از فاصله فیزیکی تا فاصله فکری
عباس عبدی از تفاوت ارزشها و اولویتهای مردم و سیاستمداران میگوید
عباس عبدی میگوید: امروز آنچه فیلتر است، تلگرام نیست، چراکه همه مردم با یک فیلترشکن میتوانند به آن دسترسی داشته باشند. فیلترینگ اصلی در حوزه رسانه، متوجه رادیو تلویزیون است و در حوزه سیاست متوجه شورای نگهبان و عرصه انتخابات و حضور افراد در مدیریت دولتی کشور.
عباس عبدی آغاز فاصله فیزیکی مردم و سیاستمداران را با ترورهای ابتدای انقلاب مرتبط میداند، اما تاکید میکند که این فاصله فیزیکی کمکم به فاصله ارزشی و فکری تبدیل شده است و «امروز اگر فاصله فیزیکی هم برداشته شود، آن فاصله ارزشی و اولویتی کماکان سر جای خود میماند». به اعتقاد این تحلیلگر سیاسی، «اگر کاهش فاصله میان مردم و سیاستمداران به برداشتن یکی دو ردیف از نردههای حفاظتی نماز جمعه محدود بماند، در حد شوخی است» و بهتر آن است که «حتی اگر آقایان میخواهند فاصلهزدایی را از نماز جمعه شروع کنند، گام نخست باید این باشد که نماز جمعه را به جایگاهی تبدیل کنند که همه مردم علاقهمند به شنیدن حرفهای خطیبان و حضور در نماز جمعه باشند».
♦♦♦
فاصله مردم با سیاستمداران انقلابی از کی و کجا آغاز شد؟ آیا استارت این فاصله را نصب نردههای نماز جمعه و اختصاص خودروهای ضدگلوله به مسوولان زد؟ با گذشت سالها چطور؟ آیا نردهها و دیوارها، فاصله مردم و سیاستمداران را بیشتر کرد؟
دو جور فاصله میان افراد وجود دارد: یکی فاصله فیزیکی و دیگری فاصله محتوایی، ارزشی و نگرشی. البته این دو فاصله میتوانند یکدیگر را تشدید کنند؛ یعنی فاصله فیزیکی - حتی اگر ناخواسته ایجاد شده باشد- میتواند کمکم به فاصله ارزشی و فکری تبدیل شود.
فاصله فیزیکی میان مردم و سیاستمداران از قضیه ترورهای ابتدای انقلاب شروع شد. البته شاید اگر ترورها هم نمیبود، با سرعت کمتری این اتفاق میافتاد، اما به هر حال این یک واقعیت است که فاصله فیزیکی از زمان ترورها آغاز شد.
برای روشن شدن اهمیت فاصله فیزیکی و تاثیر آن بر مراحل بعدی ایجاد فاصله میان مردم و سیاستمداران، خاطرهای نقل میکنم. اگر اشتباه نکنم، این خاطره را آقای عطاءالله مهاجرانی برای من تعریف کرد. زمانی که مجلس اول شکل گرفت، همه نمایندگان مانند مردم عادی رفت و آمد میکردند، اما وقتی مجاهدین خلق [منافقین] دست به قیام مسلحانه زدند و ترورها شروع شد، ضربه بسیار بزرگی به فضای جامعه وارد آمد. یکجا خوانده بودم که یکی از اهداف ترورها همین ایجاد فاصله فیزیکی میان مردم و مسوولان بود. در ماجرای بمبگذاری و انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی (در تاریخ هفتم تیر 1360) تعداد قابل توجهی از نمایندگان مجلس اول ترور شدند. در ماجرای انفجار ساختمان نخستوزیری (در تاریخ هشتم شهریور 1360) هم رئیسجمهور و نخستوزیر وقت به شهادت رسیدند. اینها و وقایع فراوان دیگر به سرعت فضای جامعه را تغییر داد. بلافاصله بعد از این اتفاقات برای مسوولان کشوری از جمله نمایندگان مجلس، محافظ، خودرو ضدگلوله و تدابیر حفاظتی تدارک دیده شد و بین آنها با مردم فاصله افتاد. آقای مهاجرانی نقل میکرد هنگامی که مجلس اول تمام شد، یکی از نمایندگان که برای عضویت در مجلس دوم رای نیاورده بود، در فاصله رای نیاوردن تا رفتن از مجلس و تحویل امکانات نمایندگی -که چند ماه طول میکشد- عزا گرفته بود که «حالا که رای نیاوردهام، چه باید بکنم؟» به او گفته شده بود که «مسالهای نیست، شما میتوانی سراغ کار دیگری بروی.» اما آن فرد پاسخ داده بود که «مساله اصلی من این است که خودرو ضدگلوله و محافظ را چه کنم؟ اینها را که دیگر نمیتوانم داشته باشم.» یعنی امکاناتی که برای حفاظت از شخصیتها در نظر گرفته شده بود، کمکم به نوعی پرستیژ و جایگاه تبدیل شده و قدرتی به صاحبانش داده بود که موجب میشد آنها به لحاظ محتوایی و فکری هم از مردم فاصله بگیرند.
