ققنوسی دیگر
آیا اقتصاد کلان یک بار دیگر پوست میاندازد؟
ققنوس پرندهای افسانهای است که هر هزار سال یکبار، بر تودهای بزرگ از هیزم بال میگشاید و آواز میخواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی میافروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید میآید که بلافاصله آتش میگیرد و میسوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد میشود. ققنوس در اغلب فرهنگها نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده است.
در میان اجزای مختلف علم اقتصاد شاید بتوان «علم اقتصاد کلان» را به ققنوس تشبیه کرد. اقتصاد کلان همچون ققنوس افسانهای، نادر و تنهاست و جفت و رفیقی ندارد و برای اینکه زندگی ببخشد باید بسوزد و خاکستر شود تا از خاکسترش اقتصاد کلانی دیگر پدید آید.
تا امروز اینگونه بوده و اقتصاد کلان پس از هر بار سوختن، جوانتر و پویاتر برخاسته است.
ققنوس افسانهای علم اقتصاد از بدو پیدایش، تقریباً در هر دهه دچار زایش و تحولات اساسی شده است.
اقتصاد کلان نخستینبار از خرابههای رکود بزرگ و از دل اندیشههای جان مینارد کینز سر برآورد. شاید وقتی کینز در سال 1936 کتاب «نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول» را نوشت فکر نمیکرد پرندهای چنین افسانهای خلق شود. تاریخ پس از تولد اقتصاد کلان را میتوان به شش دوره تقسیم کرد اما اقتصادکلان به طور مشخص در چهار دوره زایش داشته است. دوره اول تحت رهنمود نظریات کینز از دهه 1940 شروع شد. این دوره تا دهه 1970 که با مسائلی مواجه شد که قادر به حل آنها نبود ادامه یافت و از این دوره به بعد، دوره پولگرایی که تداعیگر آثار میلتون فریدمن است جای آن را گرفت.
در دهههای 1990 و 2000 اقتصاددانان دیدگاههای هر دو رویکرد را با هم ترکیب کردند و ققنوسی زیبا با آوایی قشنگ خلق کردند. اکنون در میان خرابههای بهجامانده از همهگیری ویروس کرونا دوره جدیدی در حال آغاز شدن است و شاید ققنوسی دیگر خلق شود.
کینز چگونه اقتصاد کلان را خلق کرد؟
بسیاری از اقتصاددانان معتقدند که اقتصاد کلان به عنوان یک شاخه اصلی اقتصاد در دوره بحران بزرگ (1929-1938) متولد شده است. در این دوران جان مینارد کینز در تحقیقاتش و به ویژه کتاب معروف «نظریه عمومی اشتغال، نرخ بهره و پول» دیدگاه جدیدی برای تجزیه و تحلیل مشکلات مربوط به فعالیتهای اقتصادی در سطح کشور و جهان ارائه داد. این دیدگاهها پس از آن، به صورت سیستماتیک به عنوان اقتصادکلان وارد علم اقتصاد شد. یک دهه بعد، «پل ساموئلسون» و «جان ریچاردهیکس» آن دیدگاهها را به صورت روابط منظم در چارچوب معادلات ریاضی و نمودارها تبیین کردند. دیدگاه آنها تحت عنوان مدلهای اقتصاد کلان که از قاعده «اگر - سپس» علمی تبعیت میکرد مطرح شد و قابلیت پیشبینی داشت.
