شناسه خبر : 38702 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

پیشگوی سقوط

رابرت سولو چگونه زوال اقتصاد شوروی را مدل‌سازی کرده بود؟

43دلیل رشد سریع اتحاد جماهیر شوروی قبل از دهه 1970 و همچنین پایین آمدن سرعت رشد آن بعد از دهه 1970، مورد تجزیه و تحلیل اقتصاددانان زیادی قرار گرفته است. تمرکز شوروی روی سرمایه‌گذاری در صنایع سنگین و همچنین محدودیت‌های بودجه‌ای بسیار کم، رشد اتحاد جماهیر را در دهه 1930 نشان می‌دهد. از طرف دیگر، کاهش سرعت رشد به دلیل تصمیمات فاجعه‌آمیز در سرمایه‌گذاری به دنبال از بین رفتن مازاد نیروی کار و همچنین هدایت منابع محدود به سمت تحقیق و توسعه در بخش نظامی بود؛ منابعی که می‌توانست صرف جلوگیری از ورشکستگی بنگاه‌ها و همچنین برنامه‌ریزی برای حل مساله بازدهی نزولی سرمایه نسبت به مقیاس شود.

بعد از اینکه مدل مشهور رشد رابرت سولو در سال 1957 جای خود را در ادبیات مربوط به رشد اقتصادی باز کرد، دو اتفاق رخ داد. تعداد زیادی از اقتصاددانان سعی کردند مدل سولو را بفهمند و از آن در تجزیه و تحلیل رشد اقتصادی کشورها استفاده کنند. یافته‌های سولو در آن زمان بیشترین ارتباط را با رشد اقتصادی شوروی داشت. استدلال سولو این بود که در مورد شوروی، دلیل رشد اقتصادی این کشور عمدتاً به خاطر تغییرات تکنولوژیکی بوده که در آن سال‌ها اتفاق افتاده بود و از طرف دیگر اعتقاد داشت که عوامل مربوط به سرمایه و نیروی کار در این رشد تاثیر چندانی نداشته‌اند.

البته رابرت سولو در این مسیر تنها نبود. اقتصاددانانی همچون جان کدریک و موزس آبراموویتز نیز به نتایج مشابهی رسیده بودند. البته کدریک و آبراموویتز به شیوه‌های متفاوتی نسبت به سولو به این نتایج دست یافته بودند. آنها تحقیقاتشان را بر پایه کارهای سایمون کوزنتس و کالین کلارک انجام داده بودند. اما مدل رابرت سولو توانست نظریه روشنگری را ارائه دهد. مدل و نظریه‌ای که در نتیجه آن، رابرت سولو 30 سال بعد نوبل اقتصاد را دریافت کرد. قبل از سولو، کسی حرفی از وجود یک فقدان مشخص در ادبیات اقتصادی برای توضیح رشد شوروی نمی‌زد. در واقع قبل از سولو، تفکر رسمی درباره رشد اقتصادی (چرایی و چگونگی آن) بر اساس کارهای دیوید ریکاردو و توماس مالتوس صورت می‌گرفت. ریکاردو اعتقاد داشت که کمیابی زمین یک عامل بسیار مهم است و مالتوس عقیده داشت که رشد زیاد جمعیت باعث می‌شود مردم تا همیشه فقیر بمانند. همچنین اقتصاددانان زیادی نیز سعی می‌کردند که رشد اتحاد جماهیر شوروی و پیش‌بینی در مورد آینده آن را بر اساس کارهای جان مینارد کینز و جوزف شومپیتر انجام دهند. در کارهای کینز، سود مرکب جایگاه ویژه‌ای داشت و در کارهای شومپیتر، کارآفرینی حرف اول را می‌زد.

آنچه سولو انجام داد، ارائه یک ابزار استاندارد به اقتصاددانان و مهندسان بود. سولو یک تابع تولید ارائه داد و آن را به اقتصاد و رشد اقتصادی مرتبط کرد. توابع تولید، ورودی‌ها (inputs) را به خروجی‌ها (outputs) مرتبط می‌کنند و در هر شکلی، هر اندازه‌ای و هر درجه‌ای از پیچیدگی وجود دارند. برای مثال، یک تابع تولید ساده، ترکیبات مختلفی از منابع تولید مانند دانه ذرت، ماشین‌آلات کشاورزی، سوخت و کارگران (به منظور کاشت و برداشت محصول) را کنار یکدیگر قرار می‌دهد تا نشان دهد نتیجه استفاده از این ورودی‌ها، چه خواهد بود.