عامل مهم دیگری که این شکاف را تشدید کرد، بسته شدن فضای رسانهای بود. اصولاً قرار نیست منِ نوعی به لحاظ فیزیکی با رئیسجمهور و سایر مقامات عالیرتبه نزدیک باشم یا 80 میلیون ایرانی آنها را از نزدیک ملاقات کنند. اما تنها راه ارتباط، وجود رسانههای آزاد است و چنانچه این راه ارتباطی قطع شود، یعنی رسانههای آزاد وجود نداشته باشند، ارتباط فکری، فرهنگی و معنوی میان مردم و مسوولان قطع میشود. این اتفاق، رابطه مردم و مسوولان را به یک ارتباط یکطرفه رادیو تلویزیونی تبدیل میکند و مسوولان را در حصار محافظان و خودروهای ضدگلوله و گفتارهای کممحتوا جا میگذارد. بنابراین در طول سالها، این ماجرا فرآیندی را طی کرد که کمکم به فاصله ارزشی، نگرشی، اخلاقی و رفتاری و اولویتبندیهای زندگی تبدیل شد. به نظر من امروز اگر فاصله فیزیکی هم برداشته شود، آن فاصله ارزشی و اولویتی کماکان سر جای خود میماند و این مساله اصلی است.
در طول زمان کدامیک از دیگری فاصله گرفتند؟ «مردم» از ایدههای آرمانی سیاستمداران و بالانشینان دور شدند، یا «سیاستمداران» به دام اشرافیگری و پردهنشینی افتادند، یا اتفاقی دیگر رخ داد؟
در جامعهشناسی این فرآیند را اصطلاحاً «فرآیند تشدیدکننده» نامگذاری کردهاند. یعنی اتفاقی رخ میدهد که به صورت زنجیرهای خود را تشدید میکند. توضیح بدهم: هنگامی که فردی به دیگری توهین میکند یا سوءظن پیدا میکند، بر اساس این توهین یا سوءظن، رفتاری را انجام میدهد و این امر رفتاری را در طرف مقابل بازتولید میکند که ممکن است منجر به تقویت بدبینی و نفرت نفر اول شود و چرخه سوءظن و توهین بیشتر را به شکل مستمر تداوم دهد، تا جایی که کار را به مراحل خطرناک تقابل برساند.
در فرآیند شکلگیری و تشدید فاصله مردم و مسوولان، به نظر میرسد این فاصله فیزیکی و مکانی ابتدا به سیاستمداران تحمیل شد. هرچند، شاید اگر این تحمیل هم صورت نمیگرفت، به شکلهای دیگری به وجود میآمد، اما در هر حال این اتفاق باعث شدت گرفتن فاصله شد. وقتی این اتفاق افتاد، طرف مقابل -که مردم بودند- نیز کمکم از مسوولان فاصله گرفتند و با آنها احساس بیگانگی بیشتری کردند. چراکه دیدند دیگر حرفهای سیاستمداران را نمیفهمند و سیاستمداران هم به اولویتهای آنها توجه نمیکنند. بنابراین مردم نیز از سیاستمداران فاصله گرفتند و این فرآیند به صورت تشدیدکنندهای پیش رفت.
