راهی نیست جز آزادی
بررسی عوامل استقبال از برنامههای زنده اینستاگرامی در گفتوگو با حمیدرضا رحمانیزاده دهکردی
رونق گرفتن برنامههای زنده اینستاگرامی (لایو) در روزهای قرنطینه چندان دور از ذهن نبود. نسل جدید اما بار دیگر با انتخاب خود کارشناسان و پژوهشگران را شگفتزده کرد وقتی از بین همه چهرههای فرهنگی و علمی که در این ایام به تولید و پخش برنامه زنده در اینستاگرام مشغولاند، برنامه «تتلو و ندا یاسی» با بیش از 600 هزار تماشاگر برخط (آنلاین) به شکستن رکورد جهانی تعداد بیننده لایو بسیار نزدیک شد. این دو نفر و چند چهره پرطرفدار اینستاگرامی دیگر در برنامههای اخیرشان مرزهای تازهای از هنجارشکنی را درنوردیدهاند و کلمات رکیک مثل نقلونبات از دهانشان میریزد، اما کار از حرف گذشته و به انجام حرکات عجیب و ناهنجار مقابل دوربین رسیده است. حمیدرضا رحمانیزادهدهکردی، عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، معتقد است که عوامل روانشناختی و جامعهشناختی متعددی در استقبال جوانان کمسنوسال از این چهرههای ناهنجار نقش دارد، اما برای رسیدن به پاسخی دقیق در این زمینه به پژوهشهای مستقل میدانی و پدیدارشناسی نیاز داریم که از زاویه نگاه همین افراد کمسنوسال به موضوع نگاه کنند نه از بیرون، تا بفهمیم چرا این افراد شخصی مثل تتلو را معیار و الگو قرار دادهاند.
♦♦♦
استقبال گسترده از برنامههای زنده اینستاگرامی در صفحات افرادی که مطرود ساختار سیاسی، عمومی و سنتی جامعهاند، چه پیامهایی دارد؟ آیا باید از خطرات احتمالی این پدیده هراس داشت؟
متاسفانه گاهی اوقات چنین پدیدههایی به صورت صفر و یک دیده میشوند و هرکسی با سلیقه شخصی خود درباره آنها نظر میدهد. آنچه غایب است پژوهشهای مستقل میدانی و پدیدارشناسی است به این معنا که پدیده را از زاویه نگاه مخاطب ببینیم و متوجه شویم چرا فردی که الگوی مناسبی برای یک جوان آتیهدار به نظر نمیرسد، ناگهان در بین جوانان مطرح و پرطرفدار میشود. باید این توضیح را بدهم که من فقط برداشتهای خودم را از این موضوع مطرح میکنم و این برداشتها بر اساس پژوهشهای میدانی نیست. بهطور کلی اینکه در دوران قرنطینه به شبکههای اجتماعی اقبال زیادی میشود، طبیعی است چون شرایط قرنطینه فرصت زیادی در اختیار مردم میگذارد و افراد با توجه به بیحوصلگیها و مشکلات عاطفی، به فضای مجازی گرایش بیشتری پیدا میکنند.