مدل‌های پیشین، نقش‌های ثابتی را برای سرمایه و نیروی کار در نظر می‌گرفتند. بنابراین هیچ چیز جالبی در مورد افزایش یا کاهش نسبت سرمایه به نیروی کار وجود نداشت. در حالی که افزایش نسبت سرمایه به نیروی کار، به عنوان یک واقعیت تاریخی در اقتصادهای صنعتی باعث شده بود که طی دوره‌های طولانی، درآمد افزایش یابد. این یک فکت بود که افرادی که از ماشین‌های بیشتری استفاده می‌کنند (نسبت سرمایه به نیروی کار آنها افزایش می‌یابد) معمولاً ثروتمندتر می‌شوند. چنین حرفی در کارهای کینز مشهود است چراکه آنچه مطرح شد همان سود مرکب جادویی کینز است.

اما سولو نشان داد که نسبت سرمایه به نیروی کار می‌تواند هر چقدر که می‌تواند تغییر کند اما تاثیری روی خروجی نداشته باشد. سولو نشان داد که یک اقتصاد صنعتی نمی‌تواند روشی را که بر اساس آن صنعتی شده است، حفظ کند و در ادامه هم از این روش برای رسیدن به ثروت بیشتر استفاده کند. سولو نشان داد که آنچه باعث رشد اقتصادی کشورها می‌شود، سرمایه بیشتر و نیروی کار بیشتر نبوده است. او نشان داد که کشورهای غربی به خاطر سرمایه بیشتر و نیروی کار بیشتر ثروتمند نشده‌اند. اما حالا این سوال مطرح می‌شود که چه چیزی باعث رشد می‌شود؟ طبق مدل سولو، آنچه باعث رشد اقتصادی می‌شود، تغییرات تکنیکی است. یعنی این اثر دانش بیشتر در مورد چگونگی به‌کارگیری منابع به شیوه‌ای اثربخش‌تر است که در طول زمان اهمیت دارد. در ادامه به طور مفصل توضیح می‌دهیم که مدل سولو چه می‌گوید.1

 

جزئیات مدل رشد سولو

در واقع مدل رشد سولو به گونه‌ای که امروز می‌شناسیم ابتدا از سوی ترور سوان در سال‌های میانی دهه ۱۹۵۰ معرفی شد اما جزئیات تکنیکی مدل سولو از ابتدا با اقبال بیشتری مواجه شد. در این مدل عوامل اثرگذار یا تعیین‌کننده رشد اقتصادی به دو مولفه تقسیم می‌شوند؛ اول افزایش در نهاده‌های تولید که همان نیروی کار و سرمایه است و دیگری پیشرفت‌های تکنولوژیک.

در واقع به‌طور دقیق‌تر، اندکی پس از معرفی این مدل از سوی سوان، سولو با داده‌هایی که از اقتصاد آمریکا جمع‌آوری کرد به این نتیجه رسید که حدود ۸۰ درصد از رشد تولید به ازای هر واحد نیروی کار در نتیجه پیشرفت‌های تکنولوژیک حاصل شده است و برخلاف تصور رایج تا آن زمان،‌ سرمایه نقش چندانی در این موضوع ایفا نمی‌کند.

این مدل را می‌توان تا زمان خود جدی‌ترین مدل رشد نئوکلاسیک به حساب آورد که در آن نرخ رشد بلندمدت به صورت برون‌زا تعیین می‌شود و دلیل نام‌گذاری آن هم از همین‌رو است. در واقع مدل سولو را می‌توان تبیین دقیق ریاضی مدل هارود- دومار دانست با این تفاوت که نرخ رشد بلندمدت در مدل قبلی بر مبنای نرخ پس‌انداز است اما در سولو بر اساس رشد تکنولوژی تعیین می‌شود. البته برون‌زا گرفتن این عامل سبب می‌شود مدل نتواند توضیح چندانی درباره نحوه ایجاد این پیشرفت تکنولوژیک ارائه دهد.

از لحاظ تکنیکی مدل رشد سولو به عنوان یک مدل رشد برون‌زا، تلاش می‌کند در افق زمانی بلندمدت رشد اقتصادی را توضیح دهد. عمدتاً سه عامل در این راستا به مدل کمک می‌کند؛ اول انباشت سرمایه، دوم رشد جمعیت یا نیروی کار و نهایتاً افزایش بهره‌وری که همان پیشرفت تکنولوژیک است که از آن سخن به میان رفت.

در واقع سولو مدل هارود- دومار را با اضافه کردن کار به عنوان یک عامل تولید و نسبت سرمایه به عنوان خروجی بسط داد. این اصلاحات مدل را قادر می‌سازد تا شدت سرمایه را از پیشرفت تکنولوژی متمایز کند. سولو عملکرد تولید نسبتاً ثابت را به عنوان یک فرض مهم برای بی‌ثباتی در مدل هارود-دومار می‌بیند. برای گذر از این تنگنا او با بررسی مفاهیم جایگزین، یعنی تابع تولید کاب. داگلاس و منعطف ساختن مدل، آن را یک گام به جلو می‌برد. در واقع یک نقد اساسی به مدل هارود- دومار این است که بخش اصلی مدل به رشد اقتصادی مربوط نیست و به‌طور صریح از عملکرد تولید نسبتاً ثابت استفاده نمی‌کند.

سولو از این مساله برای بررسی دو افق زمانی کوتاه‌مدت و بلندمدت بهره می‌گیرد. درواقع از منظر مدل او، در کوتاه‌مدت، رشد از طریق حرکت به حالت پایدار جدید که تنها از تغییرات سرمایه‌گذاری، رشد نیروی کار و استهلاک ایجاد می‌شود، تعیین می‌شود. در حالی که تغییر در سرمایه از تغییر در نرخ پس‌انداز است.

اما در بلندمدت مساله متفاوت‌تر می‌شود. سولو بر اساس مدل خود و با مشاهده برخی داده‌ها پیش‌بینی می‌کند که در بلندمدت اقتصادها به حالت تعادل پایدار خود نزدیک می‌شوند و درنتیجه این امر رشد دائمی تنها می‌تواند از طریق پیشرفت تکنولوژیک قابل دستیابی باشد. به عبارت بهتر، حالا در بلندمدت هم تغییر در پس‌انداز و هم تغییر در رشد جمعیت باعث اثرات سطحی می‌شوند که در اینجا یعنی همان ارزش مطلق درآمد واقعی سرانه. مسیر رشد بسیاری از کشورها را بر همین اساس می‌توان ترسیم و فاصله‌ها و تفاوت‌های میان آن را تبیین کرد. اما پیش از پرداختن به این موضوع، نکات تکنیکی و فروض این مدل را مرور می‌کنیم تا تصویر بهتری از دلالت‌های مربوط به آن داشته باشیم. در یک نگاه کلی فرضیه اصلی مدل این است که سرمایه به کاهش درآمد در یک اقتصاد بسته یعنی بدون تجارت بستگی دارد. حال با توجه به ثابت بودن سهم نیروی کار، تاثیر بر خروجی آخرین واحد سرمایه انباشته‌شده همیشه کمتر از قبل خواهد بود که این امر نکته مهمی در تبیین مدل است.

به عبارت بهتر این فرض حاکی از آن است که در برخی موارد مقدار سرمایه جدید تولیدشده فقط به اندازه کافی برای پرداخت میزان سرمایه‌ای که از دست رفته به دلیل استهلاک صرف ‌شده است. این تناظر و تعادل، بستر مناسبی برای تحلیل بر اساس پیشرفت تکنولوژیک یا رشد نیروی کار فراهم می‌کند که بر اساس آنها می‌توان دریافت که منشأ اصلی رشد از کجاست. به صورت یک فرض پایه‌ای نیز، در کوتاه‌مدت، نرخ رشد رو به کاهش می‌گذارد و بازده‌ها کاهش می‌یابد و اقتصاد همگرا به حالتی پایدار و ثابت از نظر نرخ رشد می‌رسد در واقع این امر به این معنی است که رشد اقتصادی در سرانه اتفاق نمی‌افتد.

حال با فرض پیشرفت تکنولوژیک غیرصفر حالت پایدار جدیدی رخ می‌دهد که در آن با خروجی ثابت در هر ساعت، کارگر مورد نیاز برای یک واحد خروجی را می‌توان محاسبه کرد. با این حال، در این حالت، تولید سرانه به میزان نرخ پیشرفت تکنولوژیک در «حالت پایدار» یا همان میزان معین رشد بهره‌وری، رشد خواهد کرد.

علاوه بر این، فرض ضمنی دیگر بر این استوار است که اقتصاد به اندازه کافی از مزایای تقسیم کار بهره‌مند شده است و دیگر تقسیم کاری صورت نمی‌گیرد. این امر می‌تواند فضای بیشتری برای تفسیر نقش تکنولوژی در مدل به دست دهد. اما همچنان به دلیل برون‌زا بودن آن، صحبتی درباره منشأ این پیشرفت تکنولوژیک نمی‌کند. همچنین دیگر نهاده‌های تولید یعنی دانش و نیروی کار نیز چندان در تحلیل، نقش جدی ندارند و از نظر سرمایه که در اینجا عمدتاً یعنی زمین و منابع طبیعی و دیگر ابزارهای لازم، محدودیت چندانی بر سر راه نیست. این امر سبب می‌شود با یک تقریب خوب از تعمیم‌پذیری بتوان بر اساس انباشت سرمایه و پیشرفت‌های تکنولوژیک، میزان رشد اقتصاد یک کشور را طی زمان بررسی و محاسبه کرد. سولو در مدلش دو مفهوم سرمایه‌گذاری واقعی و سرمایه‌گذاری سربه‌سر را مطرح می‌کند و می‌گوید که میزان سرمایه در ازای نیروی کار موثر در رشد اقتصادی نقش کلیدی دارد تا جایی که به نقطه‌ای برسیم که در آن نرخ رشد سرمایه بر حسب نیروی کار موثر معادل صفر است.

این مدل علاوه بر فروض تکنیکی گفته‌شده در بالا، برخی ساده‌سازی‌ها را هم برای ترسیم یک تصویر پایه‌ای از واقعیت در خود لحاظ کرده است که هنگام بررسی و تحلیل مساله رشد باید به آنها توجه کافی داشت. در اینجا ضروری است گفته شود که این ساده‌سازی‌ها می‌توانند در قدم اول تصویر بهتری برای درک اثر خالص هر عامل بر مساله رشد به دست دهند. درواقع می‌توان در نهایت فهمید که چه عواملی مستقیم و غیرمستقیم بر رشد تاثیر دارند. این ساده‌سازی‌ها از آنجا اهمیت دارند که سولو با درج تابع تولید خاص غیرخطی که تنها سه نهاده دارد سعی کرد برخی مفاهیم به نوعی اقتصاد خردی را در مدل‌سازی خود جای دهد. فروضی که ضروری است آنها را در نظر داشته باشیم در ادامه آمده‌اند. اول اینکه فرض می‌شود در این مدل تنها یک کالا وجود دارد. دوم، در اقتصاد مورد نظر ما، دولت وجود ندارد، سطح ثابتی از اشتغال مد نظر بوده است و نوسانات اشتغال در نظر گرفته نشده است. در نهایت نیز هنگامی که صحبت از نرخ‌های مختلف از جمله نرخ پس‌انداز و استهلاک و رشد جمعیت و حتی پیشرفت تکنولوژیک به میان می‌آید، فارغ از منشأ هر یک باید توجه داشت که این نرخ‌ها ثابت فرض شده‌اند.