علاوه بر اینها، از سال 1368 به بعد این فرآیند به شکل دیگری تشدید شد. آنچه با نام اشرافیگری و پردهنشینی از آن یاد کردید، از سال 1368 به بعد رخ داد. آقای هاشمیرفسنجانی با شعار «مانور تجمل»ی که به راه انداخت، فاصله مردم و سیاستمداران را یک گام بیشتر کرد. چگونه؟ بحث بر سر این نبود که -آنچنان که آقای هاشمی میگفت- اسلام خواسته است ما از نعمتهای خدادادی استفاده کنیم یا نکنیم. مساله این بود که وقتی ایشان در خطبه معروف خود در نماز جمعه از «مانور تجمل» حرف زد، بدیهی بود که این مانور به عدهای اندک محدود میشود. چراکه در شرایط پس از جنگ تحمیلی و با وضعیتی که کشور گرفتار آن بود، اساساً ثروتی در جامعه وجود نداشت که بخواهیم «مانور تجمل» بدهیم. معلوم بود که این مانور به تعداد محدودی از افراد منحصر میشود. در کنار این ماجرا عدهای خود را بسیار بالاتر از دیگران و صاحب «نسق انقلابی» تصور کردند. من روی عبارت «نسق انقلابی» تاکید زیادی دارم و آن را شبیه به «نسق زراعی» یا «سرقفلی»ای که در کسبوکارها وجود دارد، به کار میبرم. یعنی همانطور که ما در کشاورزی نسق زراعی داشتیم، در انقلاب هم نوعی سرقفلی یا نسق انقلابی ایجاد شود و عدهای خود را متولی انقلاب بدانند. اضافه شدن مانور تجمل به این نسق زراعی! موجب شد که جداسازی فضای فیزیکی از سال 1368، عملاً فاصله میان مردم و سیاستمداران را به صورت تشدیدکنندهای افزایش دهد.
در جریان انتخابات سال 1376 یا حتی انتخابات سال 1384 کسانی سعی کردند این مساله را به نحوی حل کنند، اما به نظر من بهخصوص در سال 1384 فاصله مردم و سیاستمداران از جهات دیگر تشدید شد. خلاصه اینکه در تمام دهههای گذشته این فرآیند به صورت تشدیدکننده وجود داشته و به نظر میرسد امروز در حال نمایان کردن آثار خود است.
حالا چه شده است که بعد از گذشت چند دهه از وجود نردهها و فاصلهها، مدیران تصمیم گرفتهاند فاصله خود را با مردم کم کنند؟ آیا بناست سیگنال خاصی به مردم ارسال شود؟ اگر بله، چرا سیاستمداران به این نتیجه رسیدهاند که وقت ارسال چنین سیگنالی است؟
با برداشتن چند ردیف نرده البته چیزی حل نمیشود و اگر کاهش فاصله میان مردم و سیاستمداران به برداشتن یکی دو ردیف از نردههای حفاظتی نماز جمعه محدود بماند، در حد شوخی است. اما اگر این کار ارزش نمادین داشته باشد، ممکن است قضیه فرق کند. در سالیان دور، خود من دوسهبار در مقابل سینما فلسطین (در خیابان طالقانی تهران) به نماز جمعه پیوستهام؛ یعنی صف نماز جمعه از دانشگاه تهران تا مقابل سینما فلسطین و بعد از آن تا خیابان ولیعصر (عج) ادامه پیدا میکرد. اما در سالهای اخیر (قبل از انتقال نماز جمعه به مصلای تهران) حتی زمین چمن دانشگاه تهران به زحمت پر میشد. در چنین شرایطی، حتی اگر همه نردهها هم برداشته شود، مشکلی حل نمیشود. مشکل این است که نماز جمعه دیگر آن نماز جمعه نیست. شما ائمه جمعه فعلی را با ائمه جمعه سالهای ابتدایی انقلاب، کسانی چون آیتالله طالقانی، آیتالله منتظری، آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی مقایسه کنید. در سالهای ابتدایی انقلاب که آقای خامنهای یا آقای هاشمی به طور پیوسته به عنوان امام جمعه در دانشگاه تهران حاضر میشدند هم این نردهها وجود داشت، اما هیچکس کاری به آنها نداشت. امروز چه؟ کاری ندارم که چند نفر به نماز جمعه میروند یا نمیروند؛ اصلاً چند نفر نماز جمعه تهران را از رادیو گوش میدهند یا اخبار مربوط به خطبههای آن را دنبال میکنند؟ به نظر میرسد نماز جمعه اثرگذاری خود را از دست داده و ارتباط آن با جامعه و محیط پیرامون به شدت کاهش پیدا کرده است. این فاصله محتوایی مهمتر از فاصله فیزیکی است. خطیبان جمعه هم در فضای عمومی کشور اثرگذاری چندانی ندارند. در این شرایط برداشتن چند ردیف نرده یا گذاشتن چند ردیف نرده دیگر، فاصله میان مردم و مسوولان را تغییر نخواهد داد. مساله این است که باید فاصله بین مردم و سیاستمداران به شکل واقعی کم شود.
