تاریخ انتشار:
آیا ایرانیها روحیه همکاری ندارند؟
ما خوبیم همه بد
چرا با هم همکاری نمیکنیم یا به اصطلاح دیگر چرا باید با هم همکاری کنیم؟ این سوالی است که محمود سریعالقلم در یادداشتی که اخیراً منتشر کرده به آن پرداخته است.
چرا با هم همکاری نمیکنیم یا به اصطلاح دیگر چرا باید با هم همکاری کنیم؟ این سوالی است که محمود سریعالقلم در یادداشتی که اخیراً منتشر کرده به آن پرداخته است. سریعالقلم در این یادداشت به تجربه سفر خود به نروژ و بازدید از یک دانشگاه نروژی اشاره میکند. بازدیدی که از سوی یکی از همکاران ایرانیتبارش انجام میشود. حس همکاری و مسوولیتپذیری این همکار، سریعالقلم را تحت تاثیر قرار داده و وی در ادامه مطلب خود به این مساله اشاره میکند که از یک فرد نرمال، در یک سیستم نرمال چیزی جز همکاری انتظار نمیرود. وی در ادامه این تحلیل مینویسد افراد نرمال وقتی همکاری میکنند که از جانب دیگران همکاری ببینند. این نیازمند یک سیستم است. این سیستم به نوبه خود نیازمند قانونگرایی و شایستهسالاری است اما در چارچوبی که شایستهسالاری نباشد، دروغ گفتن بدون مجازات بماند و غرور فرد برتر از مصلحت عام باشد، افراد عادی همکاری نمیکنند. در این قالب، شهروندان به تدریج مدارهای اعتماد خود را محدود کرده و در جزایر خودساخته زندگی میکنند که جامعهشناسان به آن، ذرهای شدن جامعه میگویند. اما واقعاً چرا روحیه همکاری و همیاری در میان ایرانیان
ضعیف است؟
در کل طرح پرسشی اینچنینی سابقهدار است. اولین کسانی که در دوران معاصر در سطح جهان این پرسش را طرح کردند اروپاییان بودند. همانانی که در دوره دریانوردیها و جهانگردیها در جغرافیای جهان سفر میکردند. با برخوردن به گروهها و جوامع دیگر این پرسش در ذهنشان آرامآرام پدید میآمد که چرا ما میتوانیم از این سر عالم به آن سر برویم ولی دیگران نه؟ چرا ما دارای توانگریهای بالای اقتصادی و فنی و... هستیم ولی دیگران نه؟ اتفاقاً زمانی هم که با مسلمانان رویارو میشدند باسابقه و اخباری که از مسلمانان در تاریخ خود داشتند از عقبماندگی آنان بسیار شگفتزده میشدند. پرسشگری در این باره از اروپاییان استعمارگر به خود جوامع مسلمان و نخبگان آنها نیز رسید که تا امروز ادامه دارد. مطالعات استعماری به خوبی به این پرسش میپردازند. از بستر همان جهاننوردیها پرسشهای فلسفی بسیاری در زمینههای جامعه، سیاست، اقتصاد و کلاً معیشت و... بیرون آمد که غربیها، تاکنون، هم اولین کسانی هستند که به آنها پرداختهاند و هم بیش از همه در آن باره قلم زدهاند. کافی است بنگرید. کل علوم انسانی-اجتماعی نوین برآیند همین رویارویی فرنگیان با دیگر مردمان
است. پس وقتی این پرسشگری به نخبگان کشورهای زیر نفوذ غرب و به ویژه به نخبگان مسلمان رسید، شوربختانه آنان پاسخگویی به این پرسشها را در گرو افزایش توان اقتصادی، فنی یا نظامی دیدند که تا امروز نیز ادامه دارد. در حالی که پاسخگویی به این پرسشها، از نوع فلسفی-معرفتشناختی، جامعهشناختی و مردمشناختی و در یک کلمه تمدنی است. همین که تا امروز، پس از حدود ۱۵۰ سال هنوز به دنبال پاسخ آن هستند دلیل محکمی است که پاسخ را در جای نادرست جستوجو کردهاند. دوم اینکه از این غافل بودهاند که با مصالح یک ساختمان ویران و فرسوده ساختمانی نو ساختن خردورزانه نیست.