علت رویگردانی از رسانههای رسمی و اقبال به شبکههای اجتماعی چیست؟
شبکههای اجتماعی مجازی بسیار جذاباند و رسانههای رسمی جذابیت لازم را برای رقابت با آنها ندارند. شبکههای اجتماعی مجازی برای کاربران علاقه و عادت ایجاد میکنند. در این شبکهها پاداشهایی تعبیه شده است که مانند مواد مخدر، مغز را تحت تاثیر قرار میدهند، افراد احساس به حساب آمدن میکنند و اینطور نیست که از بالا به صورت عمودی، پیامی به آنها داده شود. امکان موضعگیری درباره یک موضوع و دیدن بازتاب آن و پیوندهایی که افراد با هم برقرار میکنند از امکانات شبکههای اجتماعی است که رسانههای رسمی فاقد آنها هستند. این رسانهها یکطرفه عمل میکنند و پیامهایی را به صورت رسمی و کلیشهای ارائه میکنند، درحالیکه جوانها به دنبال محتوای هیجانانگیز هستند. عوامل روانشناختی و جامعهشناختی بسیار مهمی در جذب شدن جوانان به چهرههای نامتعارف در شبکههای اجتماعی دخیل است. در عوامل روانشناختی موضوع منع مبتنی بر تلاش (effortful inhibition) مطرح است؛ به این معنی که وقتی کسی را به صورت اجباری از کاری منع کنید، بیشتر به سمتوسوی مخالف گرایش مییابد. در شبکههای اجتماعی گرایش جوانان به اموری که موافق ساختار یا بیانیههای رسمی نیست، ناشی از شدت منع و مخالفتهاست. وقتی برای ترویج ارزشهای مورد علاقه حکومت، به جای سیاست اقناعی، سیاست سلسلهمراتبی و اقتداری انتخاب میشود، افراد به سمت خلاف این ارزشها متمایل میشوند. البته این پدیده به کشور ما محدود نیست. مثلاً در کوبا سالهای سال ارزشهای ضدآمریکایی را تبلیغ کردند، اما در نهایت ارزشهای آمریکایی بهشدت رواج پیدا کرد. یکی از دلایل گرایش جوانهای کمسنوسال به چهرههای خاص در فضای مجازی داشتن تمایل به رهایی از دستورهای کلیشهای و رسمی است.
در مجموع منع باعث جذب شدن افراد کم سن و سال به این افراد مشهور میشود چون تصور میکنند گرایش به افرادی که مورد تایید جامعه نیستند، نوعی دهنکجی به ساختارهای رسمی است. در سطح خانواده نیز بچهها و جوانترها به همین دلیل به پدرومادرشان دهنکجی میکنند و با نشان دادن علایق مغایر و متفاوت با ارزشهای خانواده میخواهند از پدر و مادر فاصله بگیرند. دلیل روانشناختی دیگری که وجود دارد پدیده همهویتی است. جوان برای اینکه ارزش پیدا کند، خود را به آدمهای بزرگتر و معروفتر متصل میکند تا احساس کند آن فرد بخشی از وجود خودش است و از این طریق هویت بگیرد. آن فرد مشهور اصلاً این جوان را نمیشناسد. اما جوان به آن فرد مشهور علاقه دارد، خود را همشکل او میکند و به کارهایش تعصب میورزد.
البته آنچه من مطرح میکنم از بیرون است. به نظر میرسد ما خیلی چیزها را درباره جوانها و افکار و گرایشهای آنها نمیدانیم. به همین دلیل به پژوهشهای مستقلی نیاز داریم تا ببینیم برداشتهای ما چقدر به واقعیت نزدیک است. باید حرف جوانها و نوجوانها هم در این زمینه شنیده شود تا ببینیم چرا آنها شخصی مثل تتلو را معیار و الگو قرار میدهند.
استقبال جوانان و نوجوانان از چهرههایی که تا این حد با معیارها و هنجارهای تبلیغشده از سوی ساختار رسمی و سنتی، تقابل دارند به این معنی است که باید شاهد موج جدیدی از تقابل نسل جدید و قدیم باشیم؟
عوامل مختلفی در این زمینه دخیل بودهاند. یکی از این عوامل انفجار اطلاعات است. سال به سال شکاف نسلی بیشتر میشود. اگر بچههای متولد دهه 90 را با بچههای متولد دهه 80 مقایسه کنید متوجه میشوید که چقدر با هم متفاوتاند و این به خاطر انفجار اطلاعات است. اگر افراد نتوانند خودشان را با انفجار اطلاعات هماهنگ کنند، عقب میافتند. فرزند من متولد سال 1380 است و به دانشگاه صنعتی شریف میرود. با اینکه من سعی میکنم خود را بهروز نگه دارم و با شرایط تطبیق بدهم، باز هم از فرزندم بسیار عقبم، درحالیکه با پدرم فقط یک نسل اختلاف داشتم. نکته دیگر این است که در شبکههای اجتماعی مجازی ارضای فوری (instant gratification) نیاز وجود دارد، بهویژه درباره افرادی که در این فضا «شاخ» میشوند. ارضای فوری به این معنی است که فرد به مجرد اینکه کاری انجام میدهد، پاداش میگیرد. به همین علت افراد جذب شبکههای مجازی و کسانی میشوند که در این فضا به آنها احساس خوب لحظهای میدهند. این جوان دیگر از شفیعیکدکنی احساس خوب نمیگیرد، چون ارضای فوری با آثار او ممکن نیست. آثار شفیعیکدکنی را باید ساعتها بخوانی و در سخنرانیهای دوساعتهاش بنشینی تا به خشنودی و لذت برسی. به خاطر همین ارضای لحظهای است که تکهتکهخوانی و ذرهخوانی هم رواج پیدا میکند. در این فضا، اگر نوشتهای بیشتر از پنجشش خط بشود، مطمئن باشید کسی آن را نمیخواند. جوان دیگر حوصله ندارد، میخواهد در کسری از ثانیه به همه چیز دست پیدا کند. حوصله ندارد یک مفهوم را بشنود، موسیقی و ترانههای قدیمی برایش بیمزه است چون با گرفتن آن فاصله دارد. این جوانها از فاصلهای که بین آنها و محتوا هست، خوششان نمیآید. سرعت موسیقی و ترانههای قدیمی به نظرشان کم است.