چقدر محتمل است که مردم چنین سیگنالی را واجد حسننیت ارزیابی کنند و به آن واکنش مثبت نشان دهند؟ در عرصه سیاسی، کسانی برداشتن نردهها را به عنوان یک «رفتار نمادین» تمجید کردهاند. به نظر شما چنین اقدامات نمادینی، میتواند به کاهش فاصله مردم و سیاستمداران بینجامد؟
اگر به همین یک گام منحصر بماند، خیر. ضمن اینکه اساساً امام جمعه جدید تهران در مقامی نیست که بخواهد این نمادها را حذف کند. خیلی از مردم و سیاسیون پیش از این حتی اسم ایشان را هم نشنیده بودند. این حرف بیاحترامی به ایشان نیست؛ منظورم این است که قضیه به این صورت حل نمیشود و چنین اقدامی باید در سطح بالا انجام شود و با سیگنالها و گامهای جدی همراه شود.
به نظر من اقدام اصلیای که باید انجام شود، متوجه شورای نگهبان است. این شورا باید نشان دهد که دیگر نمیخواهد فاصلهها و مرزبندیهایی را که در رد صلاحیتها داشته، اعمال کند. باید نشان دهد که دیگر نمیخواهد تمایزی میان خواست عمومی و قوانینی که تصویب میشود، ایجاد کند. رادیو تلویزیون نیز باید اقدامات جدی انجام دهد. وگرنه برداشتن چند ردیف از نردههای محل برگزاری نماز جمعه چه ربطی به مردم دارد؟ چه مسالهای را از آنها حل میکند؟ اصلاً صد نرده دیگر هم بگذارند، مردم میتوانند از خانهشان به امام جمعه اقتدای فکری کنند. نردهها که اهمیتی ندارد. مگر چند نفر آنجا میروند؟
کسانی دیگر از «سرگرم کردن» مردم با این کارها انتقاد کردهاند و کم کردن نردههای حفاظتی نماز جمعه را نوعی «آدرس غلط دادن» ارزیابی کردهاند. به اعتقاد آنها مردم اصولاً به وجود سازوکارهای حفاظتی انتقادی نداشتهاند که حالا با برداشتن آنها مسالهشان حل شود. این ارزیابی چقدر با واقعیتهای سیاسی و اجتماعی ایران هماهنگ است؟ مردم از چه چیز ناراضیاند؟
من نمیخواهم اینقدر بدبینانه به ماجرا نگاه کنم و کم کردن نردههای نماز جمعه را سرکار گذاشتن یا سرگرم کردن مردم بدانم. به نظر من مساله از دو حال خارج نیست؛ یا مسوولان جدی هستند و میخواهند اتفاقاتی در جامعه بیفتد و کار را از کم کردن نردههای نماز جمعه آغاز کردهاند. بسیار خب، ما با حسن ظن به ماجرا نگاه میکنیم و میگوییم کار خوبی انجام شده و با پیشرفت کار از آنها حمایت میکنیم. اما اگر جدیت وجود نداشته نباشد، فکر میکنم این کار سرگرم کردن مردم نیست، سرگرم کردن خودشان است. به عبارت دیگر، این کار کلاه گذاشتن بر سر مردم نیست، بلکه کلاه گذاشتن بر سر خود است.