اینگونه بود که ساختارها و نهادها و نمادهای نوین را وارد کردند تا به دست مردمی که آموزش و فرهنگ بهرهبرداری از آن را نداشتند، بگردند. اینکه هنوز مطرح میکنیم «چرا با هم همکاری نمیکنیم؟» دقیقاً در این نکته ریشه دارد. هنوز این پیشرفت و همکاری برای رسیدن به آن، درونزا نیست. همزمان، تنها با توجه به این نکتههاست که رمزگشایی راهکارهای برخی از نخبگان امروزی در مورد برگشت به خویشتن، پیریزی، از نو سازماندهی تمدنی نوین، ایرانی-اسلامی، آسان میشود، افزون بر اینکه از ژرفنگری و دوراندیشی آنها خبر میدهد.
همانگونه که گفته شد مساله همکاری از جنبههای گوناگون بررسیشدنی است. پرداختن به همه آنها در این مجال نمیگنجد. بنابراین تلاش شده تنها پرداختن گذرا به نکتهای بسیار ریز و یاختهای، ولی کارا و پایهای از منظر جامعهشناختی و انسانشناختی در این باره گزیده شود.
همبستگی آلی و خودبهخودی جوامع
در علوم اجتماعی مفاهیمی مانند همبستگی آلی و خودبهخودی در مورد دو گونه نظام اجتماعی بیان شده است. این دو گونه نظام اجتماعی در واقع دارای دو پیکر اجتماعی متفاوت هستند که هر پیکر عنصرهای خود، یعنی افراد را، در آرایشی متفاوت نسبت به هم قرار میدهد. این آرایش متفاوت بر اساس چگونگی تقسیم کار اجتماعی شکل گرفته است. در یک دستهبندی قدیمی در انسانشناسی که امروزه تنها جنبه کمکآموزشی دارد، نه اینکه دارای نگاه ارزشی درستی باشد، جوامعی که دارای همبستگی آلی باشند در جایگاه بالاتری، نسبت به جوامعی که دارای همبستگی خودبهخودی بودند، گذاشته میشدند. در این دستهبندی، جوامع صنعتی از نوع با همبستگی آلی و جامعههای قطاعی مانند تیرهها و قبیلهها بدون آن بودند. یعنی از گونه دارای همبستگی خودبهخودی برشمرده میشدند. همچنین این دودسته از هم کاملاً جدا نیستند. در واقعیت جوامع را باید در یک نقطه چین پیوسته در نظر گرفت که هر جامعه بنا بر تاریخ و جغرافیای خود در نقطهای از این نقطهچین قرار دارد. این دودسته و دوقطبی کردن خشک از سوی من تنها جنبه توضیحی و تشریحی دارد.
نکته مهم این است که آرایش در این دو جامعه با نوع تقسیم کار پیوند دارد. اینکه آرایش بر اساس تفاوتهای افراد باشد یا بر اساس شباهتهای آنها، برآیند آن تفاوت در تقسیم کار خواهد بود. در جوامع پیشرفته با همبستگی آلی تقسیم کار بر اساس تفاوتهای هر فرد است. هر فرد بر اساس ویژگیهای خود به کار ویژهای میپردازد، در کاری متخصص میشود و دیگر نیازهای خود را از طریق دیگرانی که در کارهای دیگر تخصص دارند برآورده میکند. اینگونه است که دقت کار و بازدهی کار نهتنها بالاست بلکه سازمانیافته نیز هست. پس نه تنها فردگرایی بیان میشود، بلکه افراد در این نوع جوامع در رابطهای مکمل هم نیز هستند. به همین شکل نهادهای جامعه نمود مییابند یعنی جامعه صنفی میشود و بافتمند. افراد در اصناف در واقع دارای رابطهای مشترکالمنافع هستند. صنف نوعی خانواده است. معیار دیگری برای شناسایی این نوع جامعه نظام حقوقی آن است. برای مثال اغلب در این نوع جوامع فرد خاطی به دست نهادی خاص وادار به جبران خسارت، به بازگرداندن رابطه پایمالشده و حق ستاندهشده محکوم میشود. پس نوع حقوق جاری در این جوامع ترمیمی است.