هرچند بیشتر این مدلها مبتنی بر دیدگاههای کینز بود و بر بخش «تقاضای کل» اقتصاد تکیه داشت، اما بخشی از آنها، مبتنی بر دیدگاه کلاسیکها بود که بر بخش «عرضه» اقتصاد تاکید داشتند. این ویژگی مدلهای ریاضی سبب شد تا اقتصاد کلان از جذابیت بسیاری برخوردار شده و دامنه مباحث آن به سرعت توسعه یابد. دیدگاههای کینزی، سیاستهای انبساطی دولت را تنها راهحل نجات اقتصاد از بحران بزرگ (1929-1938) میدانست، ولی پس از بحران و بروز مشکلات ناشی از بزرگ شدن دولت و افزایش کسری بودجه و بدهی، این دیدگاه اعتبار خود را تا حدود زیادی از دست داد. حدود یک دهه بعد میلتون فریدمن نشان داد که مشکلات مربوط به تقاضای کل را میتوان از طریق مدیریت بخش پولی و اجرای سیاستهای منظم پولی حل کرد و در عین حال از زیانهای جانبی افزایش مخارج دولت مصون بود. فریدمن با مدلسازی نحوه شکلگیری انتظارات مردم و رفتار بلندمدت آنان نشان داد که سیاستهای دخالتگرایانه دولت و بانک مرکزی تنها در کوتاهمدت میتوانند تاثیرگذار باشند و در بلندمدت کارایی خود را از دست داده و زیانهای جانبی آن باقی میماند. دیدگاههای فریدمن را میتوان مقدمهای بر دیدگاه کلاسیکهای جدید دانست که در دهه 1970 مطرح شد. در این دوره، «رابرت لوکاس» نحوه شکلگیری انتظارات را به تبعیت از «جان موت» به صورت انتظارات عقلانی تبیین و مدلسازی کرد که دلالتهای بسیار تعیینکنندهای بر روند توسعه اقتصاد کلان داشت.
واژه انقلاب در اقتصاد کلان به واسطه طرح نظریه «انتظارات عقلانی» بود که دلالت بر این داشت که سیاستهای اقتصادی، برخلاف نظریه کینزینها، تاثیری در روند فعالیتهای واقعی اقتصادی ندارند. نقش انتظارات در شکلگیری رفتار اقتصادی از همان ابتدای تولد اقتصاد کلان و در نظریههای کینز مطرح بود، ولی اقتصاددانان آن دوره، آن را به صورت مستقیم وارد مدلها نکرده بودند. این مساله به ویژه در مورد سرمایهگذاری که ماهیتاً در آن، اختلاف زمانی نسبتاً زیادی بین تصمیمگیری آنی و مشاهده نتایج آن در آینده وجود دارد و به ناچار درگیر دورههای آتی میشود اهمیت بیشتری دارد. به عنوان مثال، کینز رفتار سرمایهگذاران را ناشی از غریزه حیوانی میدانست که نمیتوان دلیل و منطق خاصی برای آن عنوان کرد. سرمایهگذاران طبق برداشت خود از شرایط موجود ممکن است نسبت به شرایط آینده خوشبین یا بدبین باشند و بر اساس آن نسبت به شروع یا تعلیق سرمایهگذاری تصمیم بگیرند.
نقش انتظارات در شکلگیری رفتار مصرفکنندگان بعدها توسط اقتصاددانانی که رفتار مصرفی را در چارچوب یک بازه زمانی طولانیمدت ارزیابی کردند، به طور صریح در مدلهای اقتصادی وارد شد. به طور مشخص، فریدمن با ارائه نظریه درآمد دائمی، نظریه «انتظارات تطبیقی» را ارائه داد که طبق آن مصرفکنندگان انتظارات خود را نسبت به درآمدهای آینده با توجه به واقعیتها به تدریج تعدیل میکنند. انتظارات تطبیقی در واقع اجازه داد تا بتوان بین رفتار کوتاهمدت و بلندمدت مصرفکنندگان تمایز قائل شد. مشکل این نظریه این بود که دلالت بر خطای سیستماتیک در پیشبینیهای آینده توسط آحاد اقتصادی داشت. به عبارت