آلمان را شکست میدهد و تمام اروپا را خواهد گرفت، اقدام به ورود به اروپا نکردند.
یک دوره نسبتاً بلند رشد اقتصادی یا وجود برخی صنایع پیشرو از مهمترین نشانههای اقتصاد شوروی هستند. چیزی که از آنها به عنوان نشانههای پیشرفت اقتصادی شوروی یاد میشود. اما آیا شوروی در عرصه اقتصاد واقعاً یک ابرقدرت بهحساب میآمد؟
اصلاً. در کنار اقتصاد شوروی، مسائل بسیار مهم و بزرگ دیگری وجود داشته است که ویژگیهای بارز آن محسوب میشوند. شوروی وارد یک بوروکراسی شد که بهگونهای رقم خورد که لئون تروتسکی در اواخر دهه 1920 در کتاب «انقلاب پیگیر» پیشبینی میکند که شوروی بر اثر بوروکراسی فروخواهد پاشید. لنین در کتاب «دولت و انقلاب» خود میگوید که «ماشین دولت در یک نظام کمونیستی زوال پیدا خواهد کرد اما از آنجا که هنوز به نظامی کمونیستی نرسیدهایم باید ماشین دولت را به دست بگیریم و آن را به ابزار سرکوب بورژوازی توسط پرولتاریا تبدیل کنیم». درست همانند تجربه ایران، شوروی نیز در کنار هر نهاد موجود دولتی، یک نهاد موازی ایجاد کرد. ارتش سفید را منحل کرده و ارتش سرخ ایجاد میکند و نیروهای بسیج مردمی به راه میاندازد. و این بوروکراسی که در اثر نادیده گرفتن مکانیسمهای بازار آزاد اتفاق میافتد، با توجه به جمعیت بسیار جوان شوروی در آن دوره، کار را بهجایی میرساند که تا سال 1984 تعداد کارمندان دولت شوروی به حدود 18 میلیون نفر میرسد (تقریباً شش برابر اقتصاد کنونی ایران) و یکی از حجیمترین دولتهای جهان را تشکیل میدهد. تروتسکی پیشبینی میکند که این بوروکراسی تبدیل به طناب دار دولت شوروی خواهد شد که چنین هم شد. عامل دوم فروپاشی شوروی، شباهت سوسیالیسم به یک نظام یوتوپیایی است. نظامی که چارچوبهای آن مبتنی بر غریزه بشر نبوده بلکه برساختهای بشری و مبتنی بر قرائتهای خاص انسانی است. نظامی یوتوپیایی نیاز به انسانهایی دارد که جملگی، فرهیخته و پاک باشند ولی چنین چیزی عملاً امکانپذیر نیست. آزادی و برابری، دشمن یکدیگر هستند و مشکل اساسی شوروی این بود که میخواست مساوات برقرار کند اما آزادی را سر برید و وقتی آزادی کشته شود، انگیزه به عنوان موتور محرک پیشرفت، از جامعه رخت برخواهد بست. نظام سوسیالیستی دارای یک تناقض ذاتی است که جز در یک حالت یوتوپیایی رخ نمیدهد.
در نتیجه وقتی شوروی فروپاشید در اثر آن بوروکراسی وحشتناک، در نیمه دهه 1980 تعداد بازنشستههای حقوقبگیر از تعداد کل نیروی کار فعال پیشی گرفت و کار بهجایی رسید که دولت شوروی دیگر قادر به ادامه وضعیت و مدیریت آن نبود. ایدئولوژی مارکسیستی کاملاً برخلاف ماهیت نظام لیبرالیستی آمریکا بود که در سطح جهان فقط در جایی وارد میشود که برایش منافعی به دنبال داشته باشد. مکانیسمی که در ایالاتمتحده منجر به شکوفایی اقتصاد شد و غولهای خصوصی داخلی را ایجاد کرد، در شوروی، برخلاف آن عمل شد.