برعکس در جوامع غیرپیشرفته با همبستگی خودبهخودی تقسیم کار افراد بر اساس شباهتهاست. در کل، تقسیم کار ضعیف است، جامعه تخصصی نیست. هر فرد به جای یک کار، چند کار میداند. ولی در هیچکدام تخصص ندارد. به این شکل در این جوامع تخصصگرایی وجود ندارد. ویژگیهای افراد پیریز نوع تخصصشان نشده است. پس فردگرایی نیز ضعیف است. در عوض آنچه در این جوامع وجود دارد صدایی یگانه از کل جامعه است. افراد بر پایه شباهتها بر اصلی مشترک قراردادهای اجتماعی را بنا نهادهاند. پس کلی یگانه و همصدا و وجدانی اجتماعی وجود دارد. و به همین ترتیب، جمعگرایی یک ارزش میشود. چنانچه بخواهیم نظام حقوقی آن را بیابیم، برای مثال، اگر فردی عملی بر فرد دیگر انجام داده که گناه محسوب میشود کل جامعه واکنش نشان میدهد تا خاطی را علاوه بر جبران خطا، تنبیه نیز کند چون در واقع در این جوامع خاطی علاوه بر خسران، وجدان اجتماعی را نیز خدشهدار کرده است. پس نظام حقوقی آنها بیشتر تنبیهی است.
اکنون، هر کسی که در کشورهای صنعتی و همچنین در ایران از نزدیک زندگی کرده است، به راحتی به روش قیاسی، میتواند تشخیص دهد که کشور عزیز ما ایران به کدام یک از این دو دسته نزدیکتر است.
چرا همکاری در ایران ضعیف است؟
با توجه به نکات بالا، اگر بخواهیم بفهمیم چرا همکاری در ما ضعیف است اول باید مشخص کنیم در کجاها ضعیف است. این خود نیازمند تحقیق کیفی و میدانی در سطوح مختلف است. اما اگر بخواهیم نگاهی سرسری کرده باشیم، اینگونه به نظر میآید که در جامعه کنونی ایران نهادهای اجتماعی نوین، که غالب آنها برگرفته از نظام اجتماعی و نوع سازمانبندی اجتماعی غربی بوده، رفتار ما مناسب آن صنفها، بافتها و نهادهای پیوندی نیست. ولی هر جا نهادهای جامعه ریشهدار هستند آنجا رفتارهای فردی بسیار سازمانی هستند. افزون بر اینکه بخشهای خاکستری نیز وجود دارند. این نکته نیز مانند بسیاری از گرفتاریهای دیگر در ایران، ما را به یاد شکاف سنت و تجدد نیز میاندازد. همچنین ما را نیازمند شناخت فرهنگ و تمدن غرب نیز میکند. چگونه ممکن است نهادهای غربی را وارد حوزه تمدنی دیگر کنیم بدون اینکه دریابیم پرسشهای آغازینشان چه بوده؟ اصلاً در چه بافتار و ساختاری و برای برآورده کردن چه نیازهایی این نهادها شکل گرفته بودهاند؟ یعنی بدون شناخت قاعده کار آن نهادها، چه به شکل درزمانی و چه به شکل همزمانی، از نگاه جامعهشناختی و شناخت معناهای رفتارهای گروهی مردم آن
سرزمین، تطبیق آن نهادها با فرهنگ اجتماعی و رفتاری ما و در کل جامعه ما آسان نیست. به پندار بنده، جامعه ایران مانند بسیاری از جوامع در حال توسعه به شکلی درگیر دورانی گذار از سنت به تجدد است. در آن، نهادهای نوین کارکرد کامل خود را، دستکم آنگونه که در نمونه غربی میبینیم، نه به دست گرفتهاند و نه سبک زندگی بومی، سنتی و فرهنگ عمومی بسترهای مادی خود و زیرساختهای خود را کاملاً از دست داده تا میدان را به سود رقیب رها کند. اگر خواسته باشیم یک نمونه از عدم همکاری را، برای مثال در میان کارمندان یک اداره دولتی یا بنگاه اقتصادی، در شهری، رمزگشایی کنیم دو مفهوم همبستگی اجتماعی (در دو گونه خود) و شکاف سنت و تجدد بسیار میتوانند راهگشا باشند. همبستگی اجتماعی آلی در جامعهای میتواند وجود داشته باشد که در آن اصناف شکل و کارکرد کامل خود را داشته باشند و در آن، اعضا خود را درون یک خانواده از همصنفان خویش ببینند و با آنها پیوندهایی ناگسستنی برقرار سازند و دارای احساسات و منافع مادی و معنوی همسویی باشند. نهاد را از آن خود بدانند. دیگر اینکه افراد باید در آن جامعه به شدت متخصص باشند و نسبت به دیگر اعضای صنفهای اجتماعی باید