از طرف دیگر برخی افراد که از طبقات پایین اجتماعی هستند برای اینکه تشخص و شخصیتی پیدا کنند، سعی میکنند خودشان را به آنچه جذاب یا به قول خودشان «خفن» است بچسبانند تا ضعفهای خود را بپوشانند. همرنگ جماعت شدن برای این آدمها یک نوع تشخص به دنبال میآورد چون خود را جزئی از آن جمع میدانند وگرنه «خز» خواهند بود. به همین علت حتی کلمات این افراد متفاوت است. یکی از مثالها اصطلاح «دیسلاو» (برای توصیف قطعههای موسیقی با ترانههای مبتنی بر نفرت) است. همینطور این افراد خیلی از کلمات را شکسته و نصفه و نیمه ادا میکنند. علاوه بر موضوع همهویتی و مسائل شناختی، در میان عوامل ایجاد جذابیت، موضوع استایل یا ژانر هم مطرح است. بچههای نسل جدید ژانرهایی را میپسندند که با ژانرهای مورد علاقه ما تفاوت زیادی دارد. در این زمینه ناگهان یک شکاف نسلی شدید رخ داده است. این نسل به هیجان و عصیان علاقه دارد. البته این منحصر به جامعه ما نیست، ولی ما آن را بیشتر میبینیم چون سیاست هم به آن اضافه شده است. در جوامع غربی به این علت که یک نوع آزادی وجود دارد، جوانها کمتر سلیقه و موضع ضد ساختار رسمی پیدا میکنند. بنابراین عصیانی که در جامعه ما هست، ناشی از مهار شدیدی است که جوانان با عصیان علیه آن، یک نوع تخلیه روانی را تجربه میکنند. تابوها برای جوانان جذاب است. وقتی اجازه ظهور و بروز یکسری از واژهها را بهطور کلی نمیدهید، به صورت انفجاری در جاهایی مثل فضای مجازی پدیدار میشوند. در نتیجه صرف به کار بردن بعضی واژهها برای جوانان خندهدار و جالب است. البته بخشی از موضوع در یک روند جهانی رخ داده است. استندآپکمدی که قبلاً بیشتر حرکات بدن بود، الان بیشتر کلامی و به صورت به کار بردن واژههای زشت برگزار میشود. حتی در عنوان کتابها از چنین واژههایی استفاده میکنند. اما تفاوت جامعه ما با آنها این است که در آن جوامع ساختار چندان منعکننده نیست، در نتیجه در آن جوامع تابوشکنیها هم به اندازه جامعه ما مورد استقبال قرار نمیگیرد.
مساله مهمی که در جامعه ما وجود دارد و در آن جوامع نیست، اعمال محدودیت و ممنوعیت برای برخی فعالیتهای هنری و فرهنگی باکیفیت است. این موضوع چگونه باعث تنزل سلیقه نسل جدید و گرایش آنها به سوی محتوای سخیف در فضای مجازی میشود؟
در اتریش ممکن است فرد مجبور شود پنج سال در نوبت حضور در یک کنسرت منتظر بماند. در آن جوامع سلایق مختلف به رسمیت شناخته میشود و جوانان هم گزینههای زیادی برای جذب شدن دارند. البته هنجارشکنی برای همه جوانان جذاب است، اما تکثرگرایی در بسیاری از جوامع مانع تمرکز ناگهانی همه بر یک موضوع و اهمیت یافتن بیش از حد آن برای افراد میشود.