سوالی که هنوز هم برای پاسخ دادن به آن تحقیقاتی انجام میگیرد، نقش اقتصاد در فروپاشی سیستم حکومتی شوروی است. این مساله چقدر در سقوط 1989 اتحاد جماهیر شوروی پررنگ بود؟
تا سال 1937 شوروی چیزی را محقق کرد که در تاریخ بشر همانند آن دیده نشده و نخواهد شد. تولید هواپیما در شوروی به 105 هزار دستگاه میرسید و درحالیکه کارخانههای مستقر در اوکراین را به پشت کوههای اورال انتقال میدادند، این کارخانهها تبدیل به موتور محرکه اصلی ماشین نظامی علیه فاشیسم هیتلری شدند. بدون شوروی، تعریف جنگ جهانی دوم به شوخی شبیه است. پس از جنگ جهانی دوم و مرگ استالین، خروشچف سکاندار شد. رهبر تازهوارد، با هدف ایجاد تحول در نظام سیاسی و از آنجا که طبق قانون اساسی نظام شوروی استخدام کارگر توسط بخش خصوصی ممنوع بود، برای بالا بردن بهرهوری کار، قانونی را پیشنهاد کرد که در شهرهای بزرگ مثل مسکو افراد بتوانند زمینهایی زراعی داشته باشند که خودشان فقط در اوقات فراقت از آنها بهرهبرداری کنند. پس از تصویب این قانون، بهزودی 25 درصد از تامین مواد غذایی شوروی را همین مزارع به خود اختصاص دادند. پیش از این، چنان بهرهوری کار و انگیزه تولید در نظام سوسیالیستی فروکش کرده بود که وقتی به آنها چنین اجازهای داده شد، یکچهارم تامین محصولات این کشور را همین اصلاح قانونی عامل شد. در سال 1964 نیروهای ارتجاعی شوروی علیه خروشچف کودتا کردند و موفق شدند نظام شوروی را به حالت بوروکراسی پیشین بازگردانند زیرا خروشچف اصرار داشت اصلاحاتی را عملی کند که قطعاً نتیجه آن، تبدیلشدن شوروی به کشوری شبیه به چین کنونی بود. این یک تناقض ذاتی است که اگر عدالت بخواهی، آزادی قربانی میشود و مرگ آزادی، انگیزه را نابود میکند و این فرآیند، خودبهخود منجر به عدم تحقق عدالت میشود.
درسهای این فروپاشی از زاویه مدیریت اقتصادی برای سیاستگذاران دیگر کشورهای جهان چه بود؟
هرگونه نظام برنامهریزی از آنجا که آثار و عوارض ویژهای را ایجاد میکند که خارج از انتظار بشر است، فقط از «خدا» برمیآید. در سال 1397 در ایران، قیمت خرید تضمینی گندم، نسبت به تغییرات، ثابت نگه داشته شد و این باعث شد با اینکه قیمت گندم، پنج درصد افزایش پیدا کرده بود، دولت سه میلیون تن کمتر از آنها خرید کند. به همین دلیل کشاورزان ترجیح دادند که محصول خود را قاچاق کنند که برای کنترل این وضعیت، دولت مجبور شد جابهجایی گندم بین استانها را کنترل کند که این کار به فساد دستگاه نظارتی منجر میشود. در نتیجه، کشاورزها برای اینکه جلوی اجحاف به خودشان را بگیرند و هم با دستگاه نظارتی مقابله کنند، ناگزیر شدند که گندمشان را به عنوان غذای دام استفاده کنند چون هر 9 کیلو گندم که تقریباً معادل 14 هزار تومان قیمت داشت، در مقابل، یک کیلو گوشت برای دام پدید میآورد که کشاورز و دامدار میتوانست 50 هزار تومان در بازار به فروش برساند. این مساله در شوروی نیز اتفاق میافتد و چون بذرها توسط دولت فروخته میشد، کشاورزها دست به مقابله میزنند و از آنجا که این دولت سوسیالیستی، از بیرون، تحت فشارِ مرگ و زندگی قرار داشت و از درون نیز حدود 15 میلیون کشاورز در این کشمکش درگیر بودند نتیجه نامبارکی را رقم زد. هنگامی که از مکانیسمهای طبیعی اقتصاد خارجشده و با زور و بخشنامه، مسائل را در قالب بوروکراسی میخواهید حل کنید، چنین وضعیتی گریزناپذیر است. من مخالف «هرگونه» دخالت دولت در اقتصاد نیستم و معتقدم در بسیاری از موارد، وقتی ساختار اجتماعی کشورها شکننده است، این دخالت اجتنابناپذیر میشود. همان اندازه که دولت خواسته یا ناخواسته در اقتصاد دخالت کند، به همان اندازه تن به فساد خواهد داد و این اتفاقی بود که در شوروی عملاً رخ داد و وقتی کودتا علیه خروشچف و تِز آزادسازی او انجام شد، این کودتایی بود که علیه طبقه جدیدِ پدیدارشده از سیاستهای خروشچف صورت میگرفت. هیچکس همچون یک مارکسیست این را درک نمیکند که وقتی آزادسازی اقتصادی رخ میدهد و 25 درصد تولید مواد غذایی کشور توسط گروهی تولید میشود که از این آزادی اقتصادی بهره بردهاند، یک اثر سیاسی-اجتماعی در جامعه پدیدار میشود و این جامعه را دیگر نمیتوان با یک نظام تکحزبی اداره کرد. به همین دلیل وقتی علیه خروشچف کودتا میشود، بهرهوری اقتصادی شوروی شروع به پژمردگی میکند. رشد اقتصادی دورقمی، ناگهان تکرقمی میشود و بهسرعت تا نیمه دوم دهه 1970، رشد اقتصادی به سمت دو، سه درصد و حتی صفر میل میکند و این در حالی است که در سال 1985، حدود 102 میلیون نفر بازنشسته میشوند و فقط 100 میلیون نیروی کار فعال در کشور وجود دارد و این آینهای از آینده جامعه ایران است.