کارکرد مکمل یافته باشند تا بشود در پیکر این جامعه همبستگی آلی را به چشم دید. اگر ریز به رفتارها و احساسات یک کارمند ایرانی در محیط کارش بنگریم آیا این ویژگیها را در او میتوانیم ببینیم؟
حال نمونهای دیگر از رفتار ایرانیان راجع به یک نهاد بومی و ریشهدار میآورم. همه در ایران به سازمانبندی بنیادهای خیریه، حسینیهها، مسجدها و تکیهها آشنا هستیم. سازمانبندی این گروهها به شدت مشارکتی، درونزا، خودخیز و خودجوش بوده و هست. هیچ نهادی آمرانه آنها را هدایت نمیکند. با این حال همه کارهای خود را باشکوه نیز انجام میدهند. در دوران معاصر با ورود تجدد از سازمان آنها کم که نشده هیچ بیش نیز شده است. دایره پوشش خود را حتی به کشورهای دیگر نیز گستراندهاند. چگونه است که در آنها نهادهای خودجوش همکاری وجود دارد؟ و چگونه در آن کارکردی بسیار سازمانیافته میان اعضا دیده میشود؟ آیا احساسات و منافع همه مشارکتکنندگانشان یکدست و یکسو نیستند؟
نمونه سوم نمونهای روستایی است. در هر روستای ایران که بگردیم آدابی و شکلی از مشارکت سازمانی و همکاری در نوع دامداری و کشاورزی آن دیار یا در دیگر زمینههای معیشتی آن مییابیم. بنده خود بسیار شاهد سازمانبندی به شدت پیچیده، مشارکتی و مردمی با همکاری پایدار در کشت برنج در شمال ایران بودهام. نوع همکاری در کشت برنج بسیار اقتصادی، محاسبهگرانه، به شدت خودجوش و سازمانیافته است.
سه نمونه بالا به ما نشان میدهد شناخت مفهوم همکاری یا عدم آن در جامعه ما نیازمند یک بررسی کیفی، جامع، میدانی و مردمنگارانه به دست همه علوم انسانی است. حتی پیشفرض خود را نباید بر این بگذاریم که جغرافیایی از این سرزمین مانند تهران حتماً میتواند دارای سازمانیافتگی یا توان سازمانیافتگی پیچیده باشد. چراکه ممکن است جنبهای از زندگی یکی از روستاهایمان از منظر علمی حتی از کلانشهرهایمان نیز سازمانیافتهتر باشد و بر عکس در شهرها حتی میتوانیم منطقهها و گروههای اجتماعیای بیابیم که در دستهبندی گروههای اجتماعی به نظامهای اجتماعی قطاعی و بدوی (تیرهها) تعلق داشته باشند. در ایران این بعید نیست. در اینجا رشد شهرنشینی اغلب آمرانه، اجباری، بیبرنامه یا شتابزده بوده است. بنابراین میتوان حتی در بسترهای شهری شکلهای فرهنگی از همکاری یا دیگر رفتارهای اجتماعی یافت که در چارچوب و هندسه فرهنگی یک نظام اجتماعی شهری نگنجند و توانسته باشند در درون شهرها ویژگیهای همبستگی خودبهخودی را بهرغم حضورشان در شهر هنوز نگه دارند. دیگر اینکه برای ایجاد همکاری در نهادهای نوین نیازمند به پیدا کردن و بازیابی شکلهای همکاری بومی
هستیم. سوم اینکه شناخت زیروبم فرهنگ و جامعه غربی به فهم درست شکلهای سازمانی وارداتی مانند نمونه نظام تامین اجتماعی، و استفاده بهینه از آنها در چارچوب فرهنگ و جامعه ما و در چگونگی برآورده کردن نیازهای واقعیمان کمک کند. به ویژه اینکه باید در نظر بگیریم دگردیسی جامعه غرب از گونه جامعهای با همبستگی خودبهخودی به جامعهای با همبستگی آلی فرآیندی چندسدهای بوده که بارها پسروی و پیشروی داشته است.
دیدگاه تان را بنویسید