احتمال رفتن دست سیاستگذار روی دکمه فیلترینگ اصلاً کم نیست و بارها تهدید فیلتر کردن اینستاگرام مطرح شده است. آیا با چنین رویکردی این خطر هست که نشانههای موجود از دایره مشاهده هم خارج شوند یا اینکه فیلتر کردن اصلاً بر دسترسی به این فضا اثری ندارد؟
سابقه فیلترینگ نشان داده که این کار جواب نمیدهد. ضمن اینکه با پررنگتر شدن منع، جاذبه بیشتری هم ایجاد میکند. وقتی فیلترشکن هست، این ممنوعیت غیرممکن است و حتی دهنکجی بیشتر میشود.
بسیاری از سیاستگذاران به پاک کردن نشانهها علاقه زیادی دارند.
بله و این تفکر بسیار خطرناک است به این علت که با اعمال محدودیت، فقط نشانهها را پاک نمیکنند، بلکه باعث ایجاد عکسالعمل شدیدی میشوند. جهان امروز چنین رویکردی را برنمیتابد که به آدمها به عنوان افراد صغیری نگاه شود که فاقد توان درک مسائل هستند، بنابراین باید سیاستگذار وارد عمل شود. تصمیمگیری با این روحیه قیمومیت توهین به حیثیت آدمهاست. در زمانه انفجار اطلاعات و تکثر راهها دیگر مونوپولی (انحصار) اطلاعات به نتیجه نمیرسد و فیلترینگ و بستن از بالا یک کار عبث و بیحاصل است. اگر میخواهید با چیزی مخالفت کنید، اولین گام شناخت آن چیز و همدلی با آن است. در این زمینه خاص، باید ببینیم جوانان در این فضا به دنبال چه چیز هستند و چرا ساختار رسمی دافعه ایجاد میکند و ساختار غیررسمی این همه جاذبه دارد. جذب شدن این جمعیت زیاد به چنین صفحاتی در فضای مجازی اگرچه چیزی از خطا بودن کارهای خطا در این فضا کم نمیکند، اما حتماً ارزش بررسیهای میدانی گسترده را دارد. به جای سرکوب و تخطئه جوانانی که این کارها را میکنند و جذب این صفحات میشوند باید اول آنها را بفهمیم. شاید چیزهایی هست که ما نتوانستهایم ببینیم و همین چیزها باعث جذب جوانان شده است. وقتی سازوکار جذب شدن جوانان را بفهمیم، میتوانیم محتوای مفید، انسانی و اخلاقی را در همان سازوکار به آنها ارائه کنیم.
به نظر شما شرایط امروز میتواند به مدرنتر شدن جامعه، رواداری و تکثرگرایی بیشتر منجر شود تا هم افراد و هم نهاد دولت پذیرش بالاتری در صداهای متفاوت و گاه مخالف داشته باشند؟
جامعه در حال حرکت به سمتی است که رواداری و آزادی را ناگزیر میکند. دیگر محدودیت، ممنوعیت و محصور کردن جامعه ممکن نیست. پدیدههایی که امروز شاهد آنها هستیم، دائمی نیستند، هرکدام در زمان کوتاهی ایجاد میشوند، اوج میگیرند و بهسرعت خاموش میشوند. این پدیدهها موقتی و در جوامع مختلف عمومی هستند. یکی از علل این توجهات این است که آدمها قدرت را دوست دارند. به همین علت عاشق آدمهایی میشوند که مورد توجه هستند و از توجه به این آدمها احساس خوبی پیدا میکنند. جالب این است که حتی از سقوط آن آدمها هم احساس خوبی پیدا میکنند. گویی از ابتدا هم چون حسادتشان به این افراد به جایی نرسیده، به تشویق و تحسین آنها روی آوردهاند. درواقع ستایش از قدرت از جنس حسادت است. همین است که علاقه شدید با کمترین بهانه ناگهان به نفرت و خشم شدید از این افراد تبدیل میشود.