بله، من هم موافقم که مردم نسبت به سازوکارهای حفاظتی انتقادی نداشته و ندارند. البته سازوکارهای حفاظتی نباید مانند گذشته باشد که وقتی آقای ولایتی در دانشگاه قدم میزند، شش نفر به عنوان محافظ دور او بایستند. اصلاً مگر کسی به آقای ولایتی کاری دارد؟ این شش نفر باید چقدر حقوق بگیرند و چقدر هزینه بر دوش منابع عمومی کشور بگذارند؟ به نظر میرسد این نوع حفاظتها بیش از آنکه ریشه در واقعیت و خطر داشته باشد، تبدیل به نوعی پرستیژ شده است. (داستان آن نماینده را به خاطر بیاورید.) برای این کار یک نفر کافی است و شاید حتی یک نفر هم زیاد باشد.
در هر حال، اینها مساله مردم نیست و فکر نمیکنم کسی به آن توجهی کرده باشد. اصلاً مگر مشارکت در نماز جمعه چقدر است که مردم بخواهند به این موضوع توجه کنند؟ به نظر من حتی اگر آقایان میخواهند فاصلهزدایی را از نماز جمعه شروع کنند، گام نخست باید این باشد که نماز جمعه را به جایگاهی تبدیل کنند که همه مردم علاقهمند به شنیدن حرفهای خطیبان و حضور در نماز جمعه باشند؛ با نرده یا بینرده، فرقی نمیکند. خطیبانی که چون معتبر هستند امام جمعه میشوند و نه برعکس.
اگر فرض کنیم حاکمیت قصد داشته باشد واقعاً فاصله خود را با شهروندان کم کند و سیاستمداران بخواهند به مردم نزدیک شوند، راه دستیابی به این هدف چیست؟ به جز اعمال نمادین، چه کارهای واقعی در عرصه عمومی میتوان انجام داد که مردم آن را به کاهش فاصله مسوولان با خود تعبیر کنند؟
به نظر من سه کار باید انجام شود تا این فاصله کم شود:
اول، برداشتن فیلترینگ از سیاست و رسانه. امروز آنچه فیلتر است، تلگرام نیست، چراکه همه مردم با یک فیلترشکن میتوانند به آن دسترسی داشته باشند. فیلترینگ اصلی در حوزه رسانه، متوجه رادیو تلویزیون است و در حوزه سیاست متوجه شورای نگهبان و عرصه انتخابات و حضور افراد در مدیریت دولتی کشور. فیلترینگ سیاست، فضایی است که عدهای از سیاستمداران شکل دادهاند که برای تعیین یک شهردار باید از چهار نهاد استعلام گرفت و به هیچ وجه هم مشخص نیست که اگر این فرد مجرم است، چرا مجازات نشده و اگر مجرم نیست، چرا مشکل او به شکل شفاف اعلام نمیشود؟ یا اینکه برای جابهجایی یک مدیرکل و رئیس اداره در سطح دولت باید چند جور استعلام صورت بگیرد. به نظر من دوره این نوع فیلترینگ گذشته و هرچه هم انجام دهند، فایدهای نخواهد داشت.
دوم، برداشتن فیلترینگ از محتوا. این حد از بستن فضای رفتار اجتماعی-فرهنگی مردم و سختگیری در قوانین و مقررات در این زمینه، نهتنها کمکی به جامعه نمیکند، بلکه نتایج معکوس دارد. من در یادداشتی که اخیراً با عنوان «تناقضات رد صلاحیتها» در روزنامه اعتماد نوشتم، تاکید و استدلال کردم که همه این کارها به نتیجه معکوس میانجامد.
سومین مساله هم مربوط به نهاد فصلالخطاب و نظارت یا همان دستگاه قضایی است. باید چنان اعتبار و اعتمادی نسبت به دستگاه قضایی به وجود آید که مردم احساس کنند مرجعی که آنجا نشسته، تنها بر اساس قانون و فارغ از هرگونه تعلق و دستور سیاسی به رفع خصومتها و اختلافات میپردازد.
به نظر من وقتی این سه کار انجام شود، اگر هزار ردیف نرده هم بین امام جمعه و نمازگزاران وجود داشته باشد، هیچ اهمیتی ندارد و کسی به آن توجه نخواهد کرد و برعکس.