دیگر، مردم با وجود اینکه پی به خطای خود در پیشبینی متغیرها در دوره بعد میبرند، همچنان بخشی از خطای خود را بدون تصحیح برای تعدیل در دورههای بعدی باقی میگذارند. در دوره بعد، نظریه انتظارات عقلانی توسط جان موت مطرح شد که رابرت لوکاس آن را به صورت مستقیم وارد مدل اقتصاد کلان کرد. این نظریه در حالت کلی بر دو فرض استوار است: اول اینکه آحاد اقتصادی، یعنی مصرفکنندگان و بنگاههای اقتصادی، از کلیه اطلاعات در دسترس استفاده میکنند. دوم اینکه آحاد اقتصادی از روابط کلی اقتصادی، به ویژه آثار سیاستهای پولی و مالی، اطلاع دارند. به عنوان مثال، همه میدانند که افزایش حجم پول در اقتصاد منجر به افزایش سطح قیمتها خواهد شد. فرض اول را به سختی میتوان نقض کرد زیرا منطقی نیست که فردی اطلاعاتی را که مربوط به منافع شخصیاش بوده و در دسترس است، در تصمیمگیریهایش ندیده بگیرد. فرض دوم کمی خدشهپذیر است زیرا ممکن است همه آحاد اقتصادی از روابط اقتصادی مطلع نباشند یا قدرت کافی را برای تجزیه و تحلیل اطلاعات اقتصادی نداشته باشند. این اشکال را معمولاً اینگونه پاسخ میدهند که لزومی ندارد همه مردم اقتصاد خوانده باشند بلکه در زمینه تصمیمگیریهای اقتصادی معمولاً اتحادیههای کارگری و کارمندی به عنوان نمایندههای نیروی کار وارد مذاکره با کارفرمایان میشوند و اتحادیه ها نیز از مشاوران و خبرگان اقتصادی استفاده میکنند. اگر این دو فرض درمورد نحوه شکلگیری انتظارات مردم درست باشد، آنگاه میتوان گفت که آحاد اقتصادی جامعه به صورت فعال با انواع شوکهای اقتصادی مانند سیاستهای مالی دولت و سیاستهای پولی بانک مرکزی برخورد کرده و برای بهبود سطح زندگی خود عکسالعمل مناسب نشان میدهند.
با طرح انتظارات عقلانی، دیگر جایی برای اثرگذاری سیاستهای پولی و مالی چه در کوتاهمدت و چه در بلندمدت باقی نمیماند. طبق این دیدگاه، مردم با توجه به اطلاعاتی که دارند و آشنایی با قوانین عام اقتصادی به سرعت برای محافظت خود در مقابل آثار سیاستهای اقتصادی دولت و بانک مرکزی عکسالعمل نشان داده و در واقع آثار این سیاستها را از همان ابتدای اجرای آن خنثی میکنند. در چنین شرایطی، بخش تقاضای کل اقتصاد منفعل شده و مسوولان اقتصادی قادر به مدیریت آن نخواهند بود. به این ترتیب، این دیدگاه نظریههای کینزی را که بر «مدیریت تقاضای متمرکز» بنا شده بود، بیاعتبار کرد و نظریه کلاسیکها را که بر بخش عرضه کل اقتصاد تاکید داشت مجدداً به عرصه تفکر و سیاستهای اقتصادی بازگرداند. در ادامه این روند و با توجه به پیشرفتهای شگرف فناوری در زمینه اطلاعات و ارتباطات که از دهه 1980 به سرعت فراگیر شد، مسائل مربوط به رشد بلندمدت اقتصادی و تفاوتهای مشاهدهشده در کشورهای مختلف توجه اقتصاددانان را به خود معطوف کرد و «مدلهای رشد درونزا» مطرح شد و گسترش یافت. این مدلها که با تحقیقات «پل رومر» آغاز شد، به دنبال آن بود که عوامل موثر بر رشد فناوری به عنوان تنها عامل رشد اقتصادی کشورها را، که در مدلهای رشد نئوکلاسیک به صورت یک جعبه سیاه ناشناخته باقی مانده بود، شناسایی و تبیین کنند.