آیا هنرمندانی که در فضاهای سنتی موفق بودهاند، میتوانند در فضاهای جدید مجازی هم موفقیتی به دست بیاورند؟
بله، اما به شرطی که مرجعیتها بتوانند این جوانان را جذب کنند. در سالهای اول انقلاب چهرههایی مثل شجریان، ابتهاج و شفیعیکدکنی مرجع بودند. امروز به لحاظ فرهنگی مراجع تغییر کردهاند چون جذابیت آنها برای نسل جدید کمتر شده است هم به خاطر ژانر و استایل، هم به خاطر محتوا و هم به دلیل دگرگونیهای احساسی جامعه. بنابراین بهرغم اینکه آثار این افراد فاخر است، جوانان کم سن و سال به آنها کمتر توجه میکنند. الان برای جوان، قطعهای که در آن از غزل سعدی استفاده شده، جذابیت ندارد، ولی ترانههای بیسروتهی که نه قافیه دارد و نه معنی، آنها را به وجد میآورد. معیار سنجش هر اثر هنری دو چیز است؛ اول خود آن اثر و دیگری مخاطب. گاهی یک اثر تمامی معیارهای یک اثر هنری شاخص را دارد، ولی کسی به آن نگاه نمیکند همانطور که آثار نقاشان شاخص را در زمان هیتلر میسوزاندند و مردم هلهله میکردند چون معتقد بودند آثار این هنرمندان ضد نازیسم و دیدگاه انسان برتر است. این یک ایدئولوژی بود، مثل کسانی که به تخت جمشید به عنوان یک عنصر طاغوتی حمله میکردند. بنابراین آنچه خارج از معیارهای هنری مطرح است، مخاطبان هستند. ممکن است یک اثر فاخر که از نظر موسیقی در حد اعلاست، در طول زمان توجه میلیونها نفر را جلب کند، ولی در لحظه ممکن است آن اثر اصلاً شناخته نشود مثل آثار ون گوگ در زمان خودش. بنابراین معیار ارزشمندی یک اثر هنری با میزان توجه به این اثر دو مقوله کاملاً متفاوت است.
آیا هنرمندان خالق آثار ارزشمند هنری در این شرایط در برابر تغییرات دستبسته هستند و سپر انداختهاند؟
بله آنها به یک معنی سپر انداختهاند. به این علت که به مخاطب بیتوجهی میکنند. البته هنر باید فینفسه هنر باشد، ولی خالقان آثار سطح بالای هنری به نوعی سپر انداختهاند چون مخاطب را در نظر نمیگیرند. دریچه ارتباطشان با مخاطب را بستهاند. اگر این هنرمندان تغییراتی را بپذیرند تا بتوانند با نسل جدید ارتباط برقرار کنند، این دریچه باز میشود، اما نمیخواهند این تغییرات را بپذیرند و طبیعتاً ارتباط خود را با نسل جدید از دست میدهند. گذشته از دولت، بچهها دیگر این مرجعیتها را به رسمیت نمیشناسند. این مرجعیتهای هنری باید برای بقای خود با جوانان ارتباط برقرار کنند، اما عمدتاً تلاشی در این زمینه نمیکنند و حالت منفعل دارند چون از گذشته عادت کردهاند کاری انجام دهند و دیگران دور آنها جمع شوند. البته نکته مهم دیگر توجه به سن و سال است. باید به اینکه بچهها به تتلو گرایش پیدا میکنند، با توجه به سطح توان ذهنی افراد در سنین مختلف نگاه کرد. فرد بعد از 18سالگی تازه منطقش کامل میشود. بنابراین نباید افراد کم سن و سال را به خاطر جذب شدن به چنین پدیدههایی سرکوب کرد. به نظر میرسد پرده ضخیمی بین ما و نسل جدید وجود دارد که مانع این میشود که جهانبینی خاص آنها را ببینیم. در آن جهانبینی بسیاری از چیزهایی که برای ما بیمعنی و بیارزش به نظر میرسد، واجد معنا و ارزش میشود.