اقتصاد ایران از منظر شیوه مدیریت تا چه حد به اقتصاد شوروی نزدیک است و آیا میتوان بیدار باش یا هشداری از سرنوشت اقتصادی شوروی برای سیاستگذاران اقتصادی ایران متصور بود؟
قطعاً این هشداری است برای کشور ما. اقتصاد ایران، کمونیستیترین اقتصاد غیرکمونیستی در جهان است. در کشورهای غیرکمونیستی جهان، ما یکی از کمونیستیترین شیوههای اداره کشور را داریم. من مخالف حمایت اجتماعی از طبقات فرودست نیستم. اگر بخواهیم به یک اقتصاد صددرصد آزاد تن دهیم، آنوقت پرولتاریا هم آزاد خواهد بود تا زیر میز بازی بزند. نمیتوان به شکنندگی ساختار اجتماعی بیاعتنا بود ولی اگر در اثر افزایش درآمدهای نفتی، دولتها احساس کنند که میتوانند بدون کمک مردم و ارتقای بهرهوری، کشور را اداره کنند، پیامد گریزناپذیرش این خواهد بود که اقتصاد از منظر بهرهوری فرو میپاشد. بین سالهای 1970 تا 2012 سهم بهرهوری در رشد اقتصادی آمریکا بهطور متوسط 39 درصد بوده است و در چین 31 درصد و در ایران 9 درصد. حال اگر سالهای 2012 تا 2019 را هم به سهم ایران اضافه کنیم، مجموع آن، هفت درصد هم نخواهد شد و سهم بهرهوری در اقتصاد ایران ناچیز و قابلچشمپوشی است. این آمارها یعنی تمام رشد اقتصادی ایران عمدتاً از طریق روش «غرقآبی» بوده است و تزریق سرمایه. درحالیکه الان تا 40 درصد رشد اقتصادی دنیا با بهرهوری به دست میآید و این بهرهوری در نظامی که سیطره بیچونوچرا دارد، به دستآوردنی نیست. خرید تضمینی گندم در سال 97، موید این ادعاست. درحالیکه دولت تحت تحریم اقتصادی است، طبیعی است که باید سیاستی را بهکار بگیرد که منجر به افزایش تولید گندم شود، اما با تصمیمی مبتنی بر یک بوروکراسی خاص که چه کسی چهکار کند، دقیقاً عکس چنین چیزی عمل میکند. وقتی بهرهوری از بین میرود و بهموازات آن، قیمت نفت افت پیدا میکند، همهچیز به هم میریزد کما اینکه به هم ریخته است. پس دولت ناگزیر است که از جامعه دست بردارد اما بهمحض اینکه قیمت نفت افزایش پیدا میکند، دولت همهچیز را فراموش میکند.
در کل، فروپاشی نظام شوروی را با نگاهی یکسویه و تکبعدی نمیتوان بررسی کرد. شوروی عجیبترین رخداد بشری در تجهیز منابع است و این حرکت بهقدری درخشان بوده است که پس از جنگ جهانی دوم، برخی نهادهای غربی و حتی دانشگاه هاروارد در ایالاتمتحده ضرورت برنامهریزی در کشورهای جهان سوم را ترویج کردند و سازمان برنامه در ایران، ناشی از چنین اهمیتی است. تجربه برنامهریزی در ایران، دومین تجربه ازایندست در جهان است. بهقدری این دستاوردهای شوروی درخشان بوده است که در قلب نظام آکادمیک آمریکا و اتاقهای فکر آنان هم رسوخ کرده بود تا حدی که برنامه سوم شاه، در سال 1340 توسط نهادهای غربی به این شکل نگاشته میشود. فقط دو نفر در جهان پیشبینی کردند که سیستم شوروی در نقطه اوج خود دچار فروپاشی خواهد شد؛ «فردریش فونهایک» در کتاب «فردگرایی و نظم» در سال 1935 ادعا کرد این سیستم دچار مشکلات ساختاری و ذاتی خواهد شد و دیگری «لئون تروتسکی» از نقطهای مقابلِ نگاه فون هایک پیشبینی کرد که شوروی با مشکلات ساختاری و اضمحلال روبهرو خواهد شد.
در 1920 میلادی، تروتسکی میگوید ما اگر جای یک خدای فرضی بودیم و میتوانستیم تمام روابط کالا و خدمات را حدس بزنیم، یک نظام سوسیالیستی قابلاجرا بود و چون چنین نیست، این نظام محکوم به شکست است. برخلاف این پیشرفت شگفتانگیز که سالی حدود 18 تا 20 درصد رشد اقتصادی را به همراه داشت، در شوروی مشکلات و گرهگاههای ساختاری را نادیده گرفتند. در واقع این تجربه را باید بهصورت یک پکیج بررسی کرد زیرا شوروی بزرگترین کوشش برساخته تاریخ بشر است برای خلق یک جامعه آرمانی که به شکست انجامید.