در همین دوران که مسائل مربوط به آثار سیاستهای دولت به حاشیه رفته بود، برخی از اقتصاددانان سعی کردند تا ضرورت سیاستهای اقتصادی حتی در چارچوب مدلهای اقتصاد کلاسیک را تبیین کنند. این گروه از اقتصاددانان، که بعدها به «کینزینهای جدید» معروف شدند، نشان دادند که مکانیسم بازار حتی در صورت تایید نظریه انتظارات عقلانی به عنوان یکی از ستونهای مدلهای کلاسیک، قادر به تخصیص بهینه منابع در سطح کلان نخواهد بود و سیاستهای اقتصادی ممکن است بتوانند نقیصه بازار را تا حدی رفع کنند. به اعتقاد این گروه از اقتصاددانان، وجود عدم تعادل و بیکاری در بلندمدت در یک اقتصاد میتواند ناشی از نقض یک یا چند فرض صریح یا ضمنی مدلهای کلاسیک باشد. به عنوان نمونه، برخلاف فرض رقابت کامل، در بسیاری از بازارها رقابت انحصاری و در نتیجه قدرت تعیین قیمت وجود دارد (مدلهای چسبندگی قیمتهای اسمی و حقیقی منکیو و رومر)، یا اینکه واحدهای اقتصادی به صورت کامل و متقارن از اطلاعات مربوط به معاملات اقتصادی برخوردار نیستند (مدلهای دستمزد کارایی اکرلف و عدم تقارن اطلاعات استیگلیتز). به همین دلیل است که مشاهده میشود برخی بنگاهها قیمتهایشان را با قیمت بازار تعدیل نمیکنند، یا حاضر میشوند دستمزدهایی بالاتر از نرخ دستمزد بازار بپردازند. همچنین ممکن است فعالیتهای اقتصادی از آثار خارجی مثبت یا منفی برخوردار باشند که سبب تحریک یا تضعیف بیشتر فعالیتها شوند و در نتیجه اقتصاد دارای چند نقطه تعادل با رتبههای متفاوت باشد (مدل تعادل چندگانه دایموند). مدلهای کینزینهای جدید از تنوع بسیاری برخوردارند و در بازارهای مختلفی مانند بازار کار، بازار کالا، و بازار مالی به کار گرفته شدهاند. باید توجه داشت که اگرچه این مدلها ابعاد جدیدی از شکست بازار را در مدلهای اقتصاد کلان مطرح کردند، ولی لزوماً مدافع دخالتهای دولت در اقتصاد نیستند، زیرا زیانهای ناشی از این دخالتها را در بسیاری موارد بیشتر از منافع آن ارزیابی میکنند.
در دوران اخیر، به ویژه پس از وقوع بحران مالی آمریکا و اروپا در اواخر دهه 2000، مدلهای ادوار تجاری مجدداً مطرح شدهاند. این مدلها به دنبال یافتن پاسخی برای علل و مکانیسم بروز بحرانهای اقتصادی هستند. یکی از شاخههایی که در این زمینه مورد استقبال اقتصاددانان قرار گرفته است، «اقتصاد رفتاری» است که سعی در تجزیه و تحلیل رفتار اقتصادی گروههای مختلف و تعامل آنها با یکدیگر دارد. این شاخه از علم اقتصاد نسبتاً جدید است و تا حدودی به یافتههای سایر علوم انسانی و اجتماعی مانند روانشناسی و جامعهشناسی اتکا دارد.
مسعود نیلی اخیراً از توماس سارجنت -که یکی از نظریهپردازان اصلی انتظارات عقلانی است- پرسید؛ «در سالهای اخیر و با توجه به جایزه نوبل آقای شیلر و دیگر جایزههای نوبل در زمینه اقتصاد رفتاری، بعضی اینگونه مطرح میکنند که رقیبی برای انتظارات عقلانی پیدا شده است. شاید دیگر انتظارات عقلانی به قدرتی که تصور میکردیم نیست. نظر شما در این مورد چیست؟» توماس سارجنت در پاسخ گفت: «به نظر من، انتظارات عقلانی شاخهای از اقتصاد رفتاری است. در واقع همه، اقتصاددان رفتاری هستیم چراکه سعی در توضیح رفتار افراد داریم.»
آیا اقتصاد کلان پوست میاندازد؟
در سالهای گذشته نیاز به تغییرات در پارادایم اقتصاد کلان مطرح شده است. نخستین زلزله در بحران مالی جهانی 2009-2007 و زمانی آغاز شد که سیاستگذاران با دو مشکل بزرگ روبهرو شدند.
اکنون اقتصاد جهان با حمله ویروس کرونا مواجه شده و زنجیرههای عرضه و تولید مختل شدهاند. وضعیت جدید، نابرابریهایی را بر نظام اقتصادی تحمیل کرد و فقر را شدت بخشیده است. واضح است؛ اقتصاد گرفتار بحرانی شده که بیش از همه به اقشار ضعیف ضربه میزند. به گواه برخی از اقتصاددانان، این خود بهتنهایی دلیل کافی برای ضرورت تغییر در اقتصاد کلان است. آیا ققنوسی دیگر خلق خواهد شد؟