این مدل در نهایت میزانی از تغییر ناخواسته در میزان رشد پس از حسابداری را به دست می‌دهد که به باقی‌مانده سولو معروف شده است. در واقع این قسمت از مدل همان میزان افزایش بهره‌وری کل عوامل تولید است که طی یک دوره زمانی اندازه‌گیری می‌شود. در مدل سولو اغلب تمامی این افزایش از ناحیه پیشرفت تکنولوژیک که برون‌زا در نظر گرفته می‌شود به عمل می‌آید. اما هرگونه بهره‌وری از نوع دائمی در کارایی که به بهتر شدن مدیریت و عملکرد آن در بخش خصوصی یا عمومی دولت منجر شود در این قسمت جای می‌گیرد. استفاده از این مفهوم افزایش در بهره‌وری کل اگرچه نوآورانه بوده است اما محدودیت‌هایی نیز دارد. برای مثال یکی از اصلاح‌هایی که می‌توان در این مدل رقم زد این است که میانگین بهره‌وری کار خروجی به ازای هر ساعت را جایگزین بهره‌وری کل کنیم. یا به یک میانگین وزنی از بهره‌وری سرمایه و نیروی کار متوسل شویم. اهمیت این وزن‌دهی از آنجا مشخص می‌شود که به عنوان یک واقعیت تجربی بپذیریم که در یک اقتصاد رو به رشد، سرعت رشد سرمایه از سرعت رشد نیروی کار بیشتر است بنابراین مهم است که هرکدام چقدر در میزان خروجی اقتصاد نقش ایفا می‌کنند.

 

جمع‌بندی

اتحاد جماهیر شوروی بین سال‌های 1928 تا 1970 رشدهای شگرفی را تجربه کرد؛ به این دلیل که انباشت سرمایه در این کشور به سرعت اتفاق افتاد و مشاغل صنعتی زیادی برای افرادی که در بخش کشاورزی مشغول به کار بودند خلق شد. استراتژی ساخت صنایع بزرگ و نداشتن محدودیت‌های بودجه‌ای باعث شد که شوروی به این امر نائل آید. اما نرخ رشد در دهه 1970 شروع به کاهش کرد. این کاهش سرعت رشد دلایل خارجی و داخلی داشت. یکی از دلایل خارجی، درگیری شوروی در جنگ سرد بود که باعث شده بود منابع به جای اینکه صرف تحقیق و توسعه شوند، در بخش نظامی هزینه شوند. دلیل داخلی اما یک دلیل اقتصادی بود که رابرت سولو آن را پیش‌بینی کرده بود. سولو در مدلی که در سال 1956 در مقاله «یک هم‌بخشی به نظریه اقتصادی رشد» مطرح کرد توضیح داد که سرمایه و نیروی کار نمی‌توانند در بلندمدت رشد اقتصادی را تضمین کنند؛ بلکه آنچه در بلندمدت رشد اقتصادی را تضمین می‌کند، تغییرات تکنیکی (تکنولوژیک) است. چرا که آنچه باعث استفاده بهتر از منابع تولید و در نتیجه افزایش بهره‌وری عوامل تولید می‌شود، تغییرات تکنیکی است؛ چیزی که جای آن در شوروی خالی بود. با آغاز دهه 1970 میلادی، دیگر مازاد نیروی کار در شوروی وجود نداشت و بیکاری در بخش کشاورزی دیگر پایان یافته بود. حالا نوبت این بود که شوروی بعد از سرمایه‌گذاری روی صنایع بزرگ و خلق کار برای بیکارانی که در بخش کشاورزی وجود داشتند، با تغییرات تکنیکی، بهره‌وری عوامل تولید را افزایش دهد. اما تغییرات تکنیکی که به افزایش بهره‌وری منجر شود چیزی نیست که حکومت مرکزی بتواند آن را برنامه‌ریزی کند بلکه چیزی است که باید در یک فضای رقابتی و شفاف، از سوی کارآفرینان و بنگاه‌ها صورت گیرد. هایک در مقاله‌ای که با عنوان «استفاده از دانش در جامعه» در سال 1945 نوشت به خوبی این مساله را توضیح داد و رابرت سولو نیز با طراحی مدلی که بتواند رشد اقتصادی را توضیح و پیش‌بینی کند، بر اندیشه‌های هایک صحه گذاشت (البته هایک این اندیشه‌ها را وامدار میزس است).

پی‌نوشت:

1- هفته‌نامه تجارت فردا، شماره 374

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها