روایتی از عملکرد و سوابق محمدرضا نعمتزاده
درباره مردی که بازنشستگی ندارد
سالها افتخار همکاری با مهندس نعمتزاده را داشتهام. بد نیست برای نسل جدید که احتمالاً ایشان را کمتر میشناسند خاطرهای بگویم.
سالها افتخار همکاری با مهندس نعمتزاده را داشتهام. بد نیست برای نسل جدید که احتمالاً ایشان را کمتر میشناسند خاطرهای بگویم. آن روزها که بنده وزیر بازرگانی بودم یادم میآید بانک مرکزی ارز مورد نیاز وزارت صنایع را تامین نکرده بود. آقای نعمتزاده گفته بودند اگر بانک مرکزی ارز را ندهد با خودم پتو میبرم آنقدر پشت در اتاق دکتر نوربخش میخوابم تا ارزمان را بدهند. بعدها ایشان را دیدم گفتم چه کردید؟ بالاخره ارز را گرفتید؟ گفتند بله و رفتیم که بخوابیم. اما آقای دکتر نوربخش اجازه ندادند و خلاصه آن پتو چند صد میلیون دلار برای بانک مرکزی آب خورد. روزهای عجیبی بود. انقلابی بودیم و انقلابی رفتار میکردیم. هنوز هم هستیم.
ماشاءالله ایشان خستگی ندارند به حساب من، خیلی سال پیش باید بازنشسته میشدند. البته نه از کار که از کار دولتی. اما نمیتوان برایشان بازنشستگی در نظر گرفت. شاید این عزم و اراده و انگیزه فوقالعادهشان باشد که آقای دکتر روحانی ابتدا به عنوان ریاست ستاد خود معرفیشان میکنند و سپس بهترین فردی را که برای مدیریت بخش صنعت، معدن و تجارت کشور مییابند شخصی جز مهندس نعمتزاده نیست.
یک روز که دلایل علاقهمندیشان به صنعت را پرسیدم، گفتند: «حدود سال 1347 با برخی از دوستان همدورهمان در دانشگاه، شرکت واردات محصولات صنعتی را دایر کرده بودیم. از من هم دعوت کردند که پنج درصد در سهام این شرکت شریک شوم. با پدرم این موضوع را در میان گذاشتم. پدرم گفت: «من صلاح نمیبینم. از کی دلال اجنبی شدی که جنس خارجی وارد کنی. برو و خودت تولید کن.» این حرف پدرم باعث شد دوباره به ذوق شخصیام در بخش صنعتی برگردم و بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه به سمت تولید بروم.»
خاطرهای دیگر از ایشان در ذهن دارم که هیچ وقت فراموش نمیکنم. در دوره دبیرستان که فکر میکنم کلاس نهم بودم، دبیرمان تصمیم گرفت ما را برای بازدید، به یک واحد صنعتی ببرد. یادم میآید با ذوق و شوق، به کارخانهای رفتیم و من آقای نعمتزاده را دیدم که لباس کار به تن داشتند و کار میکردند. از همان زمان دانشجویی کار میکردند. از روزی که وارد کارهای دولتی شدند به اقدامات افراطیون واکنش منفی نشان دادند. حلقه مصادرهها روز به روز تنگتر میشد و ادامه کار را خیلی سخت میکرد. ایشان با قوه قضائیه صحبت کردند و قرار شد کمیسیونی از قوه قضائیه، وزارت صنایع و وزارت کار تشکیل دهند، تا مصادرهها منطقیتر شود. برخی آرا که درباره شرکتها صادر میشد با واقعیت تطبیق نداشت. فضای مناسبی برای تولید وجود نداشت.
در سالهای 1359 تا 1360 که وزیر صنایع بودند در چنین فضایی کار میکردند. حتی در روزنامه اطلاعات مطلبی آمده بود که این وزیر، طرفدار سرمایهدار است، نوشته بودند که ایشان کاری ندارند جز اینکه مرتب به هتل هیلتون میروند و با سرمایهداران علیه کارگران جلسه میگذارند. در صورتی که هیچ وقت به هتل هیلتون نرفته بودند، با آقای دعایی تماس گرفته بودند که آیا مطلبی در روزنامه اطلاعات نوشتهاند خودتان این را خواندهاید؟ که گفته بودند خیر! ظاهراً دو روز بعد آقای دعایی عذرخواهی میکنند و میگویند یک نفوذی در تحریریه داشتهاند که آن مطلب علیه ایشان توسط این فرد نوشته شده است.
متاسفانه این گونه اتهامها در ابتدای انقلاب زیاد به چهرههای سیاسی و مدیران اجرایی زده شد. این گونه اتهام زدنها، شگرد حزب توده در تمام دوران تاریخ بوده و هنوز هم به شکلی دیگر ادامه دارد. به نظر من روشنفکران و احزاب چپگرا در اشاعه این گونه اتهامات نقش اساسی داشتند.
کسی که در زمان شهید رجایی سهمیهبندی کالاهای اساسی را به انجام رساند شخص مهندس نعمتزاده بود. اما این به خاطر شرایط جنگ بود نه اینکه به خوشامد خودشان این کار را انجام دهند. اولویتبندی کرده بودند. ابتدا صنایع سیمان و قند که بزرگتر بودند را در لیست سهمیهبندی قرار دادند و بعد برای بقیه صنایع این کار را به انجام رساندند.
بعد هم چون کمبود قند و شکر مطرح و واردات با کمبود ارز مواجه شد، بنابراین سهمیهبندی روغننباتی و قند و شکر را در وزارت صنایع انجام دادند. اگر این کار را نمیکردند شرایط بدی به وجود میآمد. این موضوع را به این خاطر گفتم که ممکن است برخی بگویند آقای نعمتزاده فقط تجربه صنعتی دارد و در بازرگانی تجربهای ندارد. این نظام تولید و توزیع از موفقیتهای دوران ایشان است که تولیدکنندگان و توزیعکنندگان در زیر یک سقف مسائل خوشان را بدون بوروکراسی و فقط با همفکری حل میکردند. حتی یادم میآید قانون معادن در زمان ایشان به مجلس رفت و سپس معادن به صورت وزارتخانهای جداگانه درآمد. مشکل ما فضای فکری حاکم بود. این موضوع ریشهای تاریخی دارد و به سالهای خیلی دور برمیگردد. فضای دانشگاه به شکل عجیبی در تسخیر چپها بود. همه جا قرائت آنها از اقتصاد و سیاست و مسائل اجتماعی، از نظر تبلیغات و اثرگذاری، بر دیگر اندیشهها غلبه میکرد. متاسفانه باید اعتراف کنیم همین اندیشهها، به نوعی به انقلاب هم نفوذ کرد و نیروهای انقلابی که داعیه دفاع از مردم را داشتند، با شعار زیبا و عوامپسند حمایت از طبقه مستضعف و تودههای مردم مواجه شدند. این
شعار خیلی خوب بود و خوب توانست برای چپها هوادار جمع کند. این را گفتم تا به این نکته اشاره کنم که فضای بدی علیه بخش خصوصی و سرمایهگذاری ایجاد کرده بودند. در بخش بازرگانی که من در ابتدا در آن فعالیت داشتم، مدیران تحت فشارهای شدید قرار داشتند. قیمتها کاملاً کنترل شده بود. اقتصاد به صورت دستوری اداره میشد و هیچ کس جرات نداشت دولت را نقد کند. دولتها در دهه 60 ناچار بودند یا باور داشتند که باید کنترل همه چیز را در اختیار بگیرند. در همین حال به بهانه دفاع از تولید داخل، درهای تجارت را بستند و اجازه ندادند، مقیاس تولید، ورود به بازارهای جهانی باشد.
خاطره بامزه دیگری دارم که بد نیست به آن اشاره کنم. همزمان با شکلگیری تدریجی نهادهای انقلابی و تدوین سازوکارهای اسلامی، در رفتار و عادتهای مردم، تغییر زیادی به وجود آمد. مردان کراواتها را کنار گذاشتند و زنان چادر مشکی بر سر کشیدند. بنابراین آن روزها نیاز به چادر مشکی به شکلی عجیب افزایش پیدا کرد اما به دلیل محدودیت خریدهای خارجی، چادر مشکی کالایی کمیاب محسوب میشد. ائمه جماعات در شهرهای مختلف، در مورد کمبود پارچه و چادر مشکی به وزارت بازرگانی انتقاد میکردند. با توجه به اینکه در کشور واحدی برای تولید پارچه مشکی وجود نداشت، باید نیاز کشور را از خارج وارد میکردیم اما در این زمینه، به شدت با کمبود ارز مواجه بودیم. در همین شرایط به خاطر دارم که آیتالله جزایری در نماز جمعه اهواز، به شدت از وزارت بازرگانی انتقاد کرد. روزنامهها گوشهای از انتقادهای ایشان را منتشر میکردند مبنی بر اینکه مردم برای گسترش دینداری قیام کردهاند اما زنان چادر مشکی ندارند که بر سر کنند. این انتقادها باعث شد که من به عنوان معاون خرید وزیر بازرگانی، قراردادی با یک تولیدکننده ژاپنی برای تولید یک میلیون متر پارچه چادر مشکی تنظیم کنم.
به این تولیدکننده ژاپنی تاکید کرده بودم هر متر پارچه را با نواری طلایی مشخص کند که روی آن، نام مرکز تهیه و توزیع منسوجات و قیمت آن مشخص شده باشد. قرارداد امضا شد و تولیدکننده، تولید پارچه را آغاز کرد و من تلاش کردم ارز مورد نیاز را تهیه کنم. به دلیل خطبندیها و مرزبندیهایی که اشاره کردم و البته به دلیل کمبود منابع ارزی، من و وزیر بازرگانی موفق نشدیم ارز مورد نیاز را تهیه کنیم بنابراین پارچه تولیدشده، روی دست تولیدکننده ماند و او از من شکایت کرد. مدت زمان زیادی گذشت تا روزی که اطلاع دادند، گزارشی در وزارت امور خارجه تهیه شده است مبنی بر اینکه پارچههای مشکی با مهر و مشخصات مرکز تهیه و توزیع منسوجات، در دوبی با نصف قیمت به حراج گذاشته شده است. تحقیق کردیم و متوجه شدیم، تولیدکننده بدشانس ژاپنی مجبور شده است پارچههای سفارششده توسط ما را در دوبی به حراج بگذارد.
از این دست خاطرات زیاد است. اینها را بازگو کردم تا نسل جوان امثال مهندس نعمتزاده را بشناسند و بدانند در چه فضایی مدیریت میکردهاند. در دولت آقای هاشمی ایشان مدیرعامل توانیر بودند که آقای هاشمی خواستندشان و گفتند شما وزیر صنایع شوید. علاقهای به این کار نداشتند و حتی به آقای هاشمی گفتند ما یک دورهای وزیر صنایع بودهایم و درسهایمان را پس دادهایم بگذارید افراد جدیدی بیایند. ایشان نپذیرفتند و مهندس نعمتزاده را به عنوان وزیر صنایع به مجلس معرفی کردند. در این دوره اولین درخواستی که از آقای هاشمی کردند این بود که مراکز تهیه و توزیع کالا را منحل کنند.
به عنوان وزارت صنایع هیچ مقاومتی در واگذاریها نداشتند و سرانجام 400 واحد را در این هشتسالی که در دولت آقای هاشمی وزیر بودند واگذار کردند.
دیدگاه تان را